وسواس شدید «
اینسپشن»
نولان را گرفتهام... یکچیزی میگویم، یک چیزی میشنویدها؛ گفتن هم ندارد که هنوز ندیدهاماش. آخرش را اولش بگویم که حساب کار دستتان بیاید: خواب دیدم، کابوس بود، «اینسپشن» رتبهی اولش را در «باکس آفیس» از دست داده، نتوانسته پوز «رهایی/رستگاری/ریتا هیوورث از/در/[بی از و در] شاوشنک» را بزند و رتبهی اول فهرست بهترینهای «
آیامدیبی» را به دست بیاورد و خلاصه یکوضعی.
برای درک بهتر آخر ماجرا بهتر است اینها را هم بدانید که:
وقتی از کابوسهایم حرف میزنم از بدجور جانوری حرف میزنم. بعضی کابوسهای من سریالیاند، البته نه یک داستان دنبالهدار، بل عینهو این فیلمهایی که هیولا آخرسر زنده میماند و کلاً یکسری چیزهای ترسناک توشان هی تکرار میشود. فرقاش با ایندست فیلمها آنجاست که فیلمهای دنبالهدار ترسناک معمولاً هرچه پیش میروند ریقوتر میشوند کابوسهای من بیپدرها نه. البته فیلمترسناکبین هم نیستم، کلاً ریش پدر و پدرجدم آنقدرها خندهدار نیست. فیلمترسناک به مزاجام نمیسازد، جو میگیردم عین سگ هار، دودمان خودم را به باد میدهم. اصولاً حتی خوش ندارم نامی از فیلمترسناکهایی که دیدم ببرم، خوش ندارم بگویم فلان فیلمی که بر اساس داستانی از «کینگ» بدمصب ساخته شده بود تقریباً یکماه تمام روزگارم را سیاه کرد، حتی خوش ندارم راجع بهشان چیزی بشنوم یا بخوانم. فیلمترسناک مسلماً چیزی است که برای من اختراع نشده؛ فلفل خوردهام چنانکه نفس برام نمانده فحش بدهم به خودم، خردل خوردهام یحتمل حکایتاش را میدانید، لیوان پر، قد سر خر، سگی سِک و یکنفس محض پوززنی خوردهام چنانکه زبانام بشود قد شلغم ِ گردنکلفت، کلاً غلطهای زیادییی کردهام که بعدش حسننیت هفتاد و دو ملت را لازم دارد تا فقط بگویم شکر خوردهام. ممکن هم هست باز خبط و خریت کنم و بهشان تن بدهم؛ همین عصری دلام برای یک قاشق پُر خردل لک زده بود، فلفل قرمز دیدم توی سبزیفروشی نزدیک بود جای لیموترش بخرم و بیاندازم بالا و خلاصه هرچی... فیلم ترسناک اما نه، قربان دست سازندههاشان، خودم کابوس دارم مّاه...
کجا بودم؟ عرض میکردم وقتی میگویم کابوس بدانید دارم دربارهی یک مقولهی جدی لّجندرمال صحبت میکنم که نصیب گرگ بیابان و سیذارتا هم نشود، که اولی را یکی ازم پیچاند هیچوقت نخواندمش. حدیث معتبر هست که تف به روزگار کتابپیچانها. خب، پس ببینید مخام چقدر جوگیر شده بوده که کابوسی ساخته بر اساس شکست فیلم نولان.
نکات بعدی کوتاهترند: یکجور بیدلیلی از «باکسآفیس» خوشام نمیآید. نهکه دماغ بالا بگیرم که اَه این قرتیبازیها... فقط اینکه زیادی جوگیر است. بههرحال فیلم نولان باعث شد «باکس آفیس» بلند شود بیاید توی خوابام مهم شود. فروید هرچه دلاش میخواهد بگوید، توی ناخودآگاهم هم «باکس آفیس» برایم مهم نبوده، دیگیست که برای من نمیجوشد و طبیعتاً سر سگ... که این یک بار زیر سوال رفت.
«آیامدیبی» هم خب جای باصفاییست، میشود قد یک پارکِ حسابی توش چرخید، اما برای بعضی فیلمها بیشعوری زیادی بهخرج داده که آه از نهاد آدم بلند میکند. کی خوشاش میآید به فیلمهای عزیزکردهی زندگیاش سگمحلی و کممحلی بشود؟ ستارههای «آیامدیبی» خوشخوشانی و سرگرمکنندهاند و به آدم جو مهم بودن میدهند... البته اولهاش. بعدها وقتی دیدید فیلم دهستارهی شما کماکان با همان پنجششهفتهشت ستارهاش آنتو ماست میخورد میفهمید که جو هم بیخود بوده؛ یعنی شما با یکی سه ماه رفیقید یکروز بهش میگویید فلانی، جانِ من بهمان و میبینید طرف بهخاطر همان سه ماه رفاقت قبول میکند، آنوقت این «آیامدیبی»... براش فرقی نمیکند چقدر عزت و احترام بهش گذاشتید، چطور قبل از اینکه رگ گردنتان خبردار شود به او خبر دادهاید از فلان فیلم خوشتان آمده یا نه، چقدر یکجاهایی روی حرفاش حساب کردهاید، هیچ بیپدر، بروید ده بار امتیازی که به یک فیلم دادهاید پاک کنید و دوباره با اصرار بیشتری همان امتیاز را بدهید، هیچ، هیچ تو بمیری من بمیرمی حالیش نمیشود، شده فیلم عزیزکردهام را بالاتر که نبرده تو سرش هم زده...
بعد از این مقدمهی کوتاه بروم سراصل مطلب. اگر هم فکر میکنید مقدمهام کوتاه نبوده حتماً به یک چیزهایی خوب دقت نکردهاید.
*
نولان آدم خوبی است، در نوع خودش آدم فوقالعادهای است. حالا اینکه جمهوریخواه است یا دموکرات یا از برتون خوشاش میآید یا نه و اینها را نمیدانم، اما آدمی که «پرستیژ» و «ممنتو» و «بتمن ریترنز» و «دارکنایت» و «اینسامنیا» میسازد و از آن جوانیش هم کرم خوبی در وجودش زندگی پرنشاطی داشته و باعث شده «فالویینگ» و «دودلباگ» را با عرق جبین و کدّ یمین بسازد لزوماً باید آدم خوبی باشد، آنقدر که حتی اگر ندانید دموکرات است یا نه هم ازش خوشتان بیاید. بروس ویلیس نیست که دنبال بهانه باشید و تا فهمیدید انگار جمهوریخواه است فکر کنید ها مردک میشنگید. اسپلیبرگ هم نیست که وهم برتان دارد که مجبورید، مجبور، در مقایسه با برتون بگویید حرف خاصتری ندارد و ندانید مثلاً «هوش مصنوعی»اش را کجای این قضاوتتان بگذارید که نه سیخ بسوزد نه جگر خودتان. توجه دارید که داریم دور هم تخمه میشکنیم و نباید بعدها در نقدهای حرفهای و علمی سینماییتان به این حرفهای من استناد کنید.
خودتان بنشینید و خیلی تخصصی فکر کنید میشود نولان را دوست نداشت؟ فیلمهاش را که دیدهاید؟
*
اخیراً بعد از دیدن اولین فیلم نسبتاً بلندش بهش شک کردم. آخر فیلم در یک نمای خیلی آبزیرکاه و کوتاه تصویری از کریس جوان به چشم میخورد... این تصویر را که دیدم دوزاریام افتاد که این پدرصلواتی یک نیمکاسهای زیر کاسهش هست. به این نتیجه رسیدم که اصلاً این بابا چند نفر است، چند تا از گردنکلفتهای آبرومند هالیوودی دور هم جمع شدهاند تا نشان بدهند هالیوود در واقع چه چیزی میتواند باشد. ستارهی اسکار اخیر «هرت لاکر» را دیدهاید؟ خیلی هم خوب است، وقتی میبیندش کلی هم کیف میکنید، ندیده باشید ضرر کردهاید... اما تمام که میشود، دو روز که میگذرد، بادش میخوابد، چیزکی کم میآید. حالا نمیدانم چرا گردن شما هم انداختم، خواستم بگویم برای من که اینجور بود. برندارید به خاطر حرف من قید تماشایش را بزنیدها، اصلاً اگر اصرار داشتید عزتتپانام هم کنید بهخاطر همان دو روز هم که شده ببینیدش، دستکم آن صحرای سوزان و رودررویی تکتیراندازهاش کلی میارزد... بله! یا همان رقیب مثلنگردنکلفتاش «آواتار». برادرم شاهد است، موقع دیدناش روی صندلی بند نبودم، روی پام میکوبیدم از هیجان و خلاصه یَکحالی میکردم با تماشا کردناش، تازه دوبعدی خشک و خالی هم میدیدم. نتیجه: یک هفته نگذشت که داشتم فحشاش میدادم بیچاره را. اصولاً تا یکی دو ماه هر انیمیشن خوبی میدیدم یکی هم میزدم توی سر این «آواتار» که خاک بر سرت از این یاد بگیر، نصف قد تو را دارد نصف تو پول تو جیبی میگیرد دکتر مهندس هم شده. این فهرست را تا فردا صبح میتوانم ادامه بدهم. زمانی «هشتاد و هشت دقیقه»ی کارگردانی که الآن حتی حوصله ندارم بروم دنبال اسمش را دیدم و کلی کیف کردم. همچی تا حد امکان شستهرفته و تند و شایستهی یک تریلر آبرومند که نمیخواهد زندگیتان را تکان بدهد اما میخواهد یکیدو ساعت تنتان را بلرزاند. چندوقت بعد به امید تکرار این تجربه، و البته فریبِ ترکیب غولآسای پاچینو/دنیرو را خورده، رفتم «قتل عادلانه»اش را دیدم، روم بهدیوار، خیلیشرمنده، به مزاج من از یبوست هم بدتر بود. یعنی تصورش را هم نمیکنید چقدر حرص خوردم موقع تماشاش، تازه پول هم پاش نداده بودم. به جدم قسم پول پاش داده بودم میرفتم از همین باکسآفیس برمیداشتم. حالا گاس به مزاج بقیه ساخته باشد، جسارت نشود یکوقت.
همین دیگر، میخواهم بگویم هالیوودیها یکسری کارها را خوب بلدند، اما لزوماً بلد نیستند عالی هم انجاماش بدهند. گردنکلفتهاشان هم گاهی گندی میزنند. مثلاً مدتهاست هیچکدام از ما توی عمرمان فیلمی موهن موسوم به «تایتانیک» را دستکم سه بار ندیدهایم... هرچند همیشه برایم سوال بوده که چرا این بدبخت اینقدر توسری خورد و هنوز خیلیها هستند که مفتخرانه صدای جبارسینگ درمیآورند از خودش هم بهتر...
خلاصه، اما این آقای کریس نولان... نگویید دستکم یکبار وسوسه نشدهاید «ممنتو»یش را از آخر به اول هم ببینید. آخرهای «پرستیژ» چه حالی داشتید؟ دلتان نمیخواست بههرکس رسیدید ازش بپرسید «آر یو واچینگ کلوزلی»؟؟ میگویند «اینسامنیا» یک نسخهی اصل گمانام سوئدی هم دارد که خیلی خفنتر است، ما که قسمتمان نبوده ببینیم حالاش را ببریم، اگر شما هم قسمتتان نبوده ببینید و نمیخواهید نسخهی خفن سوئدیش را بزنید توی سرم، بگویید میتوانید نگاههای، چه عرض کنم، غریب؟ خوابزده؟ بیشرف پاچینو را فراموش کنید، میتوانید فراموش کنید چهرهی رذل ویلیامز را؟ ما که آنموقع نولان نمیشناختیم، یک فیلمی دیدیم تا دو ساعت بعدش نفسمان در نمیآمد. بتمنهایش هم که... بیخیال! یا قبول کنید محشر بودند یا بروید آنقدر ببینیدشان تا قبول کنید محشر بودند. دو تا فیلم کوچولو هم دارد آقای نولان که با یک جستجوی کوچولو میتوانید جفتشان را پیدا کنید و ببینید. اگر هم را میشناسیم که بفرمایید تقدیم کنم جاش دو تا فیلم بگیرم که صد البته گرفتن دو تا فیلم مسلماً چیزی از حسننیت فرهنگیام کم نخواهد کرد، اینجور آدمیام. خلاصه، این دو تا فیلماش هم همینطور... «دودلباگ» واقعاً کوچولو است، هم خودش و هم نولاناش اما شناسنامهای است. میبیندش و آخرش میگویید ها! این همانی است که «پرستیژ» و «ممنتو» را میسازد. «فالویینگ» حساباش کمی فرق میکند. همان اولاش میگوید «اَی پدرسوخته، این همانی است که ممنتو و پرستیژ و بیخوابی و بتمنها را میسازد» و از این به بعد دستکم چهل و پنج دقیقهی فیلم مانده که تماشا کنید... خیال میکنید حالا که کلکاش را فهمیدهاید میگیرید میخوابید؟ دِ نه دِ! چون این همان کارگردان است و شما همانطور از تماشای باقی فیلم حظ میبرید که از تماشای تاتیتاتی کردنِ آیندهدار مارتا گراهام لابد ننهباباش حظ میبردند... ناجوری قیاس مهم نیست، ملتفتید که؟ میخواهم بگویم همچین آدمی است نولان، آدم خوبی است.
*
«دارکنایت» تیرخلاص نولان بود. بعد از «دارکنایت» دنیا به دو گروه تقسیم شد: طرفداران نولان (یعنی ما) و بقیه.
مدتها بود انتظار این فیلم آخرش را میکشیدم. از روزی که این فیلم آمد روی پردهها با چنان هیجان و دقتی سرنوشتاش را توی «آیامدیبی» دنبال میکنم که انگار... البته فقط «آیامدیبی». یک جمله از داستان برایم لو برود خون به پا میکنم، دود میدهم، یعنی کلاً دربارهی لو رفتن بعضی فیلمها شوخی ندارم و مسلماً «اینسپشن» چیزی است که دربارهی لو رفتناش مفهومی به نام «شوخی» برای من هنوز به خیال هم نرسیده چه برسد به اینکه تولید شود. «آیامدیبی» در این مورد تقریباً امنیت خوبی دارد. هی میروم فهرست ستارهدهندگاناش را چک میکنم. تا چند وقت پیش بالای هفتاد درصد به فیلم ده ستاره داده بودند، الآن شده شصت و پنج و چهار دهم درصد (دیشب شصت و شش بود، تف به روزگار بیمرام) و بهعبارتی هفتاد و سه هزار و ششصد و شصت و سه نفر از صد و دوازده و خردهای هزار تماشاچی اهل «آیامدیبی». حدود هزار و هفتصد و سیزده نفر (الآن) به فیلم فقط یک ستاره دادهاند که دوست دارم همهشان را ببینم و چشم تو چشم ازشان بپرسم چه مرگشان است.
سرتان را درد نیاورم، هر روز این فهرست را چک میکنم. نگاه میکنم ببینم فیلم میتواند از رتبهی سهی سایت بالاتر بیاید یا نه... البته حیف است که بلند شود روی دست دومین «پدرخوانده» اما خوش دارم پوز شاوشنک را بزند. طبیعی است که چشم و همچشمی شدیدی بین پاپیون و شاوشنک در وجود من برقرار است و طبیعی است که حتی اگر دقیقاً هیچ ربطی هم غیر از زندان بههم نداشته باشند فکر میکنم پاپیون حقاش نیست پایینتر از شاوشنک قرار بگیرد. اصلاً مورگان فریمن ها، مورگان فریمن دویی اما دلتان میآید وضعاش از هافمن بهتر باشد؟ «اینسپشن» باید انتقام این قضیه را بگیرد.
تازه «اینسپشن» خرج یک بچه هم باید بدهد. سومین بتمن چشماش به دست «اینسپشن» است و دهاناش باز. مرحوم زندهیاد لجر ایندفعه نیستند و در غیاب ژوکر خطر به شکل آیرونیکی بتمن را تهدید میکند و «اینسپشن» قرار است خرج باشگاه رفتن آن بچه را هم بدهد. البته بتمنبازها میدانند کریستین بِیل کم بتمنی نیست و در واقع یکجورهایی رسماً خودِ حضرتاش شده توی دستهای آقای نولان و شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد، اما داریم دربارهی نولان حرف میزنیم.
*
یعنی کلاً وضع یکجوری است که هنوز «آلیس...» برتون را گیر نیاوردهام ببینم اما دارم حرص «اینسپشن» نولان را میزنم.