شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۵ مرداد ۸, یکشنبه

تیتر (یا: " ")

دلم می‌خواهد توضیحی بابت این مدت نداشتن مطلب تازه‌ای در این صفحه بدهم.

راستش برای خودم عجیب است که مدتی‌ست به سختی می‌توانم مطلب تازه‌ای در این صفحه بگذارم و به همین دلیل دنبال توضیحی هستم برای خودم. چیزی شبیه یک جلسه‌ی توجیهی با حضور خودم، خودم و دیگران!

* * *

همین تقریبا اول بگویم، مجبورم برای اینکه دوباره در دام مشکلی که مدتی‌ست گرفتارش شده‌ام نیفتم و بتوانم این یادداشت را تمام کنم، تا می‌توانم از این شاخه به آن شاخه بپرم و آشفته‌گوئی کنم (تو خود حدیث مفصل بخوان...! یا: معلوم نیست این دیگر چه جور تهدیدی است! شاید چیزی شبیه تهدید گاز به حرکت کاتوره‌ای‌تر!!!)

* * *

بلوکه شدن بد مصیبتی‌ است! چیزی شاید شبیه فراموش کردن دیالوگ، روی صحنه، و در اصل این هم نه: قفل شدن ذهن و پیدا نکردن دیالوگ بداهه‌ای برای جایگزین کردن!

و شاید حتی این هم نه!

به هر حال، یک وقت‌هائی هست که آدم هیچ چیزی نمی‌تواند بنویسد؛ نه تنها نوشتن سخت و حتی غیرممکن می‌شود، بلکه حتی هیچ سوژه‌ای هم به ذهن نمی‌رسد که بشود حداقل حسرت نوشتنش را خورد.

* * *

البته، بلوکه شدن، دلیل اصلی ننوشتن‌ام نبود. در واقع وقتی آدم بلوکه بشود، فکر کنم دیگر نیازی به هیچ توضیح دیگری برای ننوشتن نداشته باشد؛ اما این مدت اگر نه به اندازه‌ی مطلوب (یعنی وفادار به دستور چخوف: نوشتن تا شکستن انگشت!) اما تا حدی که بشود بلوکه شدن ندانست، می‌توانستم بنویسم. مشکل اصلی چیزی بود مثل داشتن لنزی زرد بر چشم!

* * *

مدت زیادی‌ست که تقریبا هر چه می‌نویسم، به نظرم زرد می‌آید. گاهی حتی با جمله‌بندی‌های خودم هم دچار مشکل می‌شوم.

اوائل گاه برای اطمینان از جاگیری مناسب یک کلمه، بارها می‌رفتم سراغ فرهنگ لغات. بعد کم‌کم پای کتب دستور زبان هم به ماجرا باز شد؛ حتی برای یادداشت‌های شخصی...!

اما وقتی سوژه و روایت و نقطه‌نظر هم هوس کنند یک چنین بلائی سر آدم بیاورند، کار بیخ پیدا می‌کند.

نتیجه‌ی این بیخ پیدا کردن هم زردبینی است. به هر حال، مسئله‌ی اصلی و سرنوشت‌ساز این است به گمانم: واقع‌بینی یا ترس ِ مرضی از زردانِگی!

(آها! مثلا همین زردانه!: ترکیب من‌درآوردی مشکوکی‌ست؛ حتی به نظر می‌آید چیزی از آن هفتاد و پنج میلیون بانو رایس به جیب زده باشد! معلوم نیست نویسنده چه منظور مذمومی داشته و نمی‌شود مطمئن بود زر+دانه نوشته یا زرد+آنه! همین می‌تواند کلی حرف برای نویسنده و کلمه و ترکیب در بیاورد!)

* * *

گاهی دلم می‌خواهد متن‌هائی را بنویسم که در واقع دلم می‌خواهد بگویم (رجوع کنید به بند قبلی: یعنی چه "دلم می‌خواهد..."؟!!!)

اما وقتی آدم دلش بخواهد آنچه دلش می‌خواهد بگوید را بنویسد، احتمالا یک جای کار می‌لنگد!

خب! معمولا هرکس یک‌سری حرف نگفتنی برای خودش دارد و حساب این دسته حرف‌ها هم که معلوم است. گاهی هم پیش می‌آید که حرف‌های ساده‌ی گفتنی، نگفتنی می‌شوند (فکر کنم این مورد بیش از آن شخصی است که بتوانم یک مثال عام درباره‌اش بزنم). آدم عادت می‌کند به نگفتن یک‌سری حرف‌ها و بعد از مدتی شاید دچار این خیال می‌شود که اصولا آن حرف‌ها گفتن ندارند. این‌طور وقت‌ها خصوصی نوشتن مثل یک دیالوگ شیزوفرنیک سالم! می‌شود. اما اگر قرار باشد، این دیالوگِ تک‌نفره، مونولوگی که واقعا هست، نباشد، باز همان مشکل اول پیش می‌آید: این حرف‌ها قرار نبود مخاطبی جز خودم داشته باشند! (البته بدیهی است که این موقعیت با مواقعی که آدم حرفی خصوصی را برای کسی یا کسانی می‌گوید فرق دارد!)

در نتیجه سخنی نمی‌ماند: دهانی باز می‌شود، لب‌ها تکان اندکی می‌خورند، گوینده نفس عمیقی می‌کشد... نفس‌اش را با صدای اندکی بیرون می‌دهد و دوباره دهانش را می‌بندد!

* * *

"بعضی اوقات دلم می‌خواهد..."

خودم را سانسور ‌کنم!

* * *

خودم نمی‌دانم انتظار دارم چه چیزی بنویسم؛ و این در حالی‌ است که اسیر افق انتظار خودم هم شده‌ام!

* * *

متنی که نوشته‌ام،‌ تا وقتی تنها خواننده‌اش خودم باشم، می‌تواند برای من باشد. اما متنی که پخش شد، توسط حتی یک نفر جز من هم خوانده شد، دیگر نه برای من است و نه آن خواننده: یک هیولای فرانکنشتاینی است که باید مضطرب و نگران منتظر بمانم تا ببینم قرار است این بار مهربان باشد یا بی‌رحم!

این‌طور وقت‌ها، به متنی که پیش رویم است نگاه می‌کنم و کلیدی که فشردنش یعنی جان بخشیدن به متن و زنده کردنش به عنوان موجودی مستقل: اصلا نمی‌دانم این متن وقتی زنده شد، چه انتظاراتی از من دارد. نمی‌دانم قرار است چه چیزهائی بگوید، بشنود، بشود و...

(گاهی حتی احساس می‌کنم منتشر کردن یک نوشته، مثل این است که آدم در اتاقی تاریک صورتش را آرایش کند و بلافاصله بیاید در روشنی! در ملٱ عام...! و گاهی حتی غیرقابل کنترل‌تر و اتفاقی‌تر از این!)

* * *

از غافلگیری در برابر متن خوشم می‌آید (گاهی برای تجربه‌ی این لذت، سعی می‌کنم شروع به نوشتن متنی (معمولا داستانی) بکنم که هیچ تصوری از پایانش که چه عرض کنم، از چهار خط بعد از اولش هم ندارم!!!). اما این قضیه هم فکر کنم حد و حدودی مثل شوخی دارد: برای شوخی آدم می‌تواند یک جمله‌ی ظریف بپراند، در ِ ظرفِ نمک را شل کند، داخل لیوان نشکن خنک، چای داغ بریزد و بلافاصله بدهد دست کسی و بگوید "بخور تا سرد نشده" یا اینکه با بیل بکوبد توی کمر کسی! ظاهرا هر کدام از این‌دست شوخی‌ها طرفدارهای خاص خودشان را دارند؛ هر کدام هم غافلگیری‌های خودشان را (مثلا در مورد آخر، بیش از ضربه‌خورنده، ضربه‌زننده و پلیس غافلگیر می‌شوند).

خب... من حداکثر دوست دارم با جملات غافلگیر شوم. یا از آن سر بام که بیافتم، حاضر می‌شوم غذائی که غرقابه‌ی نمک شده را تا ته بخورم. اما اصلا خوشم نمی‌آید برگردم و ببینم متنی با بیل ایستاده بالای سرم و نیشش تا بناگوشش باز است و...

* * *

بعضی وقت‌ها دلیل ندارم. دلیلی برای نوشتن مثلا... بی‌دلیلی به اندازه‌ی بلوکه شدن برایم مصیبت‌بار است.

و بعضی وقت‌ها دلیلی دارم که مهم‌تر از نوشتن است.

گاهی هم مطمئن نیستم که دالی دارم یا نه!

* * *

گاهی احساس می‌کنم باید درباره‌ی چیز دیگری بنویسم... پس نمی‌نویسم!

* * *

یک وقت‌هائی هم شرطی می‌شوم. توضیحش برایم سخت است. مثلا... یک هفته می‌آیم و هر روز می‌بینم که آخرین یادداشت این صفحه فلان مطلب است؛ آن‌وقت روز بعدش مثلا، نمی‌توانم چیزی بنویسم... انگار دلم نمی‌خواهد. در واقع همان‌طور که گفتم شرطی می‌شوم. این‌طور وقت‌ها گاهی حتی نمی‌توانم صفحه را با یک یادداشت تازه تصور کنم!

* * *

و البته، کمی هم کار داشتم! تمام هفته‌ی گذشته درگیر مرتب کردن کتاب‌خانه‌ام بودم. در واقع بعد از دو سال، تصمیم گرفتم ورود یک قفسه‌ی تازه را جشن بگیرم و کتاب‌هایم را سر و سامانی بدهم. (البته درباره‌ی کتاب‌خانه‌ی ملی حرف نمی‌زنم؛ از بازیگوشی، تنبلی و گیجی سخن می‌گویم!!)

خب... یکی از دردسرهای مرتب‌ کردن کتاب‌خانه، کتاب خواندن است! اصولا نمی‌شود در برابر وسوسه‌ی دوباره خواندن (یا حداقل خواندن چند صفحه‌ی) یک کتاب قدیمی که دوباره دست گرفته شده، مقاومت کرد. همین به سادگی می‌تواند کاری دو روزه را ده روزه کند!

البته فکر کنم مشکل اصلی‌ام گیجی‌ها‌ئی است که منجر به نوعی تنبلی می‌شوند: یک روز کارم عقب افتاد، چون تقریبا نیم‌ساعت به یک طبقه‌ی خالی خیره مانده بودم و واقعا نمی‌دانستم باید چطور کتاب‌ها را داخلش بچینم! در نتیجه، تصمیم گرفتم بروم تارا* و: "فردا... فردا دربارش فکر می‌کنم..."**

راستش، مشکل دیگری هم بود... هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم مرتب کردن کتاب‌خانه، نیازی به اره و میخ و چکش داشته باشد. واقعا هم نداشت... اما کیست که نداند، در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که نیازها پدید نمی‌آیند، بلکه تولید می‌شوند!!!

* * *

بعضی‌وقت‌ها هم روی یک متن گیر می‌کنم! نه می‌توانم مطمئن بگویم ایرادی دارد و هنوز کار می‌طلبد و نه می‌توانم مطمئن باشم کارش تمام شده و بازنویسی نمی‌خواهد. این‌طور وقت‌ها چند روز و گاهی حتی بیشتر به آن متن خیره می‌شوم و...

(مثلا یک نامه‌ی خیلی خیلی مهم را که بیشتر از یک هفته است نوشته‌ام و می‌خواهم پاک‌نویسش کنم که بفرستم... ؛)

* * *

و البته دلایل ناگفته‌ی دیگر...

پ.ن.: برای نوشتن همین یادداشت تقریبا تمام این درگیری‌ها و (خود)درگیری‌ها را داشتم! نزدیک یک نصفه‌روز صفحه‌اش باز بود و چند دقیقه یک‌بار برمی‌گشتم و چیزی می‌نوشتم یا حذف می‌کردم (حتی همین حالا که دارم این پی‌نوشت را می‌نویسم، مطمئنم چند خط حذف خواهند شد!). خب... راستش هنوز هم کاملا لزوم نوشتن یک چنین یادداشتی را درک نکرده‌ام. وقتی هنوز مدرسه نمی‌رفتم، گاهی شب‌ها نسبت به پدرم هم غریبی می‌کردم و معمولا حداقل نیم‌ساعت طول می‌کشید تا وقتی به همبازی‌هایم می‌رسم یخم باز شود و تازه سلام کنم. هنوز هم کمابیش همان‌طورم به گفته‌ی دوستان. فکر کنم شاید یکی از دلایل نوشتن این یادداشت همین بود. با این صفحه غریبی می‌کردم و می‌خواستم یخم وا شود!

*اتاق بغلی

** اسکارلت اوهارا!



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter