معمای فرمانِ دیوار
حیاط دبستان علویه تقریباً مربعی بود تقریباً بزرگ؛ مناسب برای شروع یادگیری قواعد نسبی زندگی تقریبیای که پیشرو داشتیم. در ِ پناهگاهْ نزدیک ضلع شمالیاش، روبروی ساختمان مدرسه، دفتر مسئولین و یکی از کلاسهای اول. کلاسهای سوم در ساختمان مستقلی بودند توی ضلع غربی. دربِ ورودی جنوب حیاط بود و جنوبِ شرقْ دستشوییهای همیشه کثیف و جلوشان آبخوری یکسره و طویلی که کم پیش میآمد خالی از تف و آشغال و آب باشد. وسط حیاط خطوط موازیای کشیده بودند که باید روی آنها به صف میایستادیم (صبحهای سرود خواندنها و دعا خواندنهای انگار بیپایان؛ صبحهای نگرانْ ناخن ِ بلند را جویدن قبل از رسیدن مامور بهداشت که خودی بود اما بی هیچ گذشتی "اسم مینوشت" [دژبان!]؛ صبحهای نگرانِ لیوان و دستمال نیاورده و مشقهای ننوشته بودن؛ صبحهای دیررسیده و صبحانهنخورده وسط مراسم طولانی صبحگاهی ضعف کردنِ زانو). دیوار شرقی مدرسه خالی بود؛ البته نه کاملاً خالی؛ جملهای را، که یک سال تمام ذهنام را به خود مشغول کرده بود، روی آن دیوار نوشته بودند: «حرام است کسی به مدرسه بیاید و درس نخواند.»
خواندن این جمله (شاید بهتر باشد بگویم جملات، اما ترجیح میدهم به تصور کودکیام، دستکم موقع تعریف کردن خاطرهاش، وفادار بمانم) و پیدا کردن معنیاش برای من ماجرایی شد. احساس میکردم "حرام است" نباید اول جمله بیاید (الآن خندهام میگیرد وقتی به این حس فکر میکنم. انگار از همان هفت سالگی زمینهی وسواس کلمه گرفتن داشتم!). تصور خاصی از دستور زبان فارسی و ساختار جمله نداشتم، با اینحال نوشته به نظرم عجیب میآمد. همین ندانستن ساختار صحیح جمله باعث شد تصور کنم فرقی نمیکند جمله چطور نوشته میشود، ما میتوانیم آنرا هر طور که صحیح به نظرمان میرسد بخوانیم. برای همین فکر کردم بهتر است جمله را اینطور بخوانم «کسی به مدرسه بیاید و درس نخواند حرام است.»
دردسر تازهام از همینجا شروع شد. به فکر افتادم که دقیقاً چه چیزی حرام میشود این وسط؟ آن کسی که به مدرسه میآید و درس نمیخواند؟ یا به مدرسه آمدن و درس نخواندن؟ بعد به فکرم رسید که مگر کار دیگری هم میشود در مدرسه انجام داد؟
برچسبها: در جستجوی...