شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ مهر ۳۰, شنبه

(ادامه) بیچاره سینما! (همراه یک فیلمنامه ارزشی)

گور زمستانی

یا

صد و بیست روز معدوم

(یک شِبه فیلمنامه ارزشی)

توضیح:

(تمام ماجراهای این فیلمنامه در یک سرزمینی می‌گذرد که من حتی در خیال هم تصوری از آن نداشتم و ندارم و نخواهم داشت. خوشبختانه این فیلمنامه هیچ‌گونه شباهتی با خودش هم ندارد، چه رسد به شباهت با کس یا چیز دیگری، که بخواهد اتفاقی هم باشد. اگر چیزی اتفاقا شبیه کسی یا چیز دیگری بود هم به من ربطی ندارد و به فیلمنامه هم ربطی ندارد. مسئلهٔ احتمال و اتفاق است که می‌توانند هر ترکیب مشابهی را پدید بیاورند. من صاحب این نوشته‌ها هستم ولی مسئول‌شان نیستم. همان‌طور که پدر و مادر من مسئول رفتار من نیستند و البته صاحب من هم نیستند. کسانی که با خواندن این فیلمنامه دچار ناراحتی می‌شوند احتمالا فقط غذا زیاد خورده‌اند. اما توصیه می‌کنم کسانی که ناراحت می‌شوند هم این فیلمنامه را نخوانند که یک وقت به خاطر خواندنش مجبور نشوند به غذاها شک کنند، چون من مسئولیت هیچ‌چیزی را نمی‌پذیرم. این فیلمنامه قرار نیست کسی را ناراحت کند چون نویسنده‌اش از خوشحالی دارد دق می‌کند و از کوزه همان برون تراود که در اوست. بعد از این همه اصرار دیگر نیازی نیست که توضیح دیگری بدهم. شاید بد نباشد از کسانی عذرخواهی کنم. مثلا از پدرم که تولدش را گاهی فراموش کرده‌ام. مادر جان مرا ببخش! نه به خاطر اینکه تولد پدر را فراموش کردم. به خاطر اینکه گاهی تولد شما را هم فراموش کرده‌ام و هم به خاطر اینکه یادم رفت قبل از نوشتن، کارهایی را که قول داده بودم انجام بدهم. از تمام دوستانی هم که با دیر حاضر شدن سر قرار باعث ناراحتی‌شان شدم عذر می‌خواهم. از خانواده محترم صاحبخانه هم عذر می‌خواهم که روی دیوار خانه‌شان میخ کوبیدم تا تابلوهایم را آویزان کنم. از تمام کسانی هم که بعد از خواندن این فیلمنامه تازه می‌فهمند که خوش‌شان نیامده از این متن عذر می‌خواهم. برای جبران، اگر احتمالا همسایه‌ها یا دوستان گرامی‌تان از شما دلخورند بفرمائید که تا من چانه‌ام گرم است از ایشان هم عذر خواهی کنم. از آقای ونه‌گات عزیز هم عذر می‌خواهم که بعضی مترجمان اسم‌شان را غلط می‌خوانند. تمام ماجراهای این فیلمنامه هم غیر واقعی‌اند. چون اگر واقعی بودند شاید فیلمنامه مستند به حساب می‌آمد. اما من کِی گفتم این یک فیلمنامه مستند است؟ من تخیلی نویسم. یعنی فعلا که تخیلی می‌نویسم. هر وقت فیلمنامه غیر خیالی نوشتم خبرتان می‌کنم. همین‌ها هم که نوشته‌ام روی دستم باد کرده‌اند. آخر بعضی‌ها می‌گویند فیلمنامه‌نویسی که تجربی نمی‌شود. من هم می‌گویم باشد، سعی می‌کنم از این به بعد بی‌تجربه بنویسم. می‌خواهید باقی متن را بخوانید؟ خب! بخوانید. من که مجبورتان نکردم چیز دیگری بخوانید!)

خارجی ـ روز ـ خیابان

مردم گوشه گوشه از ماشین‌هایشان پیاده شده‌اند و به هم چاقو می‌زنند و شیرینی تعارف می‌کنند.

مردی داخل جوی آب راه می‌رود و صدایش روی تصویر پخش می‌شود.

صدای مرد ـ من خیلی خوشحالم. زندگی قشنگه و هوا هم خوشمزه‌اس.

مرد دیگری از آن سوی خیابان به سوی او می‌دود و چاقوئی توی کمرش فرو می‌کند و به او شیرینی تعارف می‌کند و گلاب.

دخترپوشی از آن سوی خیابان فریاد زنان به سوی مرد شیرینی خورده می‌دود.

داخلی ـ روز ـ هال بزرگ یک خانه فقیرانه

پدر بالشی روی صورت پسرش گذاشته و روی آن نشسته. زن‌پوشی* در نقش مادر ِ در حالِ عبادت وارد اتاق می‌شود و به پسر می‌گوید:

مادر پوش ـ‌ پسرم. نمی‌‌خوای بری دنبال خواهرت؟ خوبیت نداره‌‌ها!

پدر همان‌طور که روی بالش نشسته می‌گوید:

ـ زن‌پوش! مگه خودت ناموس نداری که به این می‌گی بره دنبال خواهر پوشش؟

پسر از زیر بالش دست و پا می‌زند و صدایش روی تصویر پخش می‌شود.

صدای پسر ـ من نمی‌رم. خودش می‌آد دیگه.

پدر محکم روی صورت پسر بالا و پائین می‌پرد و می‌گوید:

پدر ـ بی‌شرف! مرگ بر نیهیلیسم! مرگ بر لیبرالیسم! من پسر فمینیست نمی‌خوام!

خارجی ـ روز ـ خیابان ( جلوی در یک مدرسه)

تعداد زیادی ناموس، از پسر و دخترپوش جلوی در مدرسه جمع شده‌اند و به هم شیرینی تعارف می‌کنند و بعد از اینکه عقد کردند شماره می‌دهند.

خواهرپوش گوشه‌ای نشسته و عکس مرد چاقو و شیرینی خورده را در دست گرفته و می‌خندد.

دوست پوشش می‌آید کنارش می‌نشیند.

دوست‌پوش ـ چرا می‌خندی بی‌وفا؟

خواهر پوش ـ پس گریه کنم نیهیلیست خائن؟

مردی جلوی در مدرسه‌ تبلیغ سنت‌ها می‌کند.

خارجی ـ روز ـ کنار یک دیوار بزرگ

مردم از مرد و زن‌پوش کنار دیوار بزرگی صف کشیده‌اند و دفترچه‌هایی در دست دارند. در یکی از دو انتهای دیوار (ترجیحا انتهای راست حتی اگر وزن تصویر به هم بریزد) دریچه‌ایست که مردی ارزشی داخل آن نشسته و دفترچه‌ها را از مراجعین می‌گیرد و مهر می‌زند.

مردی بعد از آنکه دفترچه‌اش مهر خورد می‌آید جلوی دوربین و رو به دوربین می‌گوید:

مرد ـ اینجا یه شهر خیالیه! پشت این دیوار زندانه. ما همه می‌خوایم بریم اونجا و رستگار شیم و خوش بگذرونیم. شما هم بیائید. اما ما هیچ وقت به تهران نمی‌رسیم.

ناگهان زن پوشی از میان صف بیرون می‌آید و دفترچه‌اش را پاره می‌کند و فریاد می‌زند:

زن‌پوش ـ من دیگه نمی‌خوام برم زندان.

صف به هم می‌ریزد و مردم می‌ریزند روی سر زن‌پوش و کتکش می‌زنند. کسی آن میان فریاد می‌زند« انگار این که گفت آنارشیسم بود» همه یک‌صدا فریاد می‌زنند « مرگ بر لیبرالیسم».

پسری که گوشه‌ای ایستاده بود فریاد می‌زند: من خرگوشم!

داخلی ـ روز ـ هال بزرگ دوبلکس یک خانه فقیرانه

پدر بالای جسد پسر نشسته و ارزشی گریه می‌کند. مادرپوش ِ گریان، ناگهان می‌گوید:

مادرپوش ـ مرد! اون دختره یادته. اون که یه فرشته بود. . چرا تو نمی‌ری باهاش ازدواج کنی؟ خودش یه جور بانوئی دیگره... ثواب داره‌!

مسئولین ناگهان از در و دیوار خانه می‌ریزند تو و به مرد و زن‌پوش ارزشی سکه‌های طلا می‌دهند.

دوربین می‌چرخد روی کارگردان که لبخند می‌زند و پول می‌شمرد و به عکس تروفو چپ چپ نگاه می‌کند.

داخلی ـ روز ـ قصابی

قصاب دارد قصابی میکند و مردی هم منتظرایستاده تا گوشتش آماده شود.

مرد ـ آقا پیه‌هاش رو جدا کن... گفتم بی‌دنبه می‌خوام دیگه.

قصاب به سوی مرد حمله‌ور می‌شود و با ساطور می‌کوبد توی سرش و بعد در حالیکه بالای نعش ایستاده رو به دوربین می‌گوید:

قصاب ـ پیه که از گوشت جدا نیست!

خارجی ـ روز ـ خیابان (جلو همون مدرسه‌هه)

تعداد زیادی ناموس، از پسر و دختر پوش هنوز همان‌جا ایستاده‌اند. ناگهان خواهرپوش برمی‌خیزد و فریاد می‌زند.

خواهرپوش ـ نه!

نیروهای ضد شورش شهر خیالی می‌ریزد توی خیابان و همه را به گلوله می‌بندد.

خارجی ـ روز ـ آسمان

مردی بسیار ارزشی روی پرچم فرانسه ایستاده و به آن لگد می‌زند. رو به دوربین لبخند می‌زند و می‌گوید:

مرد ارزشی ـ همه با من بخونید. هر کی هم نخونه سر و کارش با نظامت سینماست:

خوشحال و شاد و خندانم

قدر آقا جونو می‌دانم

چک می‌خورم من

مشت می‌خورم من

فحش می‌خورم من

جوانم

جوانم

آرزو دارم

خوشبختم اینو می‌دانم

ذوق می‌کنم

آخه خرگوشم من

با باتون

بهشت می‌رم من

بهشت می‌رم من

جوانم

پایان

28/7/1384

تذکر: هر گونه استفاده ارزشی و بی‌ارزشی، اخلاقی و بی‌اخلاقی، ادبی و بی‌ادبی و غیره و ذلک از این فیلمنامه به هر شکل( الهام گرفتنی، صفاکردنی، نفرت‌پراکنی، قرض گیری کلمه، جمله، فضا و ...) و با هر دوربین( سی و پنج، شانزده (سیاه سفید، رنگی)، دیجیتال، نفتی، ایکس‌ال‌وان، پی‌دی 150، خانگی، بی‌خانمان، هندی‌کم، موبایل، دو چشمی، یک‌چشمی، زیر‌‌آبی، آستیگمات و ...) منوط به اجازه خودم است.

*توضیح: می‌دانم که به احتمال زیاد همه می‌دانید. محض اطمینان توضیحکی می‌دهم. در زمان‌های قدیم در تئاتر غرب و شرق، یک زمانی در تخت‌حوضی و همین‌طور همیشه در تعزیه و کلا همه زمان‌ها و مکان‌هایی که بازیگری را عملی مردانه می‌پنداشتند و (یا می‌پندارند!!!) (چه کسی می‌گوید هنر حتما می‌تواند هنرمند را با شعور کند؟) نقش زنان را مردانی که لباس زنانه پوشیده بودند بازی می‌کردند و به آنها بازیگران زن‌پوش می‌گفتند.

برچسب‌ها:



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter