شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ شهریور ۲۷, یکشنبه

وطن‌های من

(متن زیر همان یادداشتی است که در ادامه پست قبلی نوشته بودم و گفتم در یک پست جداگانه قرار می‌دهم‌اش.)

واقعا برایم مهم نیست که چه کسی اهل کجاست. رک بگویم که اساسن ایرانی بودن یا اهل هر جهنم دیگری بودن را مایه افتخار نمی‌دانم که بخواهم خودم را آتش بزنم تا اثبات کنم هنرمند بزرگی ایرانی هست یا نه! چون اگر هنرمند بزرگی پدر جد من هم باشد در سرنوشت من هیچ تاثیر خاصی نمی‌گذارد (مگر اینکه حساب کنیم مثلا اگر پدربزرگ من جناب شوستاکوویچ بود، من الآن خیر سرم کمتر اجازه می‌دادم سازهایم خاک بخورند!)

از طرف دیگر علیرغم آلمانی نبودن‌ام، به شدت به باخ اعظم افتخار می‌کنم. این جور موارد هم به خاطر اینکه می‌بینم یک انسان توانسته افسانه‌ها را به واقعیت تبدیل کنم.

اما...! اما این افتخار کردن هم هیچ دردی را دوا نمی‌کند.

از یکی از هنرمندان بنام فرانسوی که پدر ایرانی داشته پرسیدند چه احساسی نسبت به ایران دارید؟ ایشان هم با زبان شیرین مادری‌شان جواب داده‌اند هیچ!

این را هم گفتم برای عبرت گرفتن دوستانی که به شدت اصرار دارند اصالت ایرانی زئوس را هم پیدا کنند.

چون همه هم که مثل آن استاد مودب نیستند. یک وقت دیدید یک نفر در پاسخ سوالی راجع به ایرانی بودنش، درآمد و گفت: دوست عزیز، شما مثل اینکه اصلا به موقعیت من توجهی ندارید!

بله‌دیگر، همین! خواستم بگویم حتی اگر کل کویر لوت را وجب کنیم، احتمالا چیزی به خلاقیت‌مان به خاطر لوت بودن‌اش اضافه نمی‌شود و هر چه پیش بیاید احتمالا به خاطر کویر بودن‌اش است و من هم هیچ اصراری ندارم بر اینکه اصالت ایرانی کسی را پیدا کنم.

این سرزمین را هم دوست دارم با تمام وجود؛ و خب! این موید ومبین هیچ چیز خاصی نیست غیر از آنکه تمام عمر اینجا زندگی کرده‌ام. احتمالا اگر در هند یا برزیل هم به دنیا آمده بودم، همین‌قدر به آنجا علاقه داشتم. و احتمالا همین‌قدر هم از اوضاع و احوال ویران آن جاها حرص می‌خوردم.

وطن به آدم‌ها و کوچه‌هایش وطن می‌شود. آدم‌هایی که دوست‌شان داری و کوچه‌هایی که با لذت از آنها عبور کرده‌ای.

* * *

نگاه که می‌کنم می‌بینم اگر خیابان مقصودبیگ تجریش نبود، خیلی چیزها را از دست داده بودم. در مورد چیزهایی که به جا‌ش به دست می‌آوردم احتمالا، هیچ اطلاعی در دسترس نیست.

تجریش یکی از وطن‌های من است.

اگر خیابان 196 تهران‌پارس روزگاری مسکن من نبود، خیلی چیزهای دیگر را از دست می‌دادم. اما آیا آن انباری کوچک و ساکت که آتلیه کوچک‌مان شده بود بدون دوستانم این‌قدر مهم می‌شد؟ بی‌شک می‌گویم که نه!

ساعت‌های طولانی که در تاریکی شبانه‌روزی اتاق زیر یک نور کوچک می‌نشستیم (شازده زند بود و محسن و محمد و سروش و دوستان دیگر که سر می‌زدند) و ساعت‌ها همنوازی می‌کردیم و خوب یا بد، لذت می‌بردیم. تمام اتاق پر بود از کاغذ و عطر ِ خوش ِ رنگ و صدای ساز.

