دلم خیال میخواهد...
همین!
﷼
هر خیالی، خیال نیست. مثلا روزی صد تا از آدمهای عجیب غریبی که درخت میشوند و بال در میآورند و شمشیرشان را توی خاک دفن میکنند و غیره از همین دست، توی مغز آدم وول بزنند هم، باز عیار خیالش فرق میکند. اصلا خیال داشتن و خیال بافتن کلی با هم توفیر دارند.
﷼
بیخیالی و بی خیالی هم همینطور. البته نه که خیال بخواهم که بیخیال بشوم. اصولا بیخیالی را خوش ندارم، همانطور که بی خیالی...
﷼
خیلی خیلی ممنونم دوستان ِ مهرْبان.
اسمبر که نمیخواهد. خودتان میدانید. مانده بودم چطور باز تشکر کنم، فکر کردم این هم یک راهش است. :) مرسی!
به دوستی گرامی قول داده بودم این پست، یادداشت دیگری باشد:
دست و دلم کمی به کار نمیرود... اما این بدقولی اگر حساب نشود، سر قولم هستم. امیدوارم این را هم ببخشید.
آقای خیام!
باز هم سلام. این هم خودش اتفاقی است دیگر... حالا مثلا من خوش میگیرمش و جنابعالی هم که اهل فال و فال بد نبودید. اصولا طبیعیتر هم هست که فقط برای من جالب باشد. هر جالبی هم که نباید خندهناک باشد... بههرحال کماکان حق با شماست.
از بادهی نوشین قدحی بیش نماند
از عمر ندانم که چه باقی ماندهست
انصافا یک دانه از آن انجیرها و یک حب از آن انگورها هم به ما نمیرسد!
اوقات بی خیال، همین بوده و هست همیشه؛ شاید...
سرخوش باشید و پیروز امیدوارم.