شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ بهمن ۶, پنجشنبه

نامه‌ای برای قدیمی‌ترین رفیقم

سعید جان

شاید خنده‌دار باشد که اینجا برایت نامه نوشته‌ام. اصلا همین که آدم نامه به قدیمی‌ترین رفیقش را بگذارد توی وبلاگ شاید خنده‌دار باشد. خنده‌دار هم باشد، می‌خندیم خب! اسمش را می‌گذاریم گپ در ملا عام!

آخر این‌روزها گهگاه که می‌آئی هم نمی‌شود مثل قدیم حرف زد. نه اعصاب لعنتی همیشه داغان من می‌گذارد آرام بتمرگم و ده دقیقه یک بار غر غر راه نیندازم و نه زندگی که از سر و کول تو می‌رود بالا می‌گذارد حرفی بزنیم.

یادش به خیر که توی همان خانهٔ حیاط‌دار قدیمی‌ساز هر سه‌مان یک اتاق داشتیم و تا نصف دل شب حرف می‌زدیم تا بیایند و یک چیزی به‌مان بگویند. (یادت می‌آید یک بار سه تائی هم‌زمان با هم یک کتاب وبستر را خواندیم؟ تو آخرش رامی‌خواندی، سهیل اواسطش بود و من تازه شروع به خواندنش کرده بودم. هر کدام یک صفحه را نگه می‌داشتیم و می‌خواندیم. بامزه بود که نه هیچ‌کدام حاضر بودیم صبر کنیم خواندن آن یکی تمام شود و نه حاضر بودیم کتاب را سه تکه کنیم که دیگر سه تائی نریزیم سر یک کتاب).

روزهائی بودند که دیگر حاضر نیستم برگردم به آنها (نه که بدم بیاید. نه! اما می‌دانی که جزو آن دسته‌ام که حاضر نیستند حتی یک روز برگردند عقب. نمی‌خواهم باز بچه شوم. شاید چون دارم بچگی‌ام را روی کولم می‌کشم تا جائی که می‌شود و شاید هم هر چیز دیگر. به تابستان 82 هم نمی‌خواهم برگردم. حتی با اینکه شاید اگر برگردم همه‌چیز تغییر کند باز هم نمی‌خواهم برگردم. می‌دانی... چیزی که رفته شاید رفتنش تلخ بوده، اما تبعات خوب هم شاید داشته. اگر بخواهم برگردم و تغییرش بدهم، شاید چیزهای خوب بعدش را از دست بدهم. نمی‌دانم... گیج نکنم خودم را بهتر است. همیشه به خودم می‌گویم اگر زمستان 80 زنده نمی‌ماندم آن‌وقت حسرت نوشتن خیلی چیزها به دل ِ مُرده‌ام می‌ماند!!!)

اصل حرفم اینها نبود.

از آدم فضائی‌ها نوشته بودم و گفته بودی همین بغل دست‌مان چیزهای خوب هست که دیدن‌شان تلسکوپ نمی‌خواهد. دنیاهای موازی‌ئی که هنوز نمی‌شناسیم‌شان.

حق با توست. می‌دانم اصولا این که این همه سال (یعنی از همان هفت سالگی که اولین کتاب ژول ورن را خواندم تا حالا که با یک پرش دستم می‌خورد به سقف!) دنبال آدم فضائی‌ها بوده‌ام خنده‌دار به نظر می‌رسد. شاید حتی چیزی شبیه ناشکری در برابر انسان و زمین.

اما ... نمی‌دانم برایت هیچ‌وقت گفته‌ام چرا دنبال آدم فضائی‌ها هستم یا نه.

اگر نگفته‌ام بگذار الآن بگویم.

راستش! گور پدر آدم فضائی‌ها. باید اعتراف کنم دنبال دنیای دیگری هستم.

یک دنیائی غیر از زمین امروزمان. یک دنیای نو.

اول بگویم فکر نکنی نا امید شده‌ام. نه! نا امید نیستم. اما رفیق، رک بگویم، باور کن این دنیا کارش تمام است. شاید ماها خیلی بد جا ایستاده‌ایم. شاید اصلا من بدجائی نشسته‌ام و بد می‌بینم یا شاید اصلا به خاطر این است که خیلی وقت می‌شود نرفته‌ام پیش دکتر کریمی عینک تازه بگیرم.

شاید هم اینها نباشد. به‌هرحال به حرفی که می‌زنم اعتقاد دارم.

باور کن یکی یکی چیزهای خوب دارند از بین می‌روند. می‌دانی که سعی خودم را می‌کنم. توی هر داستان یا شعری که می‌نویسم (بد یا خوب) همه فکر و ذکرم این است که من با دیکتاتور مشکل دارم، من فمینیستم، من با جنگ و نظامی‌گری مخالفم، با نظام کهنهٔ آموزشی مخالفم، با مردسالاری مخالفم... و خیلی دیگر... باور کن توی هر چیزی می‌نویسم سعی می‌کنم از اصول خودم تخطی نکنم و به عقاید شخصی‌ام وفادار بمانم (نه به عقاید کسان دیگری!).

می‌دانی که همیشه گفته‌ام عقیده را برای کافه نساخته‌اند. با عقیدهٔ شخصی باید زندگی کرد (و گرنه می‌شود عقیده عمو جان و عمه‌جان و جعفر آقا بقال!). برای همین است که با این همه بی‌پولی، بمیرم هم باز حاضر نیستم بروم توی فلان‌جا استخدام شوم. سرم برود برای این تلویزیون کثافت حتی تیزر تبلیغاتی هم نمی‌نویسم، شده از گرسنگی بمیرم. اگر رئیس تالار مولوی بگوید باید فلان‌جای متن‌ات را حذف کنی تا اجرایش را قبول کنم، قید اجرا را چند سال می‌زنم، چون عقیده‌ام برای کافه نیست و اگر به چیزی معتقدم‌، باید به آن عمل کنم. بگذار اصلا هیچ‌وقت آن شعر بیست صفحه‌ای کوفتی هیچ کجا چاپ نشود. من حتی یک کلمه‌اش را هم حذف نمی‌کنم. بگذار نامزد فلانی تهدیدم کند که اگر به زنش باز از شرایط ضمن عقد بگویم پدرم را در می‌آورد. باز هم می‌گویم. باز هم به بچه فلانی می‌گویم معلمش دروغ گفته سر کلاس. باز هم سر حرف‌هایم هستم، حتی اگر "حسن" بیاید یقه‌ام را بگیرد و بخواهد بزند زیر گوشم. اینها کار من نیستند. اینها زندگی من‌اند.

کسانی را هم می‌شناسم که خیلی بیشتر از اینها جان می‌گذارند برای عقیده‌شان، زندگی‌شان. باور کن کسانی را دیده‌ام که جلوی آنها خجالت می‌کشم بگویم من با عقایدم زندگی می‌کنم. آنها زندگی‌شان تجسم خیلی از رویاهای من است. باور کن حیرت می‌کنم از آن همه نیرو و از آن همه اراده. تا وقتی آنها هستند اصلا حق ندارم نا امید باشم. از بودن آن‌هاست که نیرو می‌گیرم برای گهگاه کاری کردن. دنبال دنیای دیگر و جهان ِ ممکن ِ دیگری بودن را از آنها می‌شود یاد گرفت. از آنها باید یاد گرفت.

اینها را نگفتم که گفته باشم فقط. گفتم بدانی که نا امید نشده‌ام از زندگی.

ولی سعید جان! جواب نمی‌دهد. احساس آب در هاون کوفتن دارم. دوست ندارم این حرف را بزنم؛ اما احساس می‌کنم داریم باد الک می‌کنیم. (لابد می‌گوئی باز مِستر پارادوکس بیدار شد!)

حداقل من که بادبیز شده‌ام انگار.

اینجا گوش اگر گوش فلان ناله اگر ناله من است.

نه فقط توی همین خراب شده مرز پر گهر خودمان. توی تمام خراب شده‌های دنیا.

هر جائی به یک شکل تازه. همه جا آواز دهل شاید... اینجا هم که نعره خر و دست‌افشانی گوریل!

صبح تا شب‌مان شده حرص و دق خوردن.

شب‌ها خواب آزادی را هم حتی نمی‌بینم.

خودم؟

سعید جان! می‌دانی که جفت پوچ شده‌ام. تاس ریختم جفت تیز آمده! کارت کشیدم وسط چهار برگ ژوکر درآورده‌ام. توی آفسایدم. چپ و راست توی استوانه حریفم... سُک سُک که می‌کنند همیشه ایستاده‌ام وسط اتاق!

نه اینکه فکر کنم کاری کرده‌ام و مستحق پاداشم. نه رفیق! فقط حسابم این است که هر آدمی که تلپی بیافتد وسط دنیا یک‌سری حقوقی دارد که شکر زمین و زمان ماها همه از بیخ از آن محروم شده‌ایم.

به‌هرحال درباره خودم، می‌دانم که می‌گوئی خودم انتخاب کرده‌ام. بله! خودم گفته‌ام راه وسط دوست ندارم. همین راهی که راه افتاده‌ام تا آخرش می‌روم. حالا هر کسی هم بگوید نویسندگی شغل نیست و تئاتر و سینما آن‌جور که من دوست دارم نان و آب ندارد. اما تا آنجا که پایم بکشد می‌رود. سینه‌خیز هم که دیده‌ای پایش افتاده و رفته‌ام. توی اوتم و باز هم می‌روم!

چه کار کنم؟ کله‌خری از بچگی همراهم بود.

برای همین هم همیشه دنبال آدم فضائی‌ها هستم.

یک سیاره دیگر... یک آدم دیگر... یک کوفت دیگر... یک جائی که آدم‌ها بفهمند همه آدمند. یک جائی که هیچ کس نخواهد روی کول کسی سوار شود. یک‌جائی که همه به نان و سیب و بوسه راضی باشند(دِ بیا! رمانتیکش کردم و لابد باز شاکی می‌شوی! چه کنم رفیق! آن رازقی‌های روی دیوار خانه بچگی کار دستم دادند. شاید شانس آوردم که نشد سهیل گل‌یخ‌ها را توی باغچه بکارد. به‌هرحال کارم وقتی حسابی بیخ پیدا کرد که همه لاله‌عباسی‌هائی که دانه‌شان را ریختم توی باغچه جوانه زدند. می‌دانم کار لاله عباسی همین است. اما آدم وقتی آن همه سال، آن همه لاله عباسی ببیند کارش از خرک در می‌رود!)

دنبال آن جای دیگرم حتی اگر توی خیال. یک جائی که آدم‌ها پشت ابرها خیره به هیچ چیزی نباشند و دست‌شان سر زانوی خودشان باشد و نان‌شان توی بازوی خودشان. یک جائی که آدم‌ها به هم لبخند بزنند. یک جائی که آدم‌ها حتما به یکی بالای سرشان نیاز نداشته باشند تا خوب باشند. بله! هنوز به انسان معصوم اعتقاد دارم. هنوز می‌گویم آدم‌ها بن‌شان پاک است. نمی‌دانم از کجا یک‌هو کالسکه‌ کله می‌کند.

نمی‌خوام برگردم به کودکی. اما یه جائی خوابم برد. سعید! ما همه‌مون یه جائی خواب‌مون برده.

دنبال یه سیاره دیگر هستم که هیچ‌کس رئیس کس دیگری نباشد آنجا.

بگذریم...

خواستم فقط بگویم می‌دانم همین کنار گوش‌مان دنیاهائی هست که بدون تلسکوپ می‌شود دیدشان. یکی از همین دنیاهای بزرگ، دخترک کوچک توست یا پسرک سهیل. اما همین است که می‌ترساندم.

سعید جان! برای فردای دنیای بزرگ دخترکت یا پسرک سهیل چه کار کرده‌ایم؟

فرشته‌ کوچولوها فردا که قد کشیدند حسابی، باید بیایند توی چه دنیائی؟

سعید جان! طاقت ندارم بیست سال دیگر اگر زنده بودم، چشم این فرشته‌های کوچک را گریان ببینم. طاقت ندارم پس فردا ببینم دخترکت مجبور شده توی چله تابستان خودش را هفت لا بپیچد و مزخرفات یک مشت احمق را تحمل کند و حقش نصف باشد از همه‌چیز. نمی‌خواهم و طاقتش را ندارم. چون عادلانه نیست، چون انسانی نیست، چون خیلی بیشتر از اینها باید داشته باشد، چون خیلی بیشتر از اینها حق مسلم‌اش‌ است. طاقت ندارم پس‌فردا روزی ببینم دخترک تو یا پسرک سهیل برای یک لقمه نان آرزوهای‌شان را ندید می‌گیرند. طاقت ندارم ببینم پس‌فردا توی این سرزمین‌های گندگرفته نشسته‌اند و برای رفیقشان می‌نویسند طاقت ندارم.

سعید جان! برای همین دنبال یک سیارهٔ قشنگ‌تر می‌گردم.

خوابش را که می‌توانم ببینم؟

قصه‌اش را می‌توانم بنویسم که...

شاید پس فردا روزی دخترکت آن را خواند و خوشش آمد (و یا شوخی‌های همیشگی با زمین و زمان دلش را زد از آنها) و او هم به فکر کشف آن سیاره قشنگ‌تر افتاد.

سعید جان! این فرشته‌های کوچولو را به مهمانی تلخی دعوت کرده‌ایم.

من خودم و تو خودت و همهٔ ما خودمان، توی این مهمانی بزرگ شده‌ایم و غذاهای تلخ خورده‌ایم و گریان دور خودمان پیچیده‌ایم و دیکتاتورها گفته‌اند داریم می‌رقصیم.

داریم برای هر آرزو روزی ده بار تا نوک قاف می‌دویم و گاهی دست‌خالی برمی‌گردیم باز. هر کدام‌ داریم برای کشف آن سیاره دیگر این طرف و آن طرف می‌دویم تا جائی که دست‌مان برسد؛ و همیشه می‌بینیم چه تلخ ققنوس‌های بزرگ را آتش می‌زنند.

گرفتی قضیه سیاره‌ای را که می‌گویم؟

از اول هم که گفتم حق با توست.

خب دیگر!

سعید جان! یک سفینه مریخی آمده بالای خانه. باید بروم قصه بچه‌ای را بنویسم که زمین را عصبانی کرد و یک شلوار داشت که با پر عقاب بافته شده بود و می‌توانست با آن پرواز کند، اما تصدیق نداشت.

فکر می‌کنی انسان‌فرشته‌های بزرگ و کوچک از همچین قصه‌ای خوش‌شان بیاید؟

پ.ن: راستی! تو هم نگوئی ساسان عاصی را چه به فرشته. منظورم از فرشته، آدم‌هائی‌ست که چشم‌هایشان خورشید دارد و سیب که می‌بینند اول عطرش را می‌خورند و خلاصه این کارها را هم که نکنند، هنوز یادشان است که انسان یعنی چه و هنوز خودشان آن‌قدر قشنگ است که البرز زیبا هم در برابر عظمت آرام‌شان تعظیم می‌کند. مثل همه انسان‌های خوبی که هر کدام از ماها می‌شناسیم.



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter