خندهی معلمی که خندهاش گم شده بود
گم شدم باز...! خندهی خانم س. را تعریف میکردم.
یک روز صمدپور رفته بود پای تخته تا چیزی بنویسد. تخته کمی بالا نصب شده بود و برای اینکه قد ما بهش برسد زیر آن نیمکتی چوبی گذاشته بودند، همیشه پوشیده از غبار گچ. صمدپور روی آن ایستاده بود و داشت مینوشت که ناگهان تعادلاش به هم خورد، نیمکت لنگر داد، صمدپور افتاد و نیمکت هم روش. بخت یارش بود و هیچ بلایی سرش نیامد. زود از جایش بلند شد و رو به ما لبخند گوش تا گوشی زد. پسر بانمکی بود. خانم س. که به طرفاش پریده بود و رنگ به صورت نداشت با دیدن خندهی صمدپور زد زیر خنده و گفت «نزدیک بود بی صمدپور بشیما!».
این تنها تصویری است که از لبخند خانم س. دارم. یادم نیست زن مهربانی بود یا نه، اما همیشه فکر میکردم کاش معلم دیگری داشتیم.
برچسبها: در جستجوی...