راستش من نمیدانم نویسنده کتاب مردان موسیقی سنتی ایران(نام کتاب کمی ادامه داشت که یادم رفته، ولی بیشک ربطی به موضوع حرف من نداشت.) دقیقا با چه رویی میخواهد در چشمهای بانو قمر نگاه کند!
شکی نیست که استاد صبا، استاد وزیری، استاد بنان، استاد محجوبی و اساتید دیگر، از تاریخسازان موسیقی کلاسیک ایرانی بودهاند. اما آیا بانو قمر از آقای بنان کمتر خواننده بودهاند!؟
اصلا حرفم ربطی به اساتید موسیقی ایران ندارد. از این نوع استفاده از واژگان کمی حرصم میگیرد. بزرگان موسیقی ایران هم به همین اندازه میتوانست گویا باشد.
وقتی من ِ خواننده نام مردان موسیقی را میبینم، قطعا ذهنم به آن سو نمیرود که این کتاب فقط درباره مردان موسیقی است؛ اما مشکلم اینجاست که این نام به زور دارد حرفی را توی دهان نویسنده میگذارد که نه خودش قبول دارد و نه تاریخ و نه مخاطب...
بانو قمر، خانم ضرابی، خانم حکیماوا، خانم سرکیسیان و اساتید دیگر هم از چهرههای مطرح موسیقی ایرانی بودهاند. و خب! نکته اینجاست که جزو "مردان" موسیقی ایران نیستند.
کمی سلیقه هم خوب چیزی است در انتخاب نام. حالا کاری ندارم که این عادت ناجوری شده.
میخواستم چیز دیگری بگویم، یادم افتاد که دیروز کلی خندیدم و کلی حرص خوردم. از این جور نامگذاریها و ترجمهها حال خوشی به من دست نمیدهد. یا مثلن یک چیز دیگر... این همه سال Vonnegut را ونهگات خوانده بودیم و شنیده بودیم، دیروز با ونهگوت مواجه شدم! من که نمیدانم، اما آگاهان لطف کنند اگر احیانا ونهگت، فونهگات، فانهگوت یا چیز دیگری هست بگویند. فعلا به ترجمه آقای بهرامی بیشتر اعتماد دارم.
بگذریم... خواستم بگویم اگر بخت یارم باشد، این هفته دوباره کمی اینجا را شلوغ میکنم. احتمالا چند داستان(یا به قول دوست گرامیام ، شاید هم "متن متظاهر به داستان") اینجا بگذارم.
این پیش درآمد هم برای این نوشتم که بگویم چون کمی طولانی هستند، چندتکهشان میکنم تا خواندنشان در یک پست چندان آزاردهنده نباشد! میبینید من چقدر آدم ملاحظهکاری هستم!!!
دیگر اینکه ظاهرا پست قبل این شبهه را پدید آورده بود که من خیلی خوشم!
چندان مهم نیست؛ ولی خوش ندارم برایم حرف در بیاید! اساسا نوشتن را گذاشتهاند برای آنکه... یعنی ارسطو یک چیزهایی گفته که چون سالیان سال گذشته میشود اینجوری تعریفش کرد:
آدم میتواند در نوشتههایش یک حال دیگری هم داشته باشد.
وگرنه من که روی حرف دوستان حرف نمیآورم.
(حرف اصلی این بود که خاصیت تطهیرکننده درامهای غمانگیز بیشتر به درد نویسندگان آنها میخورد تا به درد تماشاگران. بههرحال من سر حرف خودم هستم. اگر در تطبیق واقعا مشکلی پیش میآید، از آن آقا بخواهید حرف خودش را تطبیق بدهد. قرنها و بارها ما تطبیق دادیم، یک بار هم ایشان!)
بله! اگر قرار بود همه حرفهای ارسطو را دربست قبول کنیم که الآن هر کس سکته مغزی میکرد روزی ده، پانزده قالب یخ میانداخت بالا و از مرگ خودش جلوگیری میکرد که! شاید هم مجبور میشدیم زمستانهای زیبا، از داخل گوشمان ضدیخ بریزیم!
به هر حال مهم این است که ارسطو آدم خوبی بوده که عمر جاوید نداشته... فکرش را که میکنم، میبینم که اساسن فلاسفه خیلی به نفعشان بوده که عمر جاوید نداشتهاند. گرچه از تصور تماشای مناظره ویتگنشتاین و افلاتون، حتی در مورد طرز پخت نیمرو هم، تنم میلرزد و چشمهایم برق میزنند. ولی خب! منظورم این بود که برای خودشان بهتر بوده شاید! (وگرنه من شخصا، مجنون میشدم از ذوق، اگر میتوانستم سر کلاسهای خرمگس آتن بنشینم. اگر هم چیزی نمیفهمیدم، پنیر و شراب که میشد بخورم. او حرف میزد من نمیفهمیدم، من شراب میخوردم او نمیفهمید.)