هزارتوی بازی منتشر شد.
خب... کم پیش میآید اسم بازی به گوشام بخورد و چشمهایم برق نزنند. اصولا در اوقاتِ فراغتِ بعضاً طولانی (یا گاهی هرقدرش طولانی!) زنده بودن، بهترین کار ممکن بازی کردن است...* و چون به قول آقای گوگول عزیز "دنیای ملالانگیزی است"، بازیهای پرهیجان حسابی لذتبخش میشوند این مدت.
خب! بازی در هزارتو هم که تا بوده هیجان خاص خودش را داشته...
پس این هم بازی من در هزارتوی مردادی:
اِشکِنَکِ قایمباشک
پ.ن.: اگر موسیقی یاد شده در داستان را نشنیدهاید و دوست دارید بشنوید، این است:
Franz Schubert:
German Dance D 783, No. 10
(تنظیم برای ویلن و پیانو)
این اجرا را از آرشه میگیرید.
پ.ن.2: گمانام همهمان واژهی "اشکنک" (Eshkenak) را وقت بازیهای بچگی (و شاید حتی بزرگی!) شنیده باشیم، اما اگر کسی احیاناً نشنیده:
وقتی کسی در بازی آسیبی میدید یا بین بازیکنان دعوائی پیش میآمد و یکی حسابی بور یا کبود! میشد، بقیهی بازیکنها برای اینکه مصدوم عاطفی/جسمی را دلداری بدهند یا از دلاش در بیاورند و بازی را پی بگیرند دَم میگرفتند: «بازی اشکنک داره، سر شکستنک داره».
در فرهنگ عمید آمده که "اشکنک" شکلی دیگر از "اشکلک" (که "اشگلک" و "اشکله" هم ثبت شده در جاهای دیگر) است به معنای "شکنجه" (چوب لای انگشتان گذاشتن).
پ.ن.3: نفوذناپذیری آقای دلونِ سامورائی را به خاطر بیاورید... و ابهت کورلئونههای کبیر... یا ظرافت و هوشمندی اسطورهای که اسماش هولمز است... و جسارت ریچارد هَنِی را... یا...
من که هر بار اینها و دهها همتای دیگرشان را به یاد آوردهام (حتی سادگی اعصابخردکن اما خطرناک خانم مارپل!) در حسرت داشتن یک تجربهی دزد/پلیسبازی سوختهام...
بههرحال، پیشنهاد میکنم به یاد که آوردید، این یادداشت هیجانانگیز سپینود گرامی را حتما بخوانید:
مافیا؛ تحلیل، دروغ و هنر بازیگری
* حالا اینکه دستامونو روی سر میذارن، اینکه باهامون هیچکاری ندارن (یا برعکس ِ رادیکالاش!)، اینکه تو بازیشون رامون نمیدن، اینکه سر به سرمون میذارن، خودش بخشی از بازیست. منتها به نظر میرسد بخش مزخرف طولانیترش و کمثل الکنار دیوار جلوی کلاس لنگ در هوا ایستادن وقت زنگ تفریح!
(گرچه تقریبا شک ندارم این یکی نیازی به توضیح ندارد، اما برای رعایت حقوق حقهی صاحب اثر: دو خط بالا غصب شده! از «جبر جغرافیائی» آقا محسن نامجو.)