شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ مرداد ۶, پنجشنبه

اگر مردانگی يعنی کشتن و تجاوز٬ پس هزار لعنت بر اين مردانگی

کانون زنان ایران:

ژيلا بنی يعقوب

اتفاقات بد را زیاد تجربه کرده‌ام. درد روحی و جسمی را تجربه کرده‌ام. درد آدم‌های دیگر را دیده‌ام و با ایشان درد کشیده‌ام. با چشمان کاملا باز جلوی چشمانم عزیزترین دوستانم را کتک زده‌اند و حتی نتوانسته‌ام یک کلمه بگویم و تنها از درد به خودم پیچیده‌ام. این هم تحمل کردم. بیش از سه بار با مرگ دست و پنجه نرم کرده‌ام... نترسیده‌ام. توهین شنیده‌ام از کسانی که... هیچ وقت این‌قدر خشمگین نشده‌ام.

به انسانیت سوگند هیچ وقت این‌قدر از انسان بودن‌ام نیز شرمنده نشده‌ام.

نمی‌دانم... چه بگویم آخر؟ حرف مفت زده‌ام هر چه بگویم... مگر می‌توانم بفهمم چه دردی کشیده گلبهار؟ از خودم می‌پرسم کجا بوده‌ام و چه می‌کردم وقتی گلبهار کمک می‌خواسته؟

تو! تو بگو... تو کجا بودی؟ ما کجا بودیم؟ کجاییم وقتی گلبهار ها در آتش می‌سوزند؟ کجاییم؟ کجاییم؟ کجاییم؟

می‌ترسم... نه از آدم‌های هفت خط افعی صفت! نه از قدرتمندان روی کفتار سفید کرده...

از آدم‌های معمولی می‌ترسم! از آدم‌هایی که به من لبخند می‌زنند و من هم به ایشان لبخند می‌زنم، بی آنکه بدانم... یک ساعت بعد دست‌های هرزشان را بلند می‌کنند و می‌زنند...

لعنت! در این سرزمین هیچ‌جا شرف نمی‌فروشند؟ هیچ جا انسانیت نمی‌فروشند؟ قسطی حتی؟

کاش یک جایی بود که فریاد می‌زدم... اما نمی‌توانم. باز هم چانه‌ام آرام می‌لرزد و باز هم اشکهایم بی‌صدا روی حروف کیبورد می‌چکند. صدایم هم در نمی‌آید. باز هم فقط باید گریه کنم؟

برای لیلا گریه کنم. برای کبری گریه کنم. برای گلبهار گریه کنم. مثل پارسال... مثل پیرارسال... مثل همیشه... گریه کنم. فریاد نزنم. گریه کنم. فریاد نزنم. شاید کمی از این آتش دلم کم شود. شاید بالاخره یک روزی یک کاری از دستم بربیاید.

اما دلم می‌خواهد فریاد بزنم و گریه کنم.

لعنتی‌ها! سوزاندندش... همین؟ یعنی سوخت. نوزادش هم کشتند؟ همین؟ همین؟ چشم‌های‌شان برای همیشه خاموش شد؟

فقط دلم می‌خواهد لعنت بفرستم بر هر چیز غیرانسانی که می‌گویندش مردانگی...

کشتن ، زدن، تجاوز؟ اینها یعنی مردانگی؟

مردانگی است اینها؟

لابد می‌گویندم که گفتمان ضد مرد راه نیاندازم...

چرا راه نیاندازم؟ اگر مردانگی یعنی کشتن و زدن و تجاوز و پايمال کردن حقوق زنان، بر ضد این مردانگی خواهم گفت.

لعنت بر مردانگی... لعنت!

اگر مرد بودن به کشتن و تجاوز و زدن و پايمال کردن حقوق زنان است، لعنت و هزار لعنت بر این مردانگی!

لعنت بر قوانین... قوانین را برای حمایت از چه چیزی ساخته‌اند؟

حمایت از آزادی انسان؟

یا حمایت از سرکوب؟ حمایت از خشونت؟ حمایت از ظلم؟

قانون برای کیست؟ برای چیست؟ کجاست قانون؟

قانون؟ قانون؟

قانونی که بر جنایت چشم‌هایش را ببندد و سکوت کند، قانون نیست.

از کدام قانون حرف می‌زنم؟

قانون نامشروع حفاظت از منافع نظام مردسالار.

پ.ن: این یادداشت را چند ساعت بعد از یادداشت قبلی می‌نویسم؛ زمانی که لمس مستقیم یک اتفاق تلخ چنان وجودم را خشکانده، که بغض هم کاری از پیش نمی‌برد.

در حال حاضر، نه خشمگینم و نه ویران... انگار یک چیزی مثل امید دارم. اتفاق تلخی که افتاد و تلاشی که کردم و کردیم برای کم کردن پی‌آمدهای تلخ و ناگوارش، امیدوارم کرد به اینکه می‌توان کاری پیش برد.

امید دارم که شاید بتوانیم کاری برای گلبهار و گلبهار ها انجام بدهیم.

و می‌توانیم.

این فاجعه تلخ، و اتفاقات ناگوار دیگری چون این ، ما را موظف می‌کند به توانستن.

با این حال، یادداشت اول را هم حذف نمی‌کنم. آن خشم، بخشی از وجود من بوده و هست. نباید در برابر هر ظلمی آرام بود. باید بعضی‌ها بدانند که هیچ چیزی در دنیا به ایشان حق نمی‌دهد زندگی یک نفر را تباه کنند.

درک می‌کنم که خیلی از اینها درست آموزش ندیده‌اند، نمی‌دانند، تحت فشارند.

باشد! خشم من هم از آنها نبود. از کسانی بود که از ندانستن این گروه سود می‌برند و دامن می‌زنند به ندانستن‌شان... و جلوی تابش هر نوری را هم می‌گیرند.

به پایان همان متن توجه کنید.

آیا آن رئیس و روسا هم نمی‌دانند و تحت فشارند؟

فراموش نکردیم: یکی از دلایل تلاش برای حذف زنان از محیط‌های کاری، پایین آوردن تعداد رقبا بوده.

مردان به پشتوانه قوانین مردانه، با هم ائتلاف می‌کنند برای پایین آوردن میزان رقابت و حداقل حذف نیمی از رقبای کاری... با ایجاد فشار در محیط‌های کاری، با ایجاد مانع برای پیشرفت شغلی زنان.

فراموش که نکرده‌ایم؟ اگر یک زن و یک مرد با سطح دانش برابر و با هوش برابر در یک اداره در همین کشورمن، در شغلی یکسان شروع به کار کنند، زن برای پیشرفت و حفظ شغلش باید چند برابر مرد کار کند.

این آقایان هم نمی‌دانند؟ این آقایان هم اسیر قوم و قبیله‌اند؟

دوستان! همگی خوب می‌دانیم که این‌جور وقت‌ها هیچ منطق انسانی در میان نیست. آن چه بر این رفتار حاکم است، زور است و نظام مردسالار...

خشم من هم بر مردانی بود و هست که می‌دانند مردانگی به کشتن و زدن و تجاوز و پایمال کردن حق نیست، اما هیچ کاری برای حذف این نگرش که انجام نمی‌دهند هیچ، به گسترش آن دامن می‌زنند و خودشان هم چنان می‌کنند.

سر حرفم هستم.

صبح خشمگین بودم و الآن با تلخی تمام، آرامم.

اگر مرد بودن به کشتن و زدن و تجاوز و پایمال کردن حقوق دیگران است، پس لعنت بر این مردی و مردانگی.

به هرحال، جنبش زنان همان‌طور که تا امروز از پا ننشسته و حقوق زنان را احیا کرده و بازپس گرفته، از این به بعد هم از پا نخواهد نشست و با تمام نیرو فعالیت خواهد کرد و بی‌تردید پیروز خواهد شد.



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter