یا: من و بابام و آقای فوندر گارتن سیبیل داریم!
ابی و داریوش میآن ایران و دم در هتل که میرسن بازداشتشون میکنن. همینطور که مامورا میبردنشون، یه بابائی میدوئه وسطشون به زور وامیسه و صداشو میندازه ته گلوش و میگه: «آآآی! ما آدمای سرشناسو کجا دارین میبرین!؟»
.
.
.
حالا...
حکایتیه واسه خودش دیگه!