ساعت دوازده باید سر تمرین یک تئاتر عروسکی باشم که نویسنده و راوی قصهاش هستم.
دیروز هم تقریبا فقط چهار ساعت صبح خوابیدم. (البته وقتهائی که چشمهایم را میبندم و خواب نیستم را اگر استراحت حساب نکنم؛ چون واقعا استراحت به حساب نمیآیند!!!).
یک ساعت پیش برای آنکه خوابم ببرد تصمیم گرفتم خواندن فیلمنامه «پاریس تگزاس» شاهکار "سام شپارد" که حضرت "وندرس" هم آن را به معنای واقعی تبدیل به احسن کرده تمام کنم...
خب؟ ... هیچ!
رسیدم به بخشی که تراویس و هانتر (پدر و پسر) آمدهاند دنبال جین (مادر) و در بزرگراه دنبال یک شورلت قرمز میگردند؛ بعد دیدم نه! نمیشود... باید بنشینم فیلم را ببینم.
خلاصه همین دیگر! ساعت 4:30 دقیقه صبح در حالیکه چشمهایم داشتند برای خواب التماس میکردند تصمیم گرفتم خیلی کوتاه ورزش کنم! و بنشینم و پاریس تگزاس ببینم!
پ.ن: از آن جالبتر اینکه رفتم برای خودم شیرقهوه درست کنم. شیر دو روز تاریخ مصرف گذشته (حالا تا ببینیم چه میشود. مثل این سبزی فروشها که کاهوی نشسته میخورند و میگویند آدم نباید معدهاش را ناز بدهد!!!). بعد همانطور سر گاز تصمیم گرفتم وسوسهام را درباره نوشتن یک یادداشت این شکلی* بعد از مدتها جامه عمل بپوشانم! خلاصه دقیقا سر جمله « برای خواب التماس میکنند» شیرم هم سر رفت! خوشبختانه نبریده و این احتمالا یعنی سالم است!
حالا بروم پاریس تگزاس ببینم و فردا سر تمرین اگر شد بخوابم!
* یادداشت این شکلی یعنی همین شکل یادداشت. واقعا خیلی دلم میخواست اینطوری بنویسم. خیلی لذتبخش است.
پ.پ.ن: باید یک فکری به حال خودم بکنم! فقط بیست دقیقه پیدا کردن پوسترها طول کشید! تازه دست آخر هم دلم نیامد فقط یکیشان را بگذارم اینجا!
توصیه ایمنی: مراقب خودتان و کتابهائی که قبل از خواب میخوانید باشید! و هنگام خروج از بانک پولهایتان را با دقت بشمارید تا اگر به سرقت رفتند فقط به اندازه ارزششان غصه بخورید.