تراژدی؟ کسی هست که بخواد بدونه تراژدی چیه؟ اگه کسی هم نیست مهم نیست. چون من میخوام بگم ترژادی لعنتی چه کوفتیه.
تراژدی یعنی وقتی یه شاه گلابی گنده و زرد و سبز رو با ولع گاز بزنی و تصمیم بگیری بشمری ببینی چند تا گاز لازمه تا یه شاهگلابی تموم شه (با حساب اینکه یه گلابی جنگلی رو میشه یهباره بلعید)، بعد یهو میبینی بعد از اولین گاز یه لکهی قهوهای پیدا شد و کنارش یه سوراخ کوچولو که یه کرم سفید نفرتانگیز با سرش که مثل یه جوش سرسیاهِ زنده میمونه (یحتمل) داره هِرهِر به ریشات میخنده.
همه چیزای تراژدی هم داره: شاهاش که اشرافزاده و نجیبزادهشه. گلابی هم هست که جای دلقکای شاه لیری رو بگیره یا حماقتهای اشرافی رو. اون قصد به شمردن تعداد گازها میتونه آرزوها باشه و اهداف اشرافزادههه و نقطهی عطف آغازین؛ مثه وقتی شاه لیر تصمیم میگیره هرچی داره بده بچههاش. اون لکهی قهوهای درست زمانی باشه که همهچیز به هم میریزه و اون کرم مزخرف همون بی پدر و مادری باشه که پدر شاه گلابی رو در میآره و داغی میذاره به دل خورندهی ماجرا که بیا و ببین!
بله! گلابی با تموم گلابی بودناش، کرم که داشته باشه واقعا تراژیکه... اونقدر که سیاوش و هملت و فاستوس و ادیپ و اینا برن جلو بوق بزنن.
پ.ن.: گلابی زرد بیچارهی بدبخت!
متاسفام که ارزش ادبی پرتقال و خرمالو و انار و اینا خیلی بیشتر از توئه. اگه شعور به خرج داده بودی و جان شیرینات رو به اون کرم بیشعور نفروخته بودی (شک ندارم روزنامهی عصر سابق مینوشت: گ. معلومالحالی که سوابقاش در رژیم سابق، وابستگیاش به اشرف و جاسوسیهایش برای ساواک هنوز از خاطرمان نرفته. همان گ.ای که پسرعموهای جنگلیاش میرزا کوچک خان را فروختند)... بله، اگه اون کرمه نبود، شاید الآن مشغول نوشتن چیزی بودم در وصف زردی و سبزیِ به ظاهر زمخت اما دلانگیز پوستات، ملسی گوشتات و آمار تقریبی زمانی که میشه با خوردنات گذروند و به خیالبافی پرداخت. اما تو لیاقتات همون کرمه بود. تو اصلا بگو کرمه نوبلیست بوده یا پارسال گنکور گرفته. به هر حال الآن داره توی یه ظرف پر از آب غزل خداحافظی رو میخونه و من اصلا احساس بدِ دیکتاتور قاتل بودن رو ندارم، چون نه تنها عیشام رو منقص کرد، بلکه بختِ نوشتن یه متن در مدح شاهگلابی رو ازم گرفت.
تاریخ: تابستونی که گذشت
برچسبها: ادبیات