شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ بهمن ۱, شنبه

خبر یک مسابقهٔ جالب ( و طبق معمول چند خط دیگر درباره موضوعات دیگر!)

تا به حال هیچ‌وقت در هیچ مسابقه ادبی شرکت نکرده‌ام. نه اینکه فکر کنم کار بدی‌ست یا فکر کنم شاید برنده نشوم پس ولش کن! یا هر فکر مشابه دیگری. مسابقه ادبی برای کسانی که در آن شرکت می‌کنند حتما چیز خوبی‌ست؛ و من هم اگر قرار بود در اثر بی‌ اعتماد به نفسی یا هر دلیل دیگری فکر کنم داستان‌هایم به درد عمه جانم هم نمی‌خورند هیچ‌ وقت داستان نمی‌نوشتم (البته منظورم این هم نیست که هر کس فکر می‌کند داستان‌هایش به درد عمه جانش هم نمی‌خورند نباید بنویسد!).

نوشتن یا ننوشتن هر کس به خودش مربوط است و همیشه هر متنی مخاطب خودش را پیدا می‌کند(یا بر عکس!). حالا کسانی مثل دکتروف یا ونه‌گات یا چخوف یا مارکز دنیائی را شیفته آثار خودشان می‌کنند و کسانی هم پیدا می‌شوند که حتی عمه‌جان‌شان را هم نمی‌توانند راضی کنند داستان‌هایشان را بخواند. به‌هرحال...

شخصا تا به حال در هیچ مسابقه ادبی و بی‌ادبی شرکت نکرده بودم، چون به شدت نسبت به منتقدانی که بالا سر بعضی مسابقات ایستاده‌اند (با هرنام یا سِمَتی) و کارها را بی‌ استخوان و با استخوان وزن می‌کنند و اول نگاهی به سر و شکل نویسنده می‌اندازند و بعد بر اساس تعداد صفحات کار را می‌سنجند و ... به شدت آلرژی دارم.

راستش به زعم من(و البته شاید خیلی‌ دیگر) منتقدان چند نوعند. مثلا دو گروه که با ایشان شخصا برخورد داشته‌ام را این‌طور می‌توانم توصیف کنم:

یک گروه، منتقدانی که خودشان دستی بر آتش دارند و سرشان توی کار است و برای کلمات ارزش قائلند. این دسته از منتقدان همیشه برای همه محترم بوده‌اند و هستند (در مورد حس خودم باید بگویم حتی اگر تمام کارهایم را آشغال خطاب کنند، باز هم به ایشان احترام می‌گذارم و از راهنمائی‌هاشان سود می‌برم). و نکته جالب درباره این گروه منتقدان این است که اصولا نه اهل به صلابه کشیدن‌اند و نه اهل زیاد حرف زدن؛ احتمالا به این دلیل که اصولا ادعای نسبت فامیلی با آپولون یا موزها نمی‌کنند!

نوع دیگر، منتقدانی هستند که چون نتوانسته‌اند کاری را خودشان درست انجام بدهند، شده‌اند منتقدِ آن کار ( بد نیست چند وقتی جائی پنهان شوم!)؛ برای همین وقتی مثلا یک منتقد ادبی از این گروه داستانی را می‌خواند پانزده تا کلمه ناشناخته پشت سر هم ردیف می‌کند و مدام از اینکه کار اصلا از قواعد داستان‌نویسی پیروی نمی‌کند و کلمات مشکل‌دارند و روایت‌ با اصول ابدی و ازلی روایات همخوان نیست می‌گوید و دست آخر در بهترین حالت به این نتیجه می‌رسد که نویسنده مورد نظر در دسترس نیست!

این دسته از منتقدان حتی به رومن گاری هم رحم نمی‌کنند و چخوف را زیاده‌گو می‌دانند و معتقدند چون ونه‌گات دکترای ادبیات ندارد یک آشغال‌نویس است. این گروه خشن! اصولا معتقدند بهترین اثر هنری! هنوز خلق نشده، چون خودشان هنوز هیچ اثری هنری‌ئی خلق نکرده‌اند. و در آخر، دنیا را در حسرت بهترین اثر هنری موعودشان باقی می‌گذارند، در حالیکه منتظر آن الهام بزرگ هستند که یک نصفه‌شب بیاید و یقه‌شان را بچسبد و بکشاندشان پشت میز کار. اما تاریخ و تجربه ثابت کرده‌اند که هیچ آدمی عمر ابدی ندارد، حتی اگر در انتظار انوار الهام باشد.

خب! حرفم طولانی شد. اصلا نمی‌خواستم راجع به این قضیه بنویسم. به‌هرحال شخصا اعتقاد دارم هر کسی بلد است بنویسد، نویسنده است و بعضی‌ها قصه‌گوهای خلاق‌تری هستند و بعضی نه! و اصولا بیشتر معتقدم هیچ قانون ازلی ابدی‌ئی برای ادبیات وجود ندارد (حالا که اين‌طور شد، حتی قانونی که بگويد هيچ قانون ازلی ابدی برای ادبيات وجود ندارد!!!).

اما حرف اصلی‌ام چیز دیگری بود که طبق معمول گیر کرد در ترافیک حواشی!

راستش، اول فقط می‌خواستم بگویم تا به حال در هیچ مسابقه ادبی شرکت نکرده‌ام، اما حالا یک مسابقه خیلی جالب پیدا شده که می‌خواهم در آن شرکت کنم (البته واقعا فقط نمی‌خواستم بگویم آی مردم! من می‌خواهم در یک مسابقه شرکت کنم! انصافا کار جالبی هم نیست از این خبرها دادن... چون این‌طوری لابد از فردا باید بیایم بنویسم "من دارم می‌رم بیرون. اگه اومدین، کلیدِ کامنت‌دونی زیر پادریه!")

جدای از شوخی، حالا حرف اصلی‌ام...

به تازگی یک مسابقه ادبی خیلی جذاب راه افتاده که هنوز پای هیچ منتقدی به آن باز نشده، هنوز هیچ کس آن را ملک طلق اجداد خودش نمی‌داند، هنوز هیچ پدرخوانده‌ای تصمیم نگرفته نماینده رسمی خودش را به عنوان ناظرش بفرستد و کلا بدیع و جذاب باقی مانده و امیدوارم همیشه هم باقی بماند (که با حساب آنچه تا به حال در وبلاگ رسمی‌ مسابقه خوانده‌ام به نظر می‌آید که این‌طور باقی خواهد ماند).

این مسابقه ادبی جذاب، جایزه اصلی‌اش یک سیگارپیچ است و همین قضیه باعث می‌شود که کسی به خاطر یک سيگارپیچ نخواهد سر کس دیگری را بکند زیر آب. یک سری شرایط جالب هم دارد (از جمله موضوع مشترک) که مسابقه را خیلی جذاب‌تر کرده.

پیشنهاد می‌‌کنم خودتان بروید و در وبلاگ رسمی این مسابقه شرایط شرکت در مسابقه و موضوع آن را بخوانید. (یک دوستی داشتم که اصولا به هر چیز خوبی می‌گفت "خارجی"! یک بار هم از دهنش در رفت و وقتی می‌خواست از یک سه تار خوش‌ساخت و خوش‌صدا تعریف کند گفت "سه‌تارش خارجیه!". خلاصه من هم الآن می‌توانم بگویم خیلی مسابقه خارجی‌ئی‌ست این مسابقه!)

فقط قبل از اینکه نشانی بدهم و بروید سراغ وبلاگ رسمی این مسابقه، یک چیز دیگر هم بگویم.

تا آنجا که می‌دانم نویسندگان چیره‌دست و بسیار خلاقی لطف می‌کنند و یادداشت‌های من را می‌خوانند. شک هم ندارم که اگر بخواهند در یک مسابقه داستان نویسی شرکت کنند کار را برای دیگر شرکت‌کنندگان حسابی سخت خواهند کرد. رک و رو راست شخصا همیشه از ستایندگان نوشته‌های‌شان بوده‌ام و هستم.

خلاصه امیدوارم ( و حتی دلم می‌خواهد خواهش کنم) شما دوستان عزیزی که خودتان حتما خوب می‌دانید نوشته‌های‌تان بی‌نظیرند در این مسابقه شرکت کنید.

راستش به زعم من که مسابقه جذاب و عادلانه‌ای است و می‌شود در آن شاهد یک رقابت دوستانهٔ ادبی بود. (از طرفی خیلی هم کنجکاوم بدانم شما دوستان عزیز با چنین سوژه‌ای چطور برخورد می‌کنید.)

خب دیگر! خیلی طولانی شد.

پس پیشنهاد می‌کنم به وبلاگ رسمی این مسابقه جذاب و نو بروید و به شدت امیدوارم که در این مسابقه شرکت کنید.

این شما و این هم:

سیگارپیچ

سپاسگزار آقای فرهاد جعفری هم هستم که این مسابقه را راه انداخته‌اند و امیدوارم این مسابقه حالا حالاها به همین خوبی سرپا باشد.

پ.ن: راستی! ای کاش یک آدم خیّر پیدا شود و یک فندک زیپو هم به جوایز این مسابقه اضافه کند تا هم نام خودش در تاریخ ادبیات جاودان شود (آمدیم و شد!) و هم اینکه برندهٔ سیگارپیچ مجبور نشود توی خیابان راه بیافتد و هر کس را دید بگوید:

!!!Come on baby, light my fire

پ.پ.ن: دوباره راستی! یک وقت این شبهه پیش نیاید که این مسابقه فقط برای سیگاری‌هاست! نه! بروید بخوانید خودتان دیگر...!

پ.پ.پ.ن!:می‌دانم که "راه انداختن" چندان واژه مناسبی نیست. اما راستش به بنیانگذار حساسیت دارم! واژه مشابه و مناسب دیگری هم به ذهنم نرسید متاسفانه.



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter