شاید حرص خوردن هم نداشته باشد. سالهاست که شعارمان این شده:
سینما را به خانههای خود بیاورید!
قبول... پرده نقرهای چیز دیگریست. اما روی چند پرده نقرهای این سالها تصویری از فلینی یا برتولوچی دیده شد؟
فیلمهای کیمیاوی؟ شهید ثالث؟
بهرام بیضائی و ناصر تقوائی و بهمن فرمانآرا و خیلیهای دیگر که دوستشان داریم هم که دلپُرند.
جوانها؟ درگیر نگاتیوهای تاریخ مصرف گذشته و کرایههای سرسامآور دوربین و نور و... دست آخر دلِ پُر از کارشکنی!
اصلا بگذار این خانه نیمه ویران، یکسر ویران شود. غمی نیست.
آنها که درخشان بودند و هستند و بخواهند باشند، هر جا بروند خواهند درخشید. مثل خیلیها که رفتهاند. غمی نیست.
* * *
- حالا مگه اینجا سالی چند تا فیلم فمینیستی بر اساس تصورات صحیح ساخته میشد و پخش میشد؟
ـ از واژه ممنوع بیزارم. از اینکه یکی راست راست تو چشم آدم نگاه کنه و بگه آزادی ممنوع! انسانیت ممنوع!
* * *
مسئله فقط یک مخالفت ساده نیست.
کاری ندارم که قضیه از بیخ مضحک است.
میگیریم این نیهیلیسمی که از اساس درکی از آن ندارند و کلا تصور میکنند هر کس سیگار میکشد و قهوه تلخ میخورد نیهیلیست است، خطرناک است.
کاری نداریم که درک درستی از اندیشه دارند یا ندارند.
کلا واژههای «اندیشه» و «اندیشیدن» خطرناکند.
سکولاریسم و لیبرالیسم هم که مشکلساز است.(کاری نداریم که حالا چقدر شناخت درستی از این دو هست؛ در هر دو طرف)
اما فمینیسم...
شک نیست که فمینیسم هم مشکلساز است. کاری ندارم که اصلا فهمی و درکی دارند از آن یا نه. (کاری به تعاریف مضحکی که برای ایجاد هراس از فمینیسم توی مغز جماعت کردند ندارم. کاری به فیلمها و سریالهای مزخرف و تماما زنستیز ندارم. کاری به سم پاشیهای مدام علیه فمینیسم ندارم. کاری به اینکه پیش از این هم موافقتی نبود ندارم)
مسئله این است برای من:
دارند وسط مخالفت با آزادی، با انسانیت هم مخالفت میکنند.
اصلا چه فرقی دارند این دو؟
صدای نعرهای گوشخراش را میشنوید؟
* * *
اشتباه نشود. دور از انتظار نبود. از کوزه همان برون تراود که در اوست. فقط نمیدانم چرا هنوز گاهی عصبانی میشوم. اشتباه است! باید خونسردتر باشم. کسی قرار نیست هدیه به من و ما بدهد که. باید کلاهی بخرم برای بالا انداختن! هیپهیپ هورا!
(پرشینبلاگ نتوانست همه متن را یکجا بگذارد روی صفحه. مجبور شدم دو قسمتش کنم. ادامه اين متن در پست زيرين است)