شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ اسفند ۲۴, چهارشنبه

از ساسان عاصی خصوصی به خودش، بیرون ولی

توضیح صحنه: ساسان عاصی می‌رود جلوی آینه و می‌بیند این چند روز که مریض هم بوده احمقانه ریش‌هایش را نتراشیده، چهره‌اش ماتش برده و بد جور غریبه می‌زند برای خودش و خسته... باز فکر می‌کند که این چند سال چقدر عریض گذشته‌اند. ساسان عاصی مریض که می‌شود یادش می‌افتد انسان چه موجود بیچاره‌ایست که چهار تا موجود میکروسکپی کوچولو این‌طور از پا می‌اندازندش. برای همین از تماشای مریضی خیلی می‌ترسد و دچار یاس شدید فلسفی می‌شود. ساسان عاصی به اتاق برمی‌گردد و فکر می‌کند آیا نوروز چیز مهمی است. و چون پاسخ دقیقی ندارد می‌ترسد از اینکه دم نوروز هنوز مریض باشد. بی‌آنکه قلم و کاغذی بردارد برای خودش نامه‌ای می‌نویسد به این مضمون...

باید سر پا بمانم. باید...

این را اینجا در ملآ عام نوشتم که یادم بماند.

که یادت بماند ساسان عاصی...

وقتی انگشت کم می‌آورم در شمارش فقط شش سال گذشته... مگر ممکن است؟

این اندیشه آخرالزمانی چیست که افتاده به جانم؟ آرماگدون یک سنگ بزرگ بود یا نبود؟

اینجا خواب بزرگی در جریان است که می‌تواند آدم را غرق کند. اینجا فقدان رویائی بزرگ است که می‌تواند آدم را در خلآش مثل خورشید بسوزاند. اینجا حرمان یک عمر زندگی... اینجا خسران یک عمر این بودن... اینجا سیلان یک عمر ذهنیت... اینجا دَوَران یک عمر آن بودن... اینجا، اینجا، اینجا....

آدمیزاد باید که از تخت بیزار باشد. آنجا آخر خط است ساسان عاصی... آخر خط آنجا که تخت‌هاست، تخته‌هاست... پس باید که سر پا بمانی!

این را در ملآ عام بگو که خجالت بکشی و هزار حرف و حدیث... اما یادت نرود. یادت نرود که آدمیزاد به زنده بودنش زنده است ساسان عاصی... آدمیزاد به زنده بودنش زنده است. آدمیزاد به زنده بودن آدم‌ها زنده است. وگرنه آدمی که زنده نباشد، دیگر زنده نیست...

این را حالا که کامیون‌ها از زمین و آسمان می‌ریزند سر شاقلب بیچاره‌ات، این را حالا که بهتر از همیشه می‌دانی افسانه‌ها را فقط می‌نویسی، این را حالا که باید یادت بماند، حالا که باید به خودت تاکید کنی باید تاکید کنی که نباید بنشینی نباید از پا بیافتی و همه این حرف‌ها...

ساسان عاصی!

باید سر پا بمانم، بمانی، بماند... مهم نیست که کاری نمی‌توانی یا نه. مهم نیست که چیزی بیشتر از یک خودت نیستی. مهم نیست که فکر ش را هم نمی‌کردی تو و نویسنده شدن بعد از آن همه عشق موسیقی و صحنه و تصویر...

بالای صخره‌ای. بالای صخره‌ای ایستاده باشی و کسوف شود. کسوف شده ساسان عاصی... می‌دانم. اما قَسَمت می‌دهم به همان قَسم‌های خنده‌دار خودت که سر پا بمانم.

اینها را اینجا در ملآ عام گفتم که یادم بماند، یادت بماند ساسان عاصی، مثل تمام وقت‌هائی که می‌روی جلوی آینه و سال می‌گردی و چرتکه می‌اندازی یک چهار پنج شش سالی را... همه‌اش همین!

ساسان عاصی! نه به خاطر خودت و نه به خودت که احترامی برای خودت نداری و حق هم داری و موافقم با تو. به احترام تمام کسانی که می‌شناسی و خودت به جِد می‌گوئی دست‌هایت همان، و می‌دانی بدون دست چیزی نیستی و به احترام تمام آنچه برایش احترام قائلی اینجا در ملآ عام گفتمت ساسان عاصی که باید سر پا بمانی... این بود حرف من امروز به تو که یادت بماند باید سر پا بمانی. این را از تو خواهش می‌کنم منی که از تو خواهش نداشته‌ام ساسان عاصی که تمام این سال‌های عمر را من بودم خودت و تو بودی و من و این همه و آن همه سال مثل همین حالا با هم زیاد حرف زدیم، اما یادت می‌آید که این همه سال خواهشی کرده باشم از خودم؟ حالا این را منی که من هستم فقط و نه چیزی بیشتر از خودم خواهش می‌کنم که تو باشی ساسان عاصی که سر پا بمان. همین...

و این را حتی اگر بگوئی خسته‌ام و نمی‌توانم از تو خواهش می‌کنم چون می‌دانم هست آنچه تو احترامش کنی. چون می‌دانم که به خاطر آنچه زنده‌ای و آنان که به ایشان زنده‌ای را بزرگ می‌داری همیشه و همیشه و همیشه چه با لبخند و چه بی‌لبخند، چه یک روزه چه صد ساله... می‌دانم که فهمیده‌ای یک عمر فقط یک عمر نیست، گاهی یک سال، گاهی چند ماه و گاهی حتی چند روز یک عمر است و زیباست و به اندازه یک عمر و سرشار از احترام زندگی. می‌دانم که می‌دانی زندگی و زیستن حرمت دارد. برای همین می‌خواهم به احترام و به احترام انسان‌هائی که احترام‌شان را داری سر پا بایستی و لبخند بزنی و بگوئی شما را فقط به شما و فقط زنده‌ام که شما و تو و شما و هر جور و فقط به خود انسان.

و فکر نکنی ساسان عاصی، فکر نکنی خواسته‌ام بگویم انگار نه انگار کن! نه! نه! نه! تاکید دارم که زندگی لحظه به لحظه است و تاکید دارم که هر لحظه را تمام لحظه‌ها را تک به تک و با هم با تمام وجود در آغوش بگیر. همه‌چیز را انگار کن و اتفاقا اتفاقا تاکید دارم روی لحظات سخت، روی لحظاتی که فکر کردی مگر می‌شود دیگر لبخند زد، دقیقا به احترام همان لحظات که آنجا سرشار است از حضور انسان. به احترام تمام لحظات زندگی‌ به احترام تمام آنچه زندگی هست و هست و به احترام انسان. به احترام همه بوده‌ها به احترام همه هست‌ها.

مهم این است که زندگی هست و مهم این هست که آدم باشد و از همه مهم‌تر این است که آدم‌ها هستند و دیگران و دیگری و همه و خودت هست و هستند و چون همه هستند این همه احترام باید گذاشت. مهم همین زندگی‌ست که حالا فهمیده‌ای که نمی‌شود هیچ‌جور روزهایش را شمرد. مهم این است که بتوانی لبخند بزنی و سر پا بمانی و بگوئی هستم به هستی و هستم تا هستنده‌ها هستند و هستم هستی. مهم این است که باز به خودت ثابت کنی انسان برایت از همه‌چیز مهم‌تر است و مهم این است که باز به خودت ثابت کنی هر چه می‌کنی برای یک لبخند.

فقط می‌خواهم بگویمت ساسان عاصی، که سر پا بمان و بوده ات را بپذیر و بودنت را بپذیر و نمی‌گویم شاد باش یا غمگین، می‌گویمت باش، همین. باش چنان که باید. آن‌سان که که باید همه به هم بگوئیم هستیم. اگر ما برای هم نباشیم، چه برای ما باشد در این دنیائی که یک خطش هم برای ما نبوده.

این دنیا که یک خطش برای ما نبوده ما برای هم پر قصه‌اش می‌کنیم بی هیچ چشم‌داشتی باید که زیبا شود تازه. برای هم همه و همه و همه قصه قصه قصه بسازیم و قصه بگوئیم که شاید یک دنیائی باشد با قصه‌هائی برای ما.

روزهای آخر سال است و حساب حساب است و کاکا برادر... حسابت را داشته باش و سر تعظیم فرود بیاور بر کسانی که این همه احترام‌شان داری. و بر زندگی... که به احترام انسان‌ها زنده‌ای...

سر تعظیم بر یک انسان و هزار انسان. از همه مهم‌تر رک و رو راست سر تعظیم با لبخند بر دوستانم، دوستانت. این را به تو می‌گویم ساسان عاصی که همیشه می‌گوئی به همین چند دوستت زنده‌ای بی آنکه روز بشماری. تو که برای دوستی روز نمی‌شماری و دوستانت دوستند و دوستند و به دوستانت زنده‌ای. پس به احترام دوستانم و دوستانت و دوست دوست دوست ساسان عاصی...

اینجا سر تعظیم فرود می‌آورم بر همه که من را جان، من را زیستن... هستم. تا آخرین نفس هستم. همه‌جوره... هر جور که شاید. این را قول باید بدهم.

باید که سر پا بمانم، بمانی، بمان. سر پا... رو پا... ایستاده. این را خواهش می‌کنم.



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter