شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۳ دی ۲, چهارشنبه

ماجرای تلفن و نام وبلاگ من

تا امروزکمتر از یک هفته از افتتاح وبلاگ من می گذرد و تا آنجا که خودم می دانم خوانندگان زیادی نداشته ام ( به این حسن سلیقه تبریک می گویم) و چند تن از دوستان بسیار عزیزم نیز ( که احتمالا از سر رفاقت و جلوگیری از شکستن دل و دست و دماغ... بسته به عزت) که وبلاگ را خوانده اند من را مرهون لطف خود کرده اند و از طریق یادداشتهایشان در وبلاگ و یا تلفن ! نظرات آمیخته با لطفشان را به من رسانده اند.

و من نیز اینها را گفتم تا مطلبی را در مورد تلفن بنویسم و بعد یک" اینها را گفتم" دیگر نیز بگویم...

همه ما می دانیم تلفن چیست... آنهایی هم که می گویند نمی دانند دروغ می گویند... تلفن وسیله ایست برای فوت کردن ، فحش دادن ، ورم کردن انگشت اشاره ، قرار گرفتن کنار دفترچه ها و کتابها ( تا هنگام صحبت با تمرکز بیشتری خط خطی شوند) ، احوالپرسی ، فیلمنامه نوشتن ، وصل شدن به اینترنت و گاه نیز خبر دادن...

وصل شدن به اینتر نت ... دوست عزیز تر از جان من ... آقا جان ! شما که به اینتر نت وصل شدید و وبلاگ من را خوانده اید ، چرا به جای یادداشت گذاشتن ، نصف شب زنگ زده اید و می پرسید اسم وبلاگت و نیز " پاندوپان"( که می شود نشانی وبلاگ من) یعنی چه ؟...البته بنده از شنیدن صدای گرمت بسیار خوشحال شدم و سپاسگزار لطفی که به من داشتی و اهمیتی که به نوشته های من دادی هستم... اما با اینحال زنگ شبانه تلفن( ساعت ۴ صبح ) تفاوتهای عظیمی با موسیقی کوچک شبانه دارد... ( حالا ناراحت نشی ها... به من از ساعت ۸ شب تا ساعت ۱۱ صبح هم می تونی زنگ بزنی... خودت می دونی که... این نوشته بهانه ایه برای اینکه به سوالت جواب بدم.)

به هر حال... داخل پرانتز قضیه را لو دادم! و حالا می رسیم به "اینها را گفتم " شماره ۲.

اینها را گفتم تا چه کار کنم؟... یادم رفت... خوب ! مهم نیست... دوست من پرسیده بود که چرا نام وبلاگ را گذاشته ام" شبکه تار عنکبوتی رنگین" و من چون هنوز نمی خواهم فضای وبلاگ را با دنیای واقعی ام مخلوط کنم به او قول دادم جوابش را در وبلاگ بنویسم.

شبکه تار عنکبوتی رنگین

و

زنده باد شاقلب

و

هر چیزی که دلت بخواهد بخوانی ...

این نام قسمت دوم از رمانهای سه گانه من است که همانند دیگر نوشته هایم نه خودم و نه هیچ کس دیگر اقدامی برای چاپیدن آن نکرده...(خودم را می دانم،اما علت این قصور هیچ کس دیگر را نمی فهمم.) قسمت اول این سه گانه (( ماجرا از این قرار بود که ... )) نام دارد و قسمت سوم آن که هنوز پایان نیافته (( کمربند به عنوان آلت قتاله )) است...

این سه گانه اساسا هیچ ربطی به هم ندارند و صرفا به علت علاقه من به ربط دادن همه چیز به هم سه گانه نام گرفته اند.

طبق تقاضای دوستم ، تلاش می کنم تا موضوع این قسمت دوم را بنویسم...اما مسئولیتش با من نیست ، چون برای خودم هم تقریبا غیر ممکن است که بتوانم داستانی را که از حدود هفت داستان متفاوت شکل گرفته خلاصه کنم...

به هر حال... در شبکه تار عنکبوتی رنگین ماجرای هفت مرد روایت می شود که " آقایان رنگین " نام دارند و یکی از این آقایان رنگین به نام " آقای سیاه " ماجرای زندگی " شاقلب "( حالا این شاقلب خودش چه موجودی است ، بماند.) و دوستانش "زَرِشَک " و " ژنتر " و " ویوشتی" و عالیجناب قوی بزرگ "فاس" و سیمرغ را روایت می کند و وقتی هم سرش خلوت است هر چیز که دلت بخواهد بخوانی را می سازد ، از آنطرف " آقای آبی " نشسته و دارد همه اینها را می نویسد و بقیه آقایان رنگین هم هر کدام یک غلطی می کنند. ( جوش آوردم!)

توضیح کافی بود؟... بیشتر از این نمی توانم بنویسم... به دو علت...

علت اول اینکه من برای نوشتن این داستان فقط حدود ۳ ٬ ۴ صفحه فرمول و نقشه و نمودار کشیدم و نوشتم ... گرچه کل داستان( که دستنویسش ۳۱۰ صفحه شده) را در حدود ۲۰ روز نوشتم ( که وسطش تقریبا ۳ ماه فاصله افتاد ) اما نزدیک یک سال و نیم مشغول طرح نوشتن و نقشه کشیدن بودم... ( این داستان یادگار شیرینی برایم گذاشت ... انگشتان دست راستم هنوز بعد از یک سال و چند ماه گاهی اوقات بی حس می شوند... چون بعد از اتمام داستان تا یک هفته کبود بودند... به این می گویند بی جنبه بازی... ترسیدم داستان بپرد! چهار شبانه روز آخر را بی وقفه می نوشتم.)

و علت دوم اینکه هنوز کسی به من نگفته وبلاگ چقدر امن است...

و برای اینکه مشکلی در مورد قسمت اول و سوم این مجموعه پدید نیاید توضیح مختصری هم درباره آنها می دهم( مثلی هست که می گوید " از نمیام نمیام و نمی خورم نمی خورم بترس" ) ...

(( ماجرا از این قرار بود که...)) روایت پدید آمدن اولین "دلقک" تاریخ است.

و (( کمربند به عنوان آلت قتاله )) ماجرای دو نویسنده است و کارآگاهی به نام " میمغژنث" و یک قاتل محترم ، که هیچکدامشان هم ربطی به هم ندارند... البته هنوز به طور جدی نوشتن این قسمت را آغاز نکرده ام... دلیلش هم گفتنی نیست.

و (( پاندوپان)) ... نام اسبی است که از اشکهای "ملکه چشم یاقوتی" پدید می آید و خود ملکه چشم یاقوتی هم یکی از شخصیتهای داستان (( سرزمین آتش)) است که به تازگی نوشته ام.

جو گیر شدم... اگر کسی جلویم را نگیرد در مورد مجموعه (( دامبولی )) هم توضیح می دهم...

...................................................

( طی این چند نقطه کسی جلویم را گرفت ... اما به زودی مطالبی هم در مورد مجموعه داستان کوتاهم به نام (( دامبولی )) خواهم نوشت. تازه از این کار توضيح دادن خوشم آمده... )

به هر حال... امیدوارم توضیحاتم کافی بوده باشند... اگر هم نبودند که دیگر کاری از دست من ساخته نیست ... پس سعی کنید با توضیحات طوری برخورد کنید که انگار کافی بوده اند.



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter