اتفاقات بد را زیاد تجربه کردهام. درد روحی و جسمی را تجربه کردهام. درد آدمهای دیگر را دیدهام و با ایشان درد کشیدهام. با چشمان کاملا باز جلوی چشمانم عزیزترین دوستانم را کتک زدهاند و حتی نتوانستهام یک کلمه بگویم و تنها از درد به خودم پیچیدهام. این هم تحمل کردم. بیش از سه بار با مرگ دست و پنجه نرم کردهام... نترسیدهام. توهین شنیدهام از کسانی که... هیچ وقت اینقدر خشمگین نشدهام.
به انسانیت سوگند هیچ وقت اینقدر از انسان بودنام نیز شرمنده نشدهام.
نمیدانم... چه بگویم آخر؟ حرف مفت زدهام هر چه بگویم... مگر میتوانم بفهمم چه دردی کشیده گلبهار؟ از خودم میپرسم کجا بودهام و چه میکردم وقتی گلبهار کمک میخواسته؟
تو! تو بگو... تو کجا بودی؟ ما کجا بودیم؟ کجاییم وقتی گلبهار ها در آتش میسوزند؟ کجاییم؟ کجاییم؟ کجاییم؟
میترسم... نه از آدمهای هفت خط افعی صفت! نه از قدرتمندان روی کفتار سفید کرده...
از آدمهای معمولی میترسم! از آدمهایی که به من لبخند میزنند و من هم به ایشان لبخند میزنم، بی آنکه بدانم... یک ساعت بعد دستهای هرزشان را بلند میکنند و میزنند...
لعنت! در این سرزمین هیچجا شرف نمیفروشند؟ هیچ جا انسانیت نمیفروشند؟ قسطی حتی؟
کاش یک جایی بود که فریاد میزدم... اما نمیتوانم. باز هم چانهام آرام میلرزد و باز هم اشکهایم بیصدا روی حروف کیبورد میچکند. صدایم هم در نمیآید. باز هم فقط باید گریه کنم؟
برای لیلا گریه کنم. برای کبری گریه کنم. برای گلبهار گریه کنم. مثل پارسال... مثل پیرارسال... مثل همیشه... گریه کنم. فریاد نزنم. گریه کنم. فریاد نزنم. شاید کمی از این آتش دلم کم شود. شاید بالاخره یک روزی یک کاری از دستم بربیاید.
اما دلم میخواهد فریاد بزنم و گریه کنم.
لعنتیها! سوزاندندش... همین؟ یعنی سوخت. نوزادش هم کشتند؟ همین؟ همین؟ چشمهایشان برای همیشه خاموش شد؟
فقط دلم میخواهد لعنت بفرستم بر هر چیز غیرانسانی که میگویندش مردانگی...
کشتن ، زدن، تجاوز؟ اینها یعنی مردانگی؟
مردانگی است اینها؟
لابد میگویندم که گفتمان ضد مرد راه نیاندازم...
چرا راه نیاندازم؟ اگر مردانگی یعنی کشتن و زدن و تجاوز و پايمال کردن حقوق زنان، بر ضد این مردانگی خواهم گفت.
لعنت بر مردانگی... لعنت!
اگر مرد بودن به کشتن و تجاوز و زدن و پايمال کردن حقوق زنان است، لعنت و هزار لعنت بر این مردانگی!
لعنت بر قوانین... قوانین را برای حمایت از چه چیزی ساختهاند؟
حمایت از آزادی انسان؟
یا حمایت از سرکوب؟ حمایت از خشونت؟ حمایت از ظلم؟
قانون برای کیست؟ برای چیست؟ کجاست قانون؟
قانون؟ قانون؟
قانونی که بر جنایت چشمهایش را ببندد و سکوت کند، قانون نیست.
از کدام قانون حرف میزنم؟
قانون نامشروع حفاظت از منافع نظام مردسالار.
پ.ن: این یادداشت را چند ساعت بعد از یادداشت قبلی مینویسم؛ زمانی که لمس مستقیم یک اتفاق تلخ چنان وجودم را خشکانده، که بغض هم کاری از پیش نمیبرد.
در حال حاضر، نه خشمگینم و نه ویران... انگار یک چیزی مثل امید دارم. اتفاق تلخی که افتاد و تلاشی که کردم و کردیم برای کم کردن پیآمدهای تلخ و ناگوارش، امیدوارم کرد به اینکه میتوان کاری پیش برد.
امید دارم که شاید بتوانیم کاری برای گلبهار و گلبهار ها انجام بدهیم.
و میتوانیم.
این فاجعه تلخ، و اتفاقات ناگوار دیگری چون این ، ما را موظف میکند به توانستن.
با این حال، یادداشت اول را هم حذف نمیکنم. آن خشم، بخشی از وجود من بوده و هست. نباید در برابر هر ظلمی آرام بود. باید بعضیها بدانند که هیچ چیزی در دنیا به ایشان حق نمیدهد زندگی یک نفر را تباه کنند.
درک میکنم که خیلی از اینها درست آموزش ندیدهاند، نمیدانند، تحت فشارند.
باشد! خشم من هم از آنها نبود. از کسانی بود که از ندانستن این گروه سود میبرند و دامن میزنند به ندانستنشان... و جلوی تابش هر نوری را هم میگیرند.
به پایان همان متن توجه کنید.
آیا آن رئیس و روسا هم نمیدانند و تحت فشارند؟
فراموش نکردیم: یکی از دلایل تلاش برای حذف زنان از محیطهای کاری، پایین آوردن تعداد رقبا بوده.
مردان به پشتوانه قوانین مردانه، با هم ائتلاف میکنند برای پایین آوردن میزان رقابت و حداقل حذف نیمی از رقبای کاری... با ایجاد فشار در محیطهای کاری، با ایجاد مانع برای پیشرفت شغلی زنان.
فراموش که نکردهایم؟ اگر یک زن و یک مرد با سطح دانش برابر و با هوش برابر در یک اداره در همین کشورمن، در شغلی یکسان شروع به کار کنند، زن برای پیشرفت و حفظ شغلش باید چند برابر مرد کار کند.
این آقایان هم نمیدانند؟ این آقایان هم اسیر قوم و قبیلهاند؟
دوستان! همگی خوب میدانیم که اینجور وقتها هیچ منطق انسانی در میان نیست. آن چه بر این رفتار حاکم است، زور است و نظام مردسالار...
خشم من هم بر مردانی بود و هست که میدانند مردانگی به کشتن و زدن و تجاوز و پایمال کردن حق نیست، اما هیچ کاری برای حذف این نگرش که انجام نمیدهند هیچ، به گسترش آن دامن میزنند و خودشان هم چنان میکنند.
سر حرفم هستم.
صبح خشمگین بودم و الآن با تلخی تمام، آرامم.
اگر مرد بودن به کشتن و زدن و تجاوز و پایمال کردن حقوق دیگران است، پس لعنت بر این مردی و مردانگی.
به هرحال، جنبش زنان همانطور که تا امروز از پا ننشسته و حقوق زنان را احیا کرده و بازپس گرفته، از این به بعد هم از پا نخواهد نشست و با تمام نیرو فعالیت خواهد کرد و بیتردید پیروز خواهد شد.