شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ شهریور ۱, سه‌شنبه

پتک اوفتاده در کف ضحاک...*

کاوه ایستاده بود. خیره، به مغز فرزندش نگاه می‌کرد جا خوش کرده میان کاسه.

* * *

آشپز ایستاده بود و به جمجمه خالی نگاه می‌کرد، دو تکه پهن شده روی میز آشپزخانه‌اش.

* * *

ضحاک روبروی آینه نشسته بود و تعریف می‌کرد:

ـ صفای دلم این است که مغز را دو نیم کرده و نیمی به سنگک داغ قاتق کنم که دندانهایم بچسبند به هم از لزجی مغز و نیم دیگر را در کاسه آبگوشت خرد کنم و تلیت سنگک و مغز به بدن بزنم.

پرسیدم: و مارها؟

ضحاک انگار نه انگار که من پشت سرش ایستاده‌ام، هنوز توی آینه خیره گفت: کوفت بخورند!

* * *

آشپز دستهایش لرزان، با ساطور روی چوب میز ‌کوبید؛ صدای ضحاک ‌پیچید در آشپزخانه که: این مغز ما چه شد؟

آشپز نگاهی به قرارداد چسبانده شده روی در یخچال انداخت و به امضای خودش و به قرار روزی دو مغز که بسته شده. زیرلب گفت: ابلیس! توی بد مخمصه‌ای افتادی. این گولْ، مغز گوسفند را هم می‌شناسد. پس خیال خام مکن. معجزه هم بکنی این جمجمه پر نمی‌شود که خدا هم دو بار یک مغز را نمی‌آفریند. بر درخت آن هیزم لعنت که آتش آفرینش من شد. ای ابلیس! فکرش را می‌کردی خودت شرمنده بی‌شرفی این ضحاک بشوی؟

* * *

ضحاک کله یکی از مارها را دور انگشتش پیچاند و به من نگاه کرد. پرسید: دو ضرب در دو؟

جواب دادم: پنج. البته در شرایط خاص حتی شش هم می‌شود.

غرید: تو هم که نداری مخ.

لبخند زدم و آهی کشیدم: صرفه به همین است.

بی‌حوصله گفت: می‌روی ببینی این کله‌خر آشپز چه می‌کند در آن مطبخ؟

* * *

آشپز نشسته بود کف آشپزخانه و جمجمه‌ها را گذاشته بود روبرویش و خیره نگاهشان مانده بود.

گفتم: ابلیس... پس این کله‌پاچه ضحاک چه شد؟

گفت: زبانت را مار بگزد! نگفته بودم به اسم کوچک صدایم نکن در محل کار؟ نمی‌گویی دست‌یارها رم می‌کنند؟

گفتم: کله چه شد؟

گفت: فنا...

گفتم: مگر سهروردی‌خوان‌ بود؟

گفت: نه الی‌الحق! فنای نمی‌دانم چه شد... هر چه نه‌بدتر ِ آدم‌ ِ... ( و باقی در زمزمه گم...)

ابرو بالا انداختم و گیج‌‌نما گفتم: فنای الی‌الهیچ‌! ضحاک که خشمگین می‌شود.

گفت: دو ضرب در دو؟

گفتم: هشت! در شرایط خاص سه هم می‌شود.

گفت: سرت را بگذار روی میز!

گفتم: چرا؟

گفت: مخ می‌خواهم.

گفتم: تو همان چهار حساب کن و دست از سر ِ ما بردار. مغز امروزت با من.

* * *

کاوه به مغز فرزندش وسط کاسه خیره مانده بود که رسیدم.

گفتم: درود کاوه... فرزندان‌ات چطورند؟

گفت: پی مغز آمده‌ای؟

گفتم: پی درفش کاویانی‌ات می‌آمدم؟

گفت: طعنه می‌زنی؟

گفتم: طعنه می‌خوری... من تنها حرف می‌زنم.

گفت: مغزش را درآورد و گذاشت وسط کاسه. سربازان که آمدند بردندش نفهمیدند ماجرا چیست. آخری بود. من هم نفهمیدم ماجرا چه شد.

گفتم: عجبا! فکر می‌کردم می‌روی دنبال فریدون.

گفت: رفتم... فریدون خواب بود.

گفتم: خودت یک کاری می‌کردی.

گفت: رفتم میان بازار. از بزاز و بقال گرفته تا گدای سر بازار، همه مطبخی باز کرده بودند و مغز سر فرزندان‌شان می‌جوشاندند. همه این روزها کله پاچه خور شده‌اند.

گفتم: تنهایی هم که کاری از دستت بر نمی‌آید؟

گفت: چرا! می‌خواهم بدهم نشان درفش را عوض کنند و بروم پیش ضحاک تقدیمش کنم.

* * *

ضحاک توی اتاق این سو و آن سو می‌رفت و کله یکی از مارها را در دهانش گذاشته بود و می‌جوید و زیر لب غر می‌زد. تا رسیدم گفت: پدر ش را می‌سوزانم.

نگاه پرسش‌گری به او انداختم. گفت: این آشپز پدر سوخته را!

گفتم: زحمت نکش. پدرش قبلا سوخته. خودش هم توی آب بیاندازی بیشتر دردش می‌آید تا بیاندازی توی آتش.

اخمالو نگاهم کرد و گفت: حوصله مزاح ندارم... گرسنه‌ام و پایش بیفتد مغز خر هم می‌خورم... دو ضرب در دو؟

گفتم: دو کدام است؟

با خشم کله دو مار را به هم کوبید و داد زد: گند بگیرند که مغز خر هم پیدا نمی‌شود.

لبخندی زدم و رفتم به آشپزخانه.

* * *

ابلیس لباس آشپزی را در آورده بود و اشک می‌ریخت. گفتم: چه خبرت شده؟

گفت: می‌خواهم توبه کنم.

گفتم: کم آوردی؟

گفت: نه! ضحاک گفت می‌اندازتم توی آتش اگر شامش حاضر نشود.

گفتم: عجبا! از آتش ترسیده‌ای؟

گفت: نه... اما این کله‌خر فکر مجازات من هم توی سرش افتاده. ببیند آتش اثر ندارد...

میان حرفش گفتم: نه! خیالت راحت... توی آتش نمی‌اندازدت.

ذوق کرده گفت :چطور؟

گفتم: خودم به او گفتم بیندازدت توی آب درست است.

به سویم حمله‌ور شد و جا خالی کردم که خورد به در آشپزخانه. با سر ِ کوبیده شده به در و ورم کرده، و اشکِ توی چشم حلقه زده گفت: لعنت به آباء و اجدادت... مگر مرض داری؟

گفتم: فقط خواستم راهنمایی کرده باشم به رسم خودمان.

دوباره روی زمین نشست و شروع کرد به ورد خواندن.

گفتم: چه می‌کنی؟

گفت : توبه...

گفتم: وا ماندی؟

گفت: به شرفم سوگند در کار ضحاک وامانده‌ام.

ناگهان سکوت کرد و چشمانش درخشیدن گرفت. گفت: کاوه!؟

گفتم: توبه‌ات را بکن. این جمجمهٔ خالی،‌ آخرین فرزندش بود.

حیران گفت: فریدون؟

گفتم: بنشین توبه‌ات را بکن. من هم در کار این مردم مانده‌ام.

می‌رفتم بیرون که پرسید: کجا؟

گفتم: نان و ماست بخرم و شراب.

* بخشی از یک شعر فریدون توللی

برچسب‌ها:



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter