احلام گرامی در یادداشتی برای شعر "میگذرد..." اشاره کرده بودند به تجربهای درباره گسی خرمالوها...
آن تجربه آشنا بود برایم و باز به فکر خرمالوها انداختم که کمکم دارند کمياب میشوند. توی فکر انارها و خرمالوها بودم که یادم آمد مدتها بود میخواستم چیزی راجع به خرمالوها بنویسم (شاید یک سال؛ قبلتر همهاش در یک شعر آمده بود، سال هشتاد و یک فکر کنم. بعد دوباره که خواندمش نزدیک یک سال پیش، گفتم بیشتر بنویسمش، بعد حیف که شعر را گم کردم با آنکه شعر خوبی هم نبود. ولی خب! حیف، چون آنموقع حرفهایم بود با خرمالوهائی که رفقای قدیمیام بودند و دلم سوخت که گم شد).
خلاصه نشستم و نوشتم. خواستم همین امشب بگذارمش روی این صفحه، راستش دیگر حالش نبود. گذاشتم فردا یا پسفردا ویرایشش کنم و چون طولانی شده در سه قسمت بگذارمش در وبلاگ.
یک یادداشت هم شنبه نوشته بودم به نام "سیبزمینی، چایکوفسکی کبیر و دعوت به شنیدن" (البته سیبزمینی هیچ ربطی به چایکوفسکی کبیر ندارد. یادداشتم شده بود مثل بعضی سیبزمینی سرخکردههایم، دست به دامن حافظ و چایکوفسکی شدم). نتوانستم بگذارمش اینجا. گذاشتم برای بعد. حالا بعدش میشود احتمالا برای بعد از این سه یادداشت خرمالوها.
فقط اینکه اگر کسی از دوستان پارتیتور والس ملانکولیک چایکوفسکی را دارد، بسیار سپاسگزارش خواهم شد اگر من را در یک مورد راهنمائی کند.
خلاصه اینکه تا همین حالا داشتم خرمالوها را مینوشتم که بگذارم اینجا و بعد برنامهام عوض شد. گفتم دست خالی هم نروم. یک چیزی اینجا بنویسم و بعد بروم پی باقی کارها...
همین...
* * *
راستی!
پیشنهاد میکنم حتما بخوانید:
سرزمین رویاها
دستمریزاد به ایشان!