دُرّ حکمت:
«و غُر در جهان پدید آمد و این اومانیستیترین چیزش بود!» (میلان ایگل)
﷼
شرمنده اخلاق ورزشکاری تمام دوستان... اما... ببخشید... ولی... خب... برخلاف تصورمون، تو این جهنمدره، هم قیر آماده و داغه، هم قیف هست و هم مسئولاش حی و حاضر... اون آقائه هم هست که اون گوشه وایساده... آها! آره! همایشون که لبخند میزنه. واسه پشتیبانی اومده که کار نخوابه یه وقت.
ببخشید البته!
مشق شب: میزان خوشبینی طراح جوک منقضی مورد اشاره را حدس بزنید، شکلاش را بکشید و حظشو ببرید.
﷼
مجبور میشه آدم، بله... منام مجبورم بعضی خوندهها و شنیدهها رو از ذهنام پاک کنم و تعریف جدید رئالیسم جادوئی رو که به تجربه دریافتم قبول کنم. یا اینکه "رئالیسم سوررئال" رو پیشنهاد بدم. ولی چون این دومی به نظر حشو قبیح ممکنه بیاد، همون اولی رو داشته باشیم.
بارها تو صحبت با دوستان بحث به اینکه چقد «زندگی خوشیم که [دستکم] میگذره» کشیده و این نکته مورد اشاره قرار گرفته که هر کدوم از ما بتونه ازین روزگار عبور کنه (اگه تهِ تونل فرو نریخته باشه... علیالحساب خوشبین باشیم که دستکم خوشبینی مالیاتِ دولتی نداره. مالیات شخصی داره که خب اونام رو قسطای مصیبت... دندمون نرم لابد!) بله... هر کدوممون بتونه سالم ازین روزگار عبور کنه و یه روزی بشینه داستانای رئال بنویسه، جهان یا به عنوان ستارهی دیرظهور سوررئالیسم ستایشاش میکنه یا رانندهی خوشدستِ جدید رئالیسم جادوئی شناخته میشه. حالا هی نویسندهی مذکور ضجه بزنه که من با چشمای خودم این چیزا رو دیدم.
بله! درسته بال نداریم که بپریم، ولی هیچ دقت کردین چه باحال سقوط میکنیم؟
﷼
قصر (2)
من هیچوقت به رئیس شرکت دسترسی پیدا نمیکنم. علیرغم اینکه بارها گفتن میتونم دستگاه لعنتی رو ببرم پیششون، هیچوقت نفهمیدم شرکت دقیقا تو کدوم جهنمیه. رئیس شرکت شمارهی مستقیماش رو داده بهم که هروقت هیچکدوم از مسئولین شرکتاش کارمو راه ننداختن با خودش تماس بگیرم، اما اغلب اوقات خطاش جواب نمیده و جواب هم بده راهنمائی میشم به سوی همون کسائی که کارم رو راه ننداختن. پشتیبانی شرکت ادعا میکنه دستگاه لعنتیم یه مدلیه که اونا نمیشناسن، و این دقیقا همون دستگاهیه که فروشندهی شرکت به زور چپوند تو آستینام چون خدمات بهتری داشت و کارآئی بهتر... ولی نگفت برای من یا خودشون! نگفت... از چهار شمارهی پشتیبانی معمولا فقط یکیشون جواب میده. شمارهی عجیبی که یه بار بهم دادن برای تماس مستقیم با یه چیزی شبیه سرمهندس، شمارهی یه بانک محترمه. وقتی پشتیبانی جواب نمیده دوباره مستقیم با شرکت تماس میگیرم. میتونه یه ساعت اشغال باشه و بعد دیگه کسی تلفن رو جواب نده. حتی اگه جواب بده هم باز ممکنه جواب نده! ولی گاهی که از دستشون در میره، تنها و تنها یک نفر هست که میتونه کمک کنه. اون هم همهی کارائی که دفعات قبل گفته انجام بدم رو دوباره میگه و باز دستگاه راه نمیافته. برای همین به ذهناش میرسه زنگ بزنم به پشتیبانی. اما دفعاتی که موفق میشم مجاباش کنم اونجا بهم جواب نمیدن، پیشنهاد میده با "مخ" این دستگاها مشورت کنم. جناب مخ قراره زنگ بزنه اما نمیزنه. دوباره شرکت... شمارهی جناب مخ رو خودم میگیرم. آقای مخ تلفنش رو جواب نمیده. اما اگه حسابی پایمردی از خودم نشون بدم بالاخره برمیداره. خود آقای مخ نمیتونه کاری بکنه و برای همین بهتره تعمیرکارشون بیاد خونه و دستگاه رو ببینه. اینجاس که میفهمم دستگاه برای کی کارآئی بیشتری داره. تلفن که قطع میشه خودم یادم میآد نشانی رو ندادم. وقتی دوباره تماس میگیرم باز آقای مخ جواب نمیده. بعد از یه مدتی خودش زنگ میزنه و نشانی میگیره. تعمیرکار میآد. سعی میکنه دستگاه رو تعمیر کنه، اما هیچ کاری به دستگاه من نداره. از تو کیف خودش چند تا دیگه در میآره و یکی یکی با سیستمام امتحان میکنه و من تعجب میکنم چون شک ندارم سیستم من سالمه. بالاخره به این نتیجه میرسه که سیمهای دستگاه سالمه و من توضیح میدم که میدونستم ولی فکر میکنم بهتره نگم کاش از اول میپرسید. دستآخر کیفش رو جمع میکنه که بره چون فکر میکنه شاید مشکل از جای دیگه باشه و قول میده که یه روز دیگه بیاد برای تعمیر.
... میم کاف دوباره جادههای اطراف قصر رو پیاده گز میکنه و خانواده و دوستان محترم با تعجب نگاهاش میکنن...
﷼
باید ازین به بعد پیش هر ناشری رفتم، اول بپرسم اگه قراره آخرش کتابمو پوشال (محترمانهی پاره) کنن، گم کنن، پیدا نکنن یا اصلا به خاطر کتابِ من مسئولین انتشارات ناپدید شن (اونم نزدیک به یک ماه)، کتاب رو بهشون ندم اصلا. دوست ندارم به خاطر کتابام این همه آدم دچار دردسر بشن (یعنی وجدانام اجازه نمیدهها! بخش شیر فرهادش! شایدم کیوون! نمیدونم). به خصوص این انتشارات آخریه داره نگرانام میکنه... اون آقا رو مثکه واقعا نزدیک یه ماهه که نتونستن پیدا کنن. شاید بهشون زنگ بزنم و بگم بیخیال! فکر کنم اون آقا در اثر خوندن داستان من دچار تهول (!) شده و تصمیم گرفته زندگی جدیدی رو شروع کنه. اینطوری هم من راضیام و هم اون آقا میتونه راحت دوباره پیداش بشه، هم هر دفعه اون خانم بیگناه مجبور نیست یه ساعت از من عذرخواهی کنه که منم متقابلا مجبور شم هی عذرخواهی کنم که داره از من عذرخواهی میکنه! (شایدم بهتر باشه کمی از باتری اعتماد به نفسام رو در بیارم و از دفعهی بعد که زنگ میزنم همچین خودمو معرفی نکنم که انگار نویسندهی جناب دولتآبادیام!!! فکر کنم دستکم بعدش صحبتها راحتتر بشن! آره...)
﷼
بیاغراق اینا سادهترین نمونهها بودن... خودتون که بهتر میدونین. و اصولا غُر که فراوانه... اما خب "زیادننویسی" از اصول اصیله این مکتبه (میبینیم که منام چقدر هر بار عمل میکنم به این اصل! حالا نمیشه مثلا من آلترناتیو به حساب بیام اصلا!!!؟).
پ.ن.: گفتن نداره که غیر از پارهای تغییرات و افزودنیهای مجاز تازه، کلا این مکتب تاریخاش مال قبلتر مکتب 5 و همینطور 4 (که در همین مکان حضور به هم خواهد رسانید) است! دیدین گفتن نداشت!
برچسبها: مکتب