راستش این یادداشت، تلاشیست برای خلاص شدن از بازی اصلا نه جالب! تازه پرشینبلاگ.
جناب پرشینبلاگ باید به ذهنش میرسید که این سیستم تازه تائید کردن نظرهای دوستان، احتمالا فعال بودنش هم در وبلاگ باید مورد تائید هر بلاگر قرار بگیرد (بیشک دوستانی هستند که این سیستم مورد استفادهشان قرار بگیرد و بخواهند که نظرها را پیش از انتشار تائید کنند، و خب! شخصا باید بگویم از اینکه پرشینبلاگ این امکان را در اختیار دیگر دوستان عزیز قرار داده خوشحالم؛ با اینحال احتمالا کسانی هم هستند (از جمله خودم) که نمیخواهند از این سیستم استفاده کنند...).
خلاصه اینکه توفیق اجباری اصلا چیز خوبی نیست. اول که به دلخواه خودش قالبها را تغییر داد، بازی تازه هم این کار بیاجازه جدید. قبول دارم که اجاره نشینی است و هزار دردسر، اما جناب پرشینبلاگ ای کاش قبول داشته باشند که مستاجر حق انتخاب دارد. مثل این میماند که فردا صاحبخانه گرامی بیاید دم در آپارتمان، زنگ شماره 5 را به صدا در بیاورد، بعد تشریف بیاورد داخل اتاق من بنشیند و بگوید آمدهام تلفنهایتان را من جواب بدهم و هر کس آنسوی خط بود نامش را بپرسم و بعد به تو بگویم تا اگر خواستی با او صحبت کنی (البته اعتراف میکنم مثال خیلی شبیه موقعیت نشد! اما یک چنین حسی را در من پدید آورده این موقعیت ناخواستهٔ تازه).
خلاصه اینکه جناب پرشینبلاگ، فکر کنم هیچ کار خوبی نکردید. دست شما درد نکند که آپارتمانهایتان را مفت مفت کرایه دادهاید به ما، دست شما هم درد نکند که تند تند لولهکشی ساختمان را عوض میکنید، نما را تغییر میدهید، میلههای حفاظ را تعمیر میکنید و خلاصه کلی کار خوب دیگر؛ اما مرحمت فرموده ما را (در مورد خودم که مطمئنم، امیدوارم خیلی کلی نگفته باشم) مس کنید. یعنی لطفا یک سیستمی پیشبینی کنید که مثلا اگر کسی خواست از امکانات جدید استفاده کند، با یک کلیک بهرهمند شود و در غیر اینصورت نه! چه کار سادهایست! باور بفرمائید که حدس میزنم کار سادهای باشد. (اگر هم که تمام کاربران پرشینبلاگ دوست دارند این سیستم تازه همینطوری فعال باشند، که خب! باید بگویم حرفم را پس میگیرم!)
بههرحال، پرشینبلاگ جان، بسیار ممنون زحمات و الطافتان هستم. امیدوارم در اسرع وقت یک فکری برای این حفاظها بکنید (شاید هم کرده باشید و من هنوز خبردار نشدهام. اگر چنین بود که این غرغر مختصر را لطفا بگذارید به حساب این یک روزی که مدام دست و دلم لرزید!*). خسته نباشید و باز هم ممنون.
* دست و دل لرزیدن چرا؟ برای اینکه هر بار که خواستم یک پیام را تائید کنم تنم لرزید که نکندحواسم پرت شود و روی فرمان اشتباه کلیک کنم! البته امان از وسواس... اما چه میشود کرد.
پ.ن: حس میکنم نثرم عجیب شده! اصولا نمیدانم چه خبرم شده! امیدوارم که بیخود حس کرده باشم. اما واقعا کمی برای خودم غریب شده.
* * *
مدت زیادی من یک شکلی بودم. بعد در اثر اشتباهی شکلم عوض شد! چند ماهی بود که اصولا خودم را به جا نمیآوردم و مدام در آینه به خودم خیره میشدم؛ اطرافیان فکر میکردند که مشکلات نارسیسیستی پیدا کردهام. اما خودم میدانستم که نه! اصلا بحث این حرفها نبود. نارسیسیست بازی کجا بود! خودم را به جا نمیآوردم. خلاصه امروز بعد از مدتها دوباره به شکل قدیمم در آمدم. هیچ اتفاق خاصی نیفتاد. حتی منجر به خودشناسیام نشد که کاملا قابل پیشبینی و طبیعی بود. اما کمابیش خودم را باز به جا آوردم.
پ.ن: معلوم بود که دلم برای نوشتههای ستارهدار تنگ شده؟
* * *
امروز باید آزاد میبود. اکبر گنجی...
* * *
پیشنهاد میکنم این یادداشت را بخوانید:
چرا فمينيستها هی دم از زن و مرد میزنند؟