شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ تیر ۱۱, شنبه

مرثيه برای متن خود سانسور شده...

لعنت بر خودسانسوری!

من خودم را سانسور می‌کنم...

تو خودت را سانسور می‌کنی...

او، من و تو را سانسور می‌کند...

ما او را سانسور می‌کنیم...

ما که سانسور می‌شویم آزرده‌خاطر هم می‌شویم.

اما او... شاید او اصلا برایش اهمیتی نداشته باشد.

من از تصویر خودم نزد تو می‌ترسم.

تو از تصویر خودت نزد من می‌ترسی.

شاید او درکی از تصویر خودش نزد ما ندارد...

پیدا کنید تصویرفروش را...

فرد به دنبال تصویر است یا به دنبال ثروت یا شهرت یا قدرت؟

کسی که به دنبال ایجاد تصویر مناسب از خود نزد دیگران است، به خاطر ثروت دنبال آن تصویر است یا شهرت و یا قدرت؟

هرکس نگران تصویر خود است، حتما باید به دنبال ثروت، قدرت یا شهرت باشد؟

نمی‌شود این گونه رای صادر کرد...

کسی که به دنبال تصویر مناسب از خود نزد دیگران است، به دنبال تصویر مناسب از خود نزد دیگرن است یا به دنبال چیز دیگری که این تصویر مناسب می‌تواند برایش به ارمغان بیاورد؟

هزاران تصویری از ما که در ذهن دیگران وجود دارند چه تاثیری بر زندگی ما می‌گذارند؟

ما با تصویر دیگران در ذهن خودمان چه می‌کنیم؟

می‌توانیم بگوییم تصویر ما نزد دیگران، می‌تواند منافع مادی ما را تامین کند؟ یا اینکه تصویر ما نزد دیگران می‌تواند هیچ اهمیتی در این حوزه نداشته باشد؟

می‌توانیم بگوییم تصویر ما نزد دیگران سرمایه‌ایست که می‌توانیم هر طور که خواستیم از آن استفاده کنیم؟

و در هراس از دست دادن همین سرمایه‌ است که با چنگ و دندان از تصویر خودمان حفاظت می‌کنیم؟

واقعا ما با چنگ و دندان از تصویر خودمان حفاظت می‌کنیم؟

اصلا... آیا ما می‌دانیم تصویر ما نزد دیگران چیست؟

آیا ما همیشه معنای رفتار دیگران را با خودمان می‌فهمیم؟

آیا بخش زیادی از رفتارهای ما در قبال دیگران از پیش تعیین شده و قالبی نیست؟

کدام تصویر واقعی است؟

تصویری که من تصور می‌کنم از من در ذهن تو وجود دارد یا تصویری که تو از من در ذهن خود ساخته‌ای.

تصویر تو از من مبتنی بر کدام دریافت است؟

دریافت تو از رفتار من، گفتار من، نوشتار من؟

آیا رفتار و گفتار و نوشتار من مستقل از پندار من عمل می‌کنند؟

آیا من همان‌قدر که نگران دریافت تو از نوشتار خویش هستم، نگران دریافت تو از رفتار و گفتار خویش نیز هستم؟

برای من تصویری که در اثر روبرویی تو با متن من در ذهن تو پدید می‌آید مهم‌تر است یا تصویری که در اثر روبرویی تو با رفتار و گفتار من در ذهن تو پدید می‌آید؟

گفتار من با نوشتار من تفاوتی دارد؟

من نوشتار خود را بیشتر سانسور می‌کنم یا گفتار خود را؟

هراس من بیشتر از پدید آمدن تصویری غلط در اثر روبرویی تو با نوشتار من است یا گفتار من؟

آیا من از نوشتار بیشتر نمی‌هراسم چون ماندگارتر از گفتار من است؟

نوشتار من برای من خطرناک‌تر است یا گفتار من؟

من متنی نوشتاری که قرار بود در این مکان قرار بدهم را سانسور و حذف کردم.

خودسانسوری!

هراسم از چه بود؟

هیچ هراسی در کار نبود؟

آیا می‌توانم همان موضوعات را به تو بگویم اما برای تو ننویسم؟

خودسانسوری چه تاثیری بر زندگی من می‌گذارد؟

برایم ثمربخش است؟

ما خودمان را سانسور می‌کنیم چون نگران تصویرمان هستیم؟

تصویر ما سراسر دروغ است و متفاوت از آن چیزی که هستیم؟

یا ما نمی‌توانیم چیزی جز تصویرمان باشیم؟

این جمله کوندرا را چند سال است که با خود این‌سو و آن‌سو می‌برم...

((شخص ممکن است خود را در پس تصویرش پنهان کند، می‌تواند برای همیشه در پس تصویرش ناپدید شود، می‌تواند کاملا از تصویرش جدا شود: شخص هرگز نمی‌تواند تصویر خودش باشد.))

یک چیز را کاملا می‌دانیم:

ما نمی‌توانیم صادقانه بگوییم هستیم یا نیستم.

آنچه هستیم را پنهان می‌کنیم، مبادا که در ذهن دیگران مغرور به نظر بیاییم.

و آنچه نیستیم را پنهان می‌کنیم مبادا غرورمان جریحه‌دار شود.

آیا همه ما اینگونه هستیم؟

دوستی می‌گفت: هر کاری را که بلد باشم خیلی صریح می‌گویم بلدم، تا بتوانم در مقابل کارهایی که بلد نیستم، به ندانستنم اعتراف کنم و آسوده یاد بگیرم.

این روش به نظر من عالی است.

تعادل را در به کار بردن این روش حفظ می‌کنیم؟

و همیشه: آیا ساده‌تر است که بگوییم نمی‌دانیم؟

این یعنی شانه‌خالی کردن؟

اگر تعادل را حفظ نکنیم، دوباره به سرخط برگشته‌ایم. برگشته‌ایم؟

و:

ما برای خودمان زندگی نمی‌کنیم؟

نکته: معمولا برای چیزی مرثیه‌سرایی می‌کنیم که از دست رفته باشد. اینکه ما خوب یا بد مرثیه‌سرایی کنیم، تاثیری بر آنچه که از دست رفته نمی‌گذارد.

اما این مرثیه یک تفاوت جزیی با مرثیه‌های دیگر داشت.حالا که این مرثیه را تمام کردم، تصمیم گرفتم متن سانسور شده را دوباره برای خواندن در اینجا قرار بدهم...

چون نمی‌توانم تصویر خودم باشم و نمی‌دانم تصویر من در ذهن دیگران چیست‌، و نمی‌دانم چه سودی برای من در وجود تصویر مناسب من در ذهن دیگران نهفته که بخواهم نگران آن باشم.

مگر آنکه بخواهم دوباره فکر کنم من چیزی نیستم جز تصویری که در ذهن دیگران است... و آن وقت دوباره باید سال‌ها این جنون بارکلی را تحمل کنم... دیوارهای ناموجود، گل‌های ناموجود، آدم‌های ناموجود، جهان ذهنی!

ای بارکلی مجنون! تو که مردی و رفت پی کارش!

مگر بیمار بودی که یک چنان حرف‌هایی را سر هم کردی که آدم‌های کم جنبه زندگیشان از اساس زیر سوال برود...

آخر:

اگر تصویر من، من است، باید من نباشم تا بتوانم من باشم. چون تصویر من در ذهن تو است که پدید می‌آید و من سازنده‌اش نیستم، بلکه ساخته‌اش هستم.

نتیجه اینکه برای خودم بودن، باید خودم نباشم...

یعنی باید تصویر خودم را نابود کنم تا بتوانم خودم باشم؟

باز هم از کوندرا... شاید بهتر بود این جمله را در پاسخ سوال چند سطر قبل می‌آوردم... ولی اینجا بود که به خاطرم آمد:

((شخص جز تصویر خودش هیچ چیز دیگری نیست. فیلسوفان می‌توانند به ما بگویند آنچه جهان درباره ما می‌اندیشد مهم نیست، که هیچ چیز، جز آنچه واقعا هستیم اهمیت ندارد. اما فیلسوفان چیزی نمی‌فهمند. تا وقتی ما با دیگران زندگی می‌کنیم، ما تنها آن چیزی هستیم که اشخاص دیگر ما را چنان می‌بینند.))

لعنت! وقتش رسیده که یادداشتهای قدیمی‌ام و آنچه را به خاطر دارم دور بریزم؟ رفتار بیمارگونی بود، گشتن و پیدا کردن جمله دیگری از کوندرا! در این حال و احوالی که من دارم بیشتر دوست دارم به سخره گرفتن همه چیز را از سوی «ونه‌گات» شاهد باشم... کوندرا خودش را مدام نقض می‌کند... همین بلایی که به طور مداوم سر من هم می‌آید. پرودون افتخار می‌کرده به تناقضات درونی‌اش... خوش به حالش! من هم دوست دارم همین کار را بکنم. به محض آنکه بتوانم به خودم بقبولانم این تناقضات موتور محرک من هستند... گر چه شکی ندارم که هستند. پس می‌توانم به تناقضات درونی‌ام افتخار کنم؟

از نظر دیگران این جملات به معنای مقایسه خودم با کوندرا و پرودون است؟ و در نتیجه تصویر من تبدیل می‌شود به یک آدم خودبزرگ‌بین؟ آیا کوندرا و پرودون آدم‌های بزرگی بوده‌اند؟ پرودون را در خیلی از عقایدش قبول ندارم. آیا گفتن این جمله خطرناک است؟ آیا پرودون از من انسان‌تر بوده!؟ آیا من حق ندارم خودم را با کسانی که در ذهن دیگران بزرگند مقایسه کنم؟

مبنای مقایسه فرد با فرد چیست؟

به نظر "اندیشه‌ها" پاسخ مناسب‌تری برای این سوال‌اند... اما آنچه اتفاق می‌افتد چیز دیگریست!

و کاری که من کردم... مقایسه نبود... شاید هم مقایسه بود...

من و لنین هر دو: سبیل دارم و داشته!

من و ونه‌گات، هر دو سبیل داریم!

من و آندره میشل هر دو چشم داریم!

من و ویکتور خارا هر دو: گیتار می‌زنم و می‌زده!

من و ویرجینیا وولف هر دو: نوشتن روی کاغذ را: بلد بودم و بوده!

امروز مقایسه‌ها بیشتر به این شکل درآمده‌اند.

مسخره است؟

تصویرهای ما از دیگران راه را برای مقایسه باز می‌کنند یا می‌بندند؟ و این مقایسه‌ها صحیح است یا غلط؟

تصویرهای دیگران را چگونه و بر چه اساسی مقایسه می‌کنیم؟

امروز بیشتر مقایسه را بین گیتارها می‌بینیم تا «ویکتور خارا» ها...

باید تصویرها را بازسازی کرد یا به هم ریخت یا نابود کرد؟

...

کوندرا می‌گوید:

((آن کسی که وجود ندارد، نمی‌تواند حضور داشته باشد.))

پس من اگر آن چیزی باشم که دیگران می‌بینندم، چیزی نیستم جز تصویری که نزد دیگرانم؛ نه تصویری ثبت شده بر یک کاغذ یا یک بوم، که تصویری ثبت شده بر یک ذهن هستم... پس چیزی نیستم جز یک ذهنیت... باز هم به بن‌بست بارکلی بر‌می‌خورم...

از سوی دیگر، وقتی وجود نداشته باشم، حضور هم ندارم، پس وقتی حضور نداشته باشم، نمی‌توانم تصویری هم از خودم داشته باشم و در نتیجه اصلا نمی‌توانم باشم... سفسطه است؟

شاید هم تصویر من نه نتیجه حضور و وجود من، که وجود و حضور من نتیجه تصویر من است...

از خواص زندگی کردن در این زمانه‌، یکی این است که همیشه در تارهای یک شبکه تارعنکبوتی گرفتاری... آمده بودم که مرثیه‌ای بنویسم برای متنی که سانسور و حذف شد و آخر سر به این نتیجه رسیدم که بهتر است متن را سانسور نکنم.

اما مثل وقتی که وارد یک فروشگاه زنجیره‌ای می‌شوی و هزار چیز دیگر جز آنچه نیاز داشتی می‌خری... نه!

این مثال برای این مورد، سراسر غلط است... شاید هم نباشد!

از این بازی لذت می‌برم و همزمان رنج... شاید در نظر تویی که این متن را می‌خوانی تصویر یک آدم سرگشته یا مجنون و یا گمشده میان گستره نظریات دیگران پدید بیاید. اما نه! در حال حاضر تردید ندارم که گم نشده‌ام. حیران هم نشده‌ام. هر آنچه را که می‌خواستم گفته‌ام. تنها یک مشکل در این میان وجود دارد... دیگر نمی‌توان بین نظریات دیگران و نظرات خود مرزی قائل شد... شاید هم بشود...

مرگ بر عدم قطعیت!

زنده باد عدم قطعیت!

متنی را که افسار گسیخته، چطور می‌توان رام کرد؟

با یک نقطه:

.

برچسب‌ها:



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter