زمانی فکر میکردم هیچ چیز نیست که نشود طنزآمیز دید و بیانش کرد. مدتیست کمابیش اعتقاد پیدا کردهام نیازی به طنازانه دیدن و بیان کردن نیست؛ شوخی بزرگ و بیملاحظهای در جریان زندگی جاریست که نمیشود نادیدهاش گرفت. شوخیای که فقط باید در برابرش "جنبه" (ظرفیت) داشت و زود از آن ناراحت نشد، و بعد با کمی تغییراتِ شخصی (تغییراتی که فقط به قصد تلطیف شاید صورت میگیرند) بیاناش کرد: طنزنویس، شاید اینطور طنزنویس میشود: بیشتر از دیگران میتواند شوخیهای وحشتناک را تحمل کند.
* * *
طنز، تلخ است.
و هجو در آن میان دردناک: هجو شاید مثل کندن صلهی روی زخم میماند یا مثل ناخن کشیدن روی پوستی که به تازگی سوخته... هجو دردناک است، چون شاید تا درد یک واقعه از حد نگذشته باشد، نمیشود به هجو کشیدش.
پ.ن.: همهچیز، شاید...
یک سوال مستقل: روزنامهها را نمیخوانم...! کسی خبری از رامین جهانبگلو دارد؟