شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۶ خرداد ۳, پنجشنبه

در جستجوی خودمانی از دست‌رفته + ارباب بازی‌ها

خیلی وقت است ستاره‌دار ننوشته‌ام. شاید امشب تصمیم گرفته‌ام بعد از خیلی وقت، یک ستاره‌دار بنویسم.

پ.ن.: دوستانی که اولین بار است اینجا را می‌خوانید. لطفا به این پست توجه نفرمائید و پست‌های قبلی را بخوانید. آخه "من یک مرد جدی هستم و با حرف‌های هشت‌من نه‌شاهی سر و کار ندارم!"! ؛)

* * *

خوشبختانه ستاره‌دارها هنوز خواص خودشان را حفظ کرده‌اند. البته دارم اغراق می‌کنم، چون تا الآن فقط یک خاصیت‌شان را دوباره رو کرده‌اند: اینکه یک صفحه بنویسم، بعد هرچه نوشته‌ام را پاک کنم و دوباره بنویسم. و این خودسانسوری نیست، بلکم خویشتن‌داری باشد!

* * *

بی‌شک شما متوجه قضیه نمی‌شوید، چون دارید همین یک خط را می‌خوانید. اما من همین الآن که مشغول نوشتن‌ام، بیست دقیقه‌ای است که دارم با مسئله‌ی گفته‌شده در پاراگراف قبلی دست و پنجه نرم می‌کنم! :))

* * *

سیدنا و مولانا سر هرمس مارانا، بازی‌ای خلق کرده‌اند ـ همان‌طور که شایسته‌ی هر خداوندگاری‌ست‌ـ اربابِ همه‌ی بازی‌ها و به قول آقای تالکین (که البته با آن تالکین قبلی بسیار تفاوت دارد و تالکینی است که بعدها توسط سرورمان هرمس خلق خواهد شد و داستان‌ها خواهد نوشت در وصف قدرت‌های بی‌پایان آقامان هرمس):

"بازی‌ای است از برای حکم راندن، بازی‌است برای یافتن

بازی‌ای است از برای آوردن، و در هِرمِنولَند به‌هم پیوستن"

(البته همین‌جا از آقامان هرمس عذرخواهی می‌کنم که فضولی کردم و از اندک توانائی‌های پیشگویانه‌ی خودم استفاده کردم و آنچه تالکین آینده خواهد گفت را، در اینجا آوردم. گاس که اقای تالکین وقتی به دنیا آمد، تصمیم گرفت برود خواننده بشود، اما وقتی اینجا را خواند و دید که کسی نویسنده شدن‌اش را پیشگوئی کرده، نویسنده بشود و کار دنیا را به هم نریزد.)

و حضرت‌اش، من را هم دعوت کرده‌اند به این بازی. خب راست‌اش من درست از روند بازی سر درنیاوردم. ولی خب، حکایت موسی و شبان است و آدم هرطوری فرمان ولینعمت‌اش را اجرا کند، ثواب دارد به زئوس قسم. حالا من این پنج‌تا را بگویم:

1.پنج تا کتابی که هر بار لمس‌شان می‌کنید دل‌تان ضعف می‌رود برای خواندن‌شان و دقیقا به‌خاطر همین غنج زدن است که بیشتر از 5 ماه یا 5 سال است که نخوانده‌ایدشان.

2.پنج اسباب‌بازی‌ای که هنوز با این قد و هیکل‌تان آرزوی داشتن‌شان را در سر می‌پرورانید و نه تنها از داشتن‌شان خجالت نمی‌کشید، بلکه پا بدهد حاضرید برای دور نگه‌داشتن‌شان از دست بچه‌های فامیل، نقش یک آدم بزرگ خیلی بداخلاق که هیچ دوست ندارد کسی به اسباب‌بازی‌هایش دست بزند را بازی کنید.

3.پنج خاطره‌ای که از یادآوری‌شان به شدت خجالت می‌کشید و به خاطر آنها دل‌تان می‌خواهد اصلا هیچ‌وقت به دنیا نمی‌آمدید و هر بار یادتان می‌آید، آرزو می‌کنید زمین دهان باز کند و شما را فرو ببلعد و از این حرف‌ها! (ببخشید کمی مازوخیستی شد :D )

4.پنج شخصیت از داستان "دائی جان ناپلئون" که در اطراف‌تان شناسائی کرده‌اید و حال می‌کنید از کشف‌شان.

5.پنج 5 دقیقه‌ای که گذراندشان 5 ساعت به نظرتان آمد و تا پنجاه سال بعد یادآوری‌شان 5 ساعت شما را به فکر فرو می‌برد و پنج دقیقه تن‌تان را می‌لرزاند.

آقامان هرمس فرموده‌اند باید 5 نفر راهم دعوت کنیم و بلاشک این تنها راه عقیم نشدن این اربابِ بازی‌هاست. اما راست‌اش صادقانه اعتراف کنم چندان جرٱت این‌کار را ندارم. چرایش هم برای اینکه: سیدنا و مولانا سر هرمس مارانا، آقای همه‌ی ما هستند و وقتی حرف می‌زنند عمری خطر ضایع شدن تهدیدشان نمی‌کند. اما من فرق می‌کنم و در نتیجه ممکن است دعوت کنم و ضایع شوم؛ آن‌وقت چه؟

اما انجام ندادن دستور آقامان هرمس در حکم محاربه با حکومت المپ است و آنهائی که جگر پاره‌پاره‌‌ی پرومته و دهن صاف شده‌ی سیزیف و هیکل جر و واجر اورفه و صحنه‌هائی از این دست را به خاطر دارند، می‌دانند که محاربه با المپ... حتی ادامه‌اش هم بی‌خیال!

برای همین من 5 نفر را دعوت می‌کنم؛ باشد که این پنج نفر شرایط من را درک کنند و اگر نخواستند لبیک بگویند، اعلام کنند که از عطش ادامه‌ی بازی می‌سوختند، اما بخت یارشان نبود و اینها!!! برای همین من ژنرال عامه‌پسند، خانم نقطه الف، آقای شیفل :D، آقای اینترینترنال و آقای معترض را دعوت می‌کنم. البته واضح و مبرهن است که می‌دانم سر این گرامیان حتما شلوغ است، اما به‌هرحال الآن چه فرق ما و چه فرق فرودو بگینز، وقتی چنین مسئولیت سنگینی بر دوش‌مان افتاده؟ باشد که سربلند بیرون بیائیم و اینها!

(سیدنا، امیدوارم از ما راضی باشید. ما برای اولین بار در نقش یک میسیونر ظاهر شدیم و زئوسی‌ش پروای جان‌مان را داریم‌ها!)

* * *

هر کاری می‌کنم نمی‌توانم یک ستاره‌دار درست و حسابی بنویسم. موضوع هست، اما امکانات اجرائی‌ش نیست بدمصب! دل‌ام می‌خواهد درباره‌ی شبه‌رمان تازه‌ای که شروع کرده‌ام به نوشتن و درباره‌ی قطارهاست چیزی بنویسم، اما بیشتر از همین، چیزی به ذهن‌ام نمی‌رسد. بیشتر منتظرم تمام شود تا یک فصل‌اش را که تصمیم گرفته‌ام بگذارم اینجا، اینجا بگذارم!!!! (عجب!). یا مثلا درباره‌ی نسخه‌ی پوشال‌شده‌ی کتاب‌ام در نشر نیلا! یا هیجان‌مضطربانه‌ی لذیذِ تئاتر آن‌هم بعد از کلی دوری به مقیاس خویش، یا میل به نوشتن یک دعوت به شنیدن تازه و ناتوانی برخاسته از بی‌میلی، یا نوشتن درباره‌ی آلبوم تازه‌ی کیوسک، یا...

فعلا حس کسی را دارم که بعد از سال‌ها برگشته به پارکی که تمام بچگی‌اش را در آن بازی می‌کرده و می‌بیند نمی‌تواند راحت روی تاب بنشیند. حالا اینکه چرا در کمتر از یک‌سال دچار این حس شده‌ام را نمی‌دانم. دل‌ام می‌خواست درباره‌ی بدعنقی یا عدم فعالیت بدون کاتالیزور یا همان چیزی که از اوان کودکی‌ام به اشتباه فقط به خجالتی بودن نسبت داده می‌شد هم بنویسم، و از آن برسم به توضیح اینکه چرا بعد از یک مدت ستاره‌دار ننوشتن، حالا نمی‌توانم مثل آن‌وقت‌ها یک ستاره‌دار بنویسم و اصولا چرا بعد از یک مدت "هر" کمی طول می‌کشد با "آن" دوباره کنار بیایم. و چرا از بچگی تا الآن حتی موقع دیدن دوستان صمیمی‌ام و کسانی که خیلی دوست‌شان دارم، کمی طول می‌کشد تا موتورم کاملا روشن شود (آن‌هم در حالی‌که در ذهن‌ام همه‌چیز حل است و مشتاق و خوشحال‌ام و فقط باید بیرون بریزم. مثل خنده‌ای که اول بدون صدا توی سینه‌ی آدم شروع شده باشد و تا برسد به حنجره و صورت، کمی طول بکشد) گیرم که اصلا دیگر به چشم نیاید، اما به‌هرحال هنوز خودم را گیج می‌کند.

یعنی در واقع چیزهای زیادی بود که می‌شد در این ستاره‌دار بنویسم، اما نشد... البته اسم‌اش خودسانسوری نیست...

* * *

ممممم... یک چیزی هست که (شاید باور نکنید!) تقریبا دو سال می‌خواهم اینجا بنویسم، اما هر بار نمی‌شود. فکر کردم الآن بنویسم، قال قضیه را بکنم.

ای کسانی که اینجا را می‌خوانید! آیا بین شما کسی هست که اسمی از "افسانه صادقی" و آلبوم "رز سپید" به گوش‌اش خورده باشد، هیچ! این آلبوم را داشته باشد؟ همانا که دارندگان از رستگار شدگانند و قول می‌دهم اگر کسی این آلبوم را به من بدهد، تلافی‌اش را سرش در بیاورم!!! یعنی به ازای هر قطعه از آن آلبوم، یک آلبوم منتخب خودش، از آرشیوم به او بدهم! آگاهان می‌دانند که ضرر نمی‌کنید به جغه‌ی مبارک آقامان هرمس قسم!



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter