(لابد از مقدمهی «تاریخ موسیقی راک، در اتاق من!»!)
گروها و خوانندههای قدیمی، راکها به طور مشخص و حتی جزیستا و بعضاً پاپها و اینا (حالا برای من که مردَم) زنهایی هستن که آدم هیچوقت نمیتونه از عشقشون جدا و رها شه؛ از خیلی جنبهها کاملن؛ باهوشن و زیبا. اما خب چون تو زمان دیگهای بودن، یهجورایی مثل این میمونه که این الاهگانِ همیشه دور صرفندوستای (جاستفرندز سابق!) آدم باشن. در نتیجه این عشقه گرچه هیچوقت خدشه پیدا نمیکنه، اما آدم گاهی در شرایط خاص روانی ممکنه بره سراغ آدمای دیگه؛ آدمایی که برای خودِ آدم هم خیلی غریب به حساب می آن و همسنخ نیستن... و این گروها و سبکای جدید موسیقی از همین تیریپ غریبای این روزگارن. موجودات پر زرق و برقی که لزوما کامل و فهمیده و باهوش و زیبا نیستن. اما هستن حالا دور همی! مثل بچههای تینایجرْ مونده یا تازه از مرزش گذشتهای که بیش از حد بیخود شلوغشکن و وک و ولو و بیخیال بودنشون آدم رو جذب میکنه؛ چند روزی تو فکرشون میره آدم، اما بعد دوباره همهچیز سر جای اولش برمیگرده...
یهجورایی I’m Coming back baby, pardon me plz, come on light my fire!*
* گفتن که نداره به نظرم بسکه تابلوئه، اما خب محض یاد کردن، کپیرایتش (قبل ازینکه اینشکلی بشه) مال "شرلی مکلین" موسیقی راک در نظر من، "جیم موریسون" کبیره! :D