خب! بنیاد‌ ِ بخش وسیعی از زندگی امروزم شد. آن آجرها هیچ چیز نبودند بدون ما...

خیابان سهروردی که هنوز بعد از این همه سال ساعت‌ها سرگردان از این کوچه به آن کوچه‌اش می‌روم، با ویوشتی خیابان سهروردی شد. ویوشتی گرچه نیست، اما هنوز هر کدام از کوچه‌هایش محل گفتگوهای تنهایی خودم با خودم است. آنجا را هم خودمان معنایی برایش ساختیم. حالا این همه سال که ویوشتی دیگر نیست هم هنوز آن خیابان‌ها قدرت دارند. هرچند خالی به نظر بیایند. ممکن است روزی چهره دیگر کنند.

خیابان دولت هم همین‌طور... آنجا هم قدم‌زنی‌های شبانه سه نفری تبدیل کرد به وطن من.

تمام تهران...

تمام بازار اصفهان حلقه زده دور میدان نقش جهان... وجب به وجبش را گشتم و با هر آجرش رفاقت کردم که این همه زیباست همیشه برایم. سی و سه پل را عکس‌ها و کتاب‌های تاریخ، وطن من نکردند. قدم به قدم، تنهایی، وطنم شد.

هر کدام از اینها را که بگیرم از خودم دیگر خودم نیستم.

آتلیه گروه در تجریش ، خانه‌مان در تهران‌پارس، کوچه‌های سهروردی و ...

آتلیه خاطره‌اش جاوید! همه‌مان تک به تک آجرهایش را پر از خاطره کردیم و حس خانگی... از روزهای سرد زمستان که لک رنگ را از پنجره‌ها با کاردک می‌بردیم تا روزهای داغ تابستان که با شرنگ و سونات مهتاب تانگوی تک‌نفره می‌رقصیدیم...

این‌ها وطن‌های من‌اند.

و این وطن‌ها را دوستانم وطن من کردند و گاه خودم تنها.

و بالاسر یک تکه از وطن زخمی من، کوهی سینه سپر کرده مثل مادری مهربان...

بدون دربند و بند یخچال و آبشار اوسون و چشمه جعفر و سنگ شکاف و ... باز هم من، من نبودم.

* * *

نگاه که می‌کنم می‌بینم، عاشق تانگو‌ام و والس. اگر در سوئیس به دنیا آمده بودم، الآن شاید بدون آلپ من، من نبودم.

با موسیقی قرن پانزده و شانزده "میلادی"، موسیقی دهه شصت و هفتاد زندگی می‌کنم.

مسکو نبوده‌ام، اما احساس می‌کنم از آنجا می‌توانم خاطره داشته باشم!!!

اگر در کنگو به دنیا آمده بودم، آن درخت‌ها و هوای داغ زندگی من بود.

الآن از فوتبال بیزارم، اما شاید می‌شد که در برزیل یکی از آن عاشقان سینه‌چاک فوتبال باشم.

می‌شد یک سیک هندی باشم یا یک خواننده ترک!

می‌شد در فرانسه مشغول گدایی باشم. می‌شد چهار سال پیش جسدم توی یکی از کوچه‌های هارلم پیدا شود.

می‌شد هر چیزی باشم. نباشم!

انگار دارم وقتم را تلف می‌کنم. پارادوکسیکال میشود آخر سر و مجبورم بیشتر توضیح بدهم و دست آخر مهمل محض شاید بشود!

خلاصه‌اش می‌شود همین:

آدم‌ها وطن‌ها را می‌سازند.

* * *

اصل مقصودم کوتاه بود. مقصدم طولانی‌تر شد! این ربطی به کاغذ سپید اما نداشت انگار... صادقانه بگویم، شاید هیچ ربطی و هیچ ربطی هم به وطن نداشت!

برچسب‌ها:



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter