مطمئن نیستم برای کسی جالب باشد؛ راستاش برایم چندان مهم هم نیست، چون خودم را که حسابی بهوجد میآورد؛ هرچند، گاهی هم فکر میکنم نکند این اصلاً خاصیتاش باشد و همهی کسانی که این مدلاش را دارند متوجهاش شده باشند. بههرحال، من که کلی ذوق میکنم از شنیدناش. احساس میکنم یکی از همان اتفاقهای غریب و فانتاستیکی است که همیشه دوست داشتم.
و این اتفاق... خب! یک ماگ "Nesquik" دارم با آن خرگوش دوستداشتنی و خنداناش. در واقع دو تا از این ماگها دارم، یکی با حاشیهی آبیرنگ بر دهانه و آن یکی سبز و هر دو هدیهی دوست.
بدون هیچ نظم خاصی از هر دوشان استفاده میکنم. آنکه آبی رنگ است هیچ کار خاصی بلد نیست بکند غیر از نگهداشتن نوشیدنی. اما ماگِ سبزْ نوازنده است. وقتی توش چای داغ میریزم شروع میکند به نواختن. هرچند قطعهی خاصی نمیزند، اما شنیدن تقتقاش حسابی هیجانانگیز است. اگر فقط صدای تقتق نامنظم میداد شاید زیاد به وجدم نمیآورد. اما خب، چیزی که جذاباش میکند نظم تقتقهایش است. تقریباً صدایش این است: تَتَق تق تق... همین صدا را پشتسر هم تکرار میکند تا چای خنک شود. با قهوه یا شیر یا شیرقهوهی داغ این صدا را نمیدهد. انگار فقط به چای حساس است آن ساعت یا ساز عجیبِ توش...
همین الآن صدا دادناش تمام شد. من هم بیشتر دربارهاش نمینویسم.
بهار 86
پ.ن.: متاسفانه حالا هر دوی آنها شکستهاند. شاید برای همین این یادداشت را بعد از یکسال گذاشتم اینجا. چیزی شبیه مرثیهای برای دو ماگ که بیشتر از دو "ماگ" بودند و برای همین هنوز تن شکستهشان صنموار توی اتاقام هست.
برچسبها: صدا