شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ اسفند ۲۲, دوشنبه

نویسنده بودن یا نبودن...! مسئله‌ای هست؟

همه آدم‌ها نویسنده‌اند، مگر آنکه خلافش ثابت شود.

مثال نقض: مادربزرگ من نویسنده نیست، چون سواد ندارد. برادرزادهٔ یک سال و نیمه‌ام نویسنده نیست، چون نمی‌تواند بنویسد.

بعضی آدم‌ها نویسنده‌اند، و بعضی دیگر چاق‌تر. مثلا «کورت ونه‌گات جونیور» نمونه یک نویسنده خوب چاق است. با این‌حال لاغر بودن برادرزاده‌ٔ من یا چاق بودن مادربزرگم هیچ کمک خاصی به نویسنده شدن‌شان نمی‌کند. برای نویسنده شدن، مادربزرگم باید وقت بیشتری روی خواندن و نوشتن بگذارد و برادرزاده‌ام باید خوب غذا بخورد تا زود بزرگ شود.

به‌ هر حال مسئله مهم این است که همهٔ آدم‌ها می‌توانند نویسنده باشند، همان‌طور که همهٔ آدم‌ها می‌توانند تخم‌مرغ بشکنند (باید توضیح بدهم که تخم‌مرغ را با یک دست، با پا و حتی از طریق هل دادنش با دماغ روی میز هم می‌شود شکست؟).

اما هر کاری برای بهتر به انجام رسیدن، نیاز به تمرین زیاد و دقیق دارد. مثلا من برای آنکه بتوانم تخم‌مرغ را با دماغم خوب بشکنم، باید مدت‌های طولانی دست‌هایم را با طناب ببندم که در زمان تمرین و تحت فشارهای روانی ِ گریزناپذیر تخم‌مرغ را با دستم نشکنم.

دوباره برمی‌گردیم به رای نخست:

همه آدم‌ها نویسنده‌اند، مگر آنکه خلافش ثابت شود. یا مگر اینکه خلافش ثابت شود.

"اینکه" و "آنکه" در این جمله نقشی حیاتی بازی می‌کنند.

وقتی می‌گویم "مگر اینکه" اشاره به نزدیک دارم. پس هر چیزی هست، دور و بر من هم هست؛ از همین می‌شود نتیجه گرفت که در ثابت شدن خلافِ آن رای، سودی برای من نهفته است. این سود می‌تواند یک سود انسانی، غیر انسانی یا علی‌الحساب باشد.

اما وقتی می‌گویم "مگر آنکه" دارم به دور اشاره می‌کنم و در ثابت شدن خلافِ آن رای، می‌تواند سودی برای من باشد یا نباشد. پس منطقی‌تر آن است که صبور باشم و ببینم آخرش چه می‌شود.

حالا که این موضع و موضوع برای ما روشن شد، می‌توانیم برویم سراغ مثال نقض و نقضش کنیم. چون مادربزرگ من بالاخره یک‌چیزهائی بلد است بنویسد و برادرزاده‌ام بسیار خوب خط‌خطی می‌کند.

از اینها مهم‌تر اینکه مادربزرگم قصه‌گوئی قهار و برادرزاده‌ام بسیار باهوش و خیالباف است (البته برادرزاده‌ام هنوز نمی‌تواند درست صحبت کند. اما حدس می‌زنم دچار یک‌نوع دوگانگی خاص باشد. چون وقتی آن یکی برادرزاده‌ام ادای حرف زدنش را در‌می‌آورد، خودش از او تقلید می‌کند و ادای او را (و در اصل ادای خودش را) درمی‌آورد و درگیر یک سلسله بازنمائی‌های عجیب و غریب و بازار مشترکی می‌شود).

همان‌طور که گفتم مادربزرگ من قصه‌گوی قهاری است و اینکه نمی‌تواند قصه‌هایش را بنویسد، چیزی از قصه‌گو بودنش کم نمی‌کند و خیلی از آدم‌ها بورخس را دقیقا به خاطر قدرت بی‌نظیر قصه‌گوئی‌اش دوست دارند (من کالوینو را هم به همین دلیل دوست دارم. بُل هم قصه‌گوی خوبی است. با این‌حال اصرار دارم بگویم میشائل انده رودست ندارد). با در نظر گرفتن این رای، من به هفت پشتم خندیده‌ام اگر بگویم مادربزرگم نویسنده نیست. مادربزرگم نوشتن بلد نیست، اما اگر همین‌جا بگوئیم که آدمیزاد برای نویسنده بودن حتما نباید نوشتن بلد باشد، و قصه‌پرداز و راوی خوبی بودن، مهم‌تر از نویسنده خوبی بودن است، می‌توانم با اطمینان بگویم مادربزرگم نویسنده خوبی است.

اما برادرزاده‌ام هنوز چند تا کلمه بیشتر نمی‌تواند بگوید و کسی نمی‌داند توی کله‌اش چه می‌گذرد وقتی به محض ورود به خانه می‌دود توی اتاق من و به کتاب‌ها خیره می‌شود و به نقاشی‌های روی دیوار. پس به این دلیل که هیچ‌کس نمی‌داند او به چه چیزی فکر می‌کند، من به خودم جرات می‌دهم و می‌گویم که در آن زمان بی‌شک دارد به رمان تازه‌اش فکر می‌کند که قرار است در آینده بنویسد. خوشبختانه هیچ‌کس هم نمی‌تواند این حرف را رد کند، چون دروغ محض است اگر کسی بگوید می‌داند او به چه چیزی فکر می‌کند.

وقت، وقتِ نتیجه‌گیری است. از آنچه گفته شد نتیجه می‌گیریم:

1- من خواهرزاده ندارم.

2- مادربزرگ من اوائل قرن حاضر به دنیا آمده.

3- آقای چخوف گفتند آن‌قدر بنویسید تا انگشت‌های‌تان بشکند،‌ اما داس مرگ امانشان نداد تا بگویند چه نیازی هست که آدم برای نویسنده شدن انگشت خودش را بشکند.

4- در وصیت‌نامهٔ جناب چخوف آمده بود که مادربزرگْ خانم، بدون آنکه نوشتن بلد باشد کلی قصه بلد است. پس شما هم انگشت‌های‌تان را بشکنید تا پلیس استالینی گردن‌تان را نشکسته است.

5- برادرزاده من خط‌خطی می‌کند. اما چه کسی می‌تواند بگوید خطوط کج و معوج او تهی از معنایند.

6- هر امر تهی از معنائی می‌تواند تبدیل شود به یک اسطوره؟ اگر می‌تواند، چطور؟ از آن مهم‌تر اینکه، اسطوره چیست و چند سال دارد؟

7- نتیجه‌گیری‌ئی که در آن سوال مطرح شود، آیا نتیجه‌گیری درستی است؟

پاسخ دادن به (یا اصلا به دنبال پاسخ گشتن برای) این دو سوال آخر را می‌گذاریم برای وقتی که رفتیم تارا*...

* تارا: همان جائی‌ست که اسکارلت اوهارا می‌رفت، نه همان‌جائی که نِی.

برچسب‌ها: ,



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter