شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۷ آذر ۵, سه‌شنبه

حالا که...

بامداد دوشنبه بود. داشتم سرسری نگاهی به خبرها می‌انداختم. آخرهاش بودم که گوشی تلفن را برداشتم؛ زنگ زدم به غزال. صفحه‌ی اخبار را آورده بودم پایین‌تر که گوشی را برداشت. نگاه‌ام را از صفحه گرفتم. لبخندزنان سلام کردم، جواب داد. می‌خواستم بگویم «چطوری؟» که نگاه‌ام افتاد به یکی از خبرها. چشم‌ام قفل شد روی جمله‌ی کوتاه‌اش. آه از نهادم برآمد... غزال نگران پرسید چی شد؟ نفس‌ام را تو دادم، گفتم احمد آقالو مُرد...

نفس‌اش را با آهی تو کشید. ساکت شدم. حرفی نزد. همان‌طور نشسته بودم روی صندلی، دست‌ام را گذاشته بودم روی میز و خیره مانده بودم به جمله‌ی کوتاهی که روی صفحه توی نگاه‌ام می‌کوبید: «احمد آقالو» درگذشت.

... سکوت بود و صدای نفس‌های سنگینی که توی گوشی و دهنی تلفن می‌پیچید و کمی بعد صدای ضرب آرام دستگاه برش از آن سوی خط که روی کاغذها فرود می‌آمد، انگار خبر که توی سر... حرف نمی‌توانستم بزنم.

دردی عجیب پیچیده بود توی دل‌ام. نمی‌توانستم بفهمم از کجاست. توی ذهن‌ام گشتم تا ببینم چرا این‌قدر و چرا طوری ناراحت شده‌ام که انگار آشنای نزدیکِ عزیزی را از دست داده‌ام. چرا نمی‌توانم حرفی بزنم. فکر کردم بد روزگاری شده. انگار بلند گفتم‌اش، که غزال گفت بله! ‌بد روزگاری شده، آدم‌ها می‌میرند. گفتم منظورم این نبود. گفت می‌فهمم، می‌فهمم تلخی‌ش را می‌گویی... اما راست‌اش منظورم تقریباً همان هم بود. دلخور بودم از مردن آقالو و نمی‌فهمیدم چرا... توی ذهن‌ام گشتم دنبال دلیلی... ببینم آقالو را کجاها دیده‌ام، برخورد خاصی با او داشته‌ام؟ جای خاصی توی ذهن‌ام ردی با نشان او مانده که مرگ‌اش این‌طور برایم دردناک است،‌ انگار که...؟ باز ساکت شدم. به صدایی که توی سرم می‌پیچید گوش دادم.

صدای مغرور و باهوش و متفرعن،‌ تودماغی و اندکی رگه‌دار مردی توی سرم بود. مردی که کمی تند حرف می‌زد و صدای‌اش آدم را گرم می‌کرد و احترام را برمی‌انگیخت. سعی کردم چهره‌اش را به خاطر بیاورم و فقط بینی عقابی و چشم‌هایی که به گردی می‌زدند و نگاهی بسیار نافذ داشتند توی ذهن‌ام آمد. یادم آمد همیشه احمد آقالو را دوست داشتم. همیشه در ذهن‌ام بازی‌اش را تحسین می‌کردم و شیفته‌ی گرمای صدایش بودم. صدایی که قدرتمند بود و با این‌حال اضطرابی انسانی هم منتقل می‌کرد. مثل صدای آدمی که چیزهایی را می‌داند که نمی‌تواند به دیگران بگوید. قدرت دراماتیک صدایش را تحسین می‌کردم.

سعی کردم بعضی از بازی‌هایش را به خاطر بیاورم. چیز زیادی توی ذهن‌ام نبود. شاید هم نه... تصویر نیرومندی آن جلو ایستاده بود و نمی‌گذاشت تصویرهای دیگر پیش‌تر بیایند؛ یاد تله‌تئاتری افتاده بودم که هرچه گشتم اسم‌اش به خاطرم نیامد. احمد آقالو بود و محمدعلی کشاورز. کشاورز نویسنده‌ی داستان‌های پلیسی بود و آقالو کارآگاهی که مدتی بود قتل‌هایی مرموز را دنبال می‌کرد. خیلی گنگ به خاطر آوردم که قتل‌ها هیچ شاکی‌ای نداشتند و قاتل هیچ ردپایی و همین آقالو را دنبال پرونده کشانده و رسانده بودش به کشاورز. بعد پایان ماجرا یادم آمد،‌ وقتی معلوم شد کشته‌شدگان خودشان برای کشاورز نامه می‌نوشتند و از او می‌خواستند به قتل برساندشان، و ماجرای مرگ‌شان را بکند دستمایه‌ی داستان بعدی‌اش. آخر کار چهره‌ی حیران و استیصال آقالو را به خاطر آوردم که هرچند جواب را پیدا کرده بود، اما هیچ راهی برای متهم کردن کشاورز نداشت و دست‌آخر خودکشی کرد؛ ‌از پنجره‌ی نورگیر خانه‌ی قاتل خودش را پرت کرد پایین، توی باغچه‌ی گل‌های رز. هیچ‌وقت بازی درخشان آقالو را در آن تله‌تئاتر فراموش نمی‌کنم.

شاید از همان‌جا بود که فکر می‌کردم اگر روزی، کسی در ایران بخواهد فیلمی یا تئاتری بر اساس داستان‌های هولمز بسازد، بهترین و تنها انتخاب‌اش احمد آقالو خواهد بود. با آن بینی عقابی و نگاه نافذ و عمیق... یادم افتاد مهرداد هم آرزو می‌کرد روزی بتواند "آرتا"یش را با حضور آقالو بسازد. انگار بهترین انتخاب بود برای جان دادن به شخصیت‌های عجیب و غریب...

سعی کردم تصویرهای دیگری از آقالو توی ذهن‌ام بیاورم... سریال «هوای تازه»،‌ همسایه‌ای که شیفته‌ی داستان‌های پلیسی بود و کارآگاه بازی. فیلم «تمام وسوسه‌های زمین» که داستان‌اش را هیچ به‌یاد نمی‌آورم اما با بازی آقالو و الماسی توی ذهن‌ام درخشان شده بود و... یک صدا که ریشه دوانده در کودکی و بزرگ‌سالی‌ام؛ ‌صدایی که تند می‌گفت «مال اظهار تشکر کردنه، یعنی موقعی که هَلهَله‌ی ستایشگرام بلند می‌شه.»

یک بار هم... بله یک‌بار هم توی خیابان دیدم ایشان را. یادم هست که چقدر هیجان‌زده شدم. حوالی میدان فاطمی داشتم به سمتی می‌رفتم که یکدفعه دیدم احمد آقالو... دل‌ام می‌خواست یک کلمه هم شده حرفی بزنم و برای همین با نیشی تا بناگوش باز فقط گفتم «سلام آقای آقالو». یک لحظه قدم کند کرد و لبخندی زد و گفت سلام، سرم را کمی خم کردم و گذشت و راه افتادم و مثل بچه‌ها ذوق‌زده شدم از این‌که صدای احمد آقالو را از نزدیک شنیده‌ام...

همین‌ها! دیگر تصویر واضحی نبود و من هنوز خیره مانده بودم به خبر و حرفی نمی‌زدم و هنوز صدای ضربه‌های دستگاه برش روی کاغذ می‌نشست و توی سکوت سنگین دو سوی خط... هنوز نمی‌توانستم حرفی بزنم و کماکان نمی‌دانستم چرا... شاید هم می‌دانستم...

فکر کردم بی‌شک احمد آقالو خودپسند نبود، حتی این‌طور به نظر نمی‌رسید، اما حالاست که صدای هلهله‌ی ستایشگران بلند شود، هرچند او دیگر نیست تا کلاه‌اش را بردارد...

صدایم گرفته بود، گلویم را کمی صاف کردم و آرام گفتم: «چرا یادم رفته بود؟ چرا این‌همه وقت به آقالو فکر نکرده بودم و... حالا که رفته...»

خداحافظ آقای آقالو

یادتان گرامی و زنده



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter