الآن واقعا خستهتر از آنم که نتوانم دو کلمه اینجا بنویسم(البته میدانید که منظورم از دو کلمه چیست؟ زیر سی خط اصولا برایم نمیصرفد!). یعنی هر چه مقاومت کردم با نیاز شدید به نوشتن، دیدم نمیتوانم...
امروز هراسهای عجیبی در دلم رخنه کرده بود که هنوز هم جا خوش کردهاند همانجا و در کل وجودم.
مثلا یکی اینکه حاضر نبودم در مساجد اطراف خانهمان رای بدهم. رسما میترسیدم رایم بسوزد. هراس شدید تقلب در انتخابات، اول صبح تا بعد از ظهر حسابی بیخ گلویم را گرفته بود. دوست ندارم وقتی تصمیمی گرفتم و کاری را خواستم انجام بدهم، مفت ببازم. تقلب از آن مفت باختنهاست که هیچ داوری هم نمیتواند در این شرایط اثباتش کند.
به هرحال... هوار شدم سر یک دوست گرامی و ماشینیش و کلی او را در تهران گرداندم تا بالاخره به خیالم یک حوزه مطمئن پیدا کنم! متاسفانه هنوز وقت نکردهام به آن هراسم و آن راهحلی که پیدا کردم بخندم. هراسم که اصلا خندهدار نبود و اگر بخواهم یک چنان هراسی را شوخی را تصور کنم، باید بگویم مزخرفترین شوخیای است که در عمرم توانستهام تصور کنم. هیچ شوخی در چنین تصوری نهفته نیست...
نمیدانم باید بگویم خوشبختانه و یا متاسفانه... با چند تن از حامیان گردن کلفت کاندیداهای دیگر فرصت بحث پدید آمد... البته بحث که چه عرض کنم! دوست عزیزی دارم که میگوید ((وقتی داری جدی صحبت میکنی و طرفت قضیه را شوخی گرفته و به خنده و مسخره جواب میده، بحث را قطع کن، چون آب در هاون کوبیدنه)) فرصت پیش نیامده تا با این دوست بتوانیم به راهکاری فکر کنیم برای زمانی که جدی و مودبانه با کسی صحبت میکنی و تنها چیزی که در دست نداری پز قدرت است، و طرفت ولو شده روی صندلی و با توهینآمیزترین الفاظ تو را مخاطب قرار میدهد و در تمام جملاتش ردپایی از قدرت میبینی و پز اقتدار...
به هر حال... اغلب آن حضرات با چنان اطمینانی از پیروزی به هر قیمتی که شده صحبت میکردند، که در نظر من تقلب کوچکترین راهش بود... البته امیدوارم جلویشان گرفته شود. یعنی امیدوارم بر اساس قولهایی که داده شده، همه چیز عادلانه پیش برود.
هراس دیگرم، در هنگام بحث با یکی از حامیان احمدی نژاد برایم دوباره پدید آمد... حوصله ندارم موبهموی حرفهایش را توضیح بدهم. خود حضرت کاندیدا که معرف حضورتان هست. از حرفهای حامیاش اینطور برمیآمد که اگر بختمان به خواب مرگ برود و احمدی نژاد رئیس جمهور شود، تا سه ماه دیگر کف تهران را موکت خواهد کرد و دهان ما را آسفالت و تیغه...
حدس میزنم کل منطقه سیدخندان و ولیعصر به بالا را بفرستد زیر بولدوزر که عدالت اجتماعی ایجاد کند. شوخی نمیکنم، با شما به شوخی میگویم که خودم کمتر حرص بخورم. حتما همهتان این جمله قصار شهردار را شنیده اید:
((اين طور نيست كه يك انقلابي كرديم و حكومتي داريم و به نوبت حكومت كنيم و مثل حكومتهاي ديگر يك سيصد چهارصد سالي اين انقلاب هست! خير! اين انقلاب ميخواهد به حكومت جهاني برسد. ))
امروز بعدازظهر به دوستی گفتم اگر احمدی نژاد رئیس جمهور شود تا سال آینده جلای وطن خواهم کرد. میدانم که با خودم شوخی کردم و با آن دوستم... ولی از آن شوخیهایی بود که در خود حجم زیادی حرف جدی دارد. جلای وطن هم نکنم اگر، ول میکنم زندگی را و میروم وسط جنگلهای شمال، تارزانی، پسرجنگلی چیزی میشوم. دوستم گفت اتفاقا اگر احمدی نژاد رئیس جمهور شود مملکت بیشتر نیاز به ما دارد. گفتم درباره خودم چه عرض کنم،که نیاز دارد یا ندارد، اما اگر هم نیاز به کسی داشته باشد مملکت او، فقط یک شیمیدان حاذق است. کسی که بتواند خاکی را که تبدیل به کود شده دوباره تبدیل به خاک کند... نه که شهردار میخواهد کل کشور را پارک کند... از این لحاظ میگویم...
راستی! یادم آمد ما در دوره دبیرستان به آدمهای مشنگ میگفتیم پارک... البته بستگی به تاب طرف داشت.
برخورد این حضرت با واژه دموکراسی که اصلا خوب نبود و یک دو سهباری مزمزه کردش و بعد گفت ما با این غربزدگی سنزدگیها کاری نداریم... واقعا نمیدانم برخوردش با واژه فمینیسم چطور خواهد بود... احتمالا اگر کلا در برخورد با قضیه حقوق زنان این حضرت شهردار داغ نکند و نخواهد فرامین دین مبین را به یادمان بیاورد و از این حرفها( چه شود! فکر کنم باید برگردیم از اول شروع کنیم... بیچاره میشویم میرود پی کارش)، دستور میدهد مردها حق ندارند فمینیست باشند.
در مورد ان.جی.او ها هم که خواندهاید گفته نماد غربزدگی هستند؟
خلاصه... به کشور فکر کردم در دستان حاج اکبر و یا حاج محمود... شانس آوردم که تصدیق ندارم و پشت فرمان نبودم... چپ کردن که روی شاخم بود. چشمانم سیاهی رفت...
یک شوخی بامزه هم بعد از ظهر با دوستان پدید آمد... دوستی گفت: نه که دکتر معین پزشکه، نوع برخوردش هم با مسائل پزشکیه... بیمار و درمان و از این حرفا...
خلاصه این برنامهها را هم در دولت دکتر معین پیشبینی کردیم:
به علت وخامت حال بیمار از تزریق رادیکالیسم خودداری میشود تا کمی حال بیمار بهبود یابد و بعد درمان جدی آغاز شود... چرا که بارها نشان داده حتی به کپسولهای اصلاحات هم حساسیت شدید دارد.
پس با این حساب:
وصل کردن سریع سرم اصلاحات نوین... حتی با خطر شوک شدید.
نمونهبرداری از جوشها و غدد بدخیم سمت راست بدن بیمار.
تزریق واکسن حقوق بشر و دموکراسی به سمت چپ.
دو واحد خون جوان برای جبران خونریزی ناشی از بریدگیهای هشت سال گذشته بیمار .
روزی سه وعده کپسول مبارزه مدنی برای مقابله با چرکهای غدد سمت راست.
آمپول ویتامینه ضد تبعیض.
کلی داروی دیگر هم بود که یادم رفت... قرص ضد اضطراب هم خودم به شدت نیاز دارم.
هراس سوم، از شکست بود... نه اینکه فکر کنم کار تمام است... نه! ما میخواهیم راهی را برویم. از این مسیر نشد، از مسیر دیگر... به هرحال آزادی آب پرتقال نیست که نبود آب انبه نوش جان کنیم. این در نشد... از در بغلی... (عمرا از من بشنوید از دیوار. بارها گفتهام ضد هر گونه خشونتم. ضد هر گونه خشونت یعنی با هیچ خشونتی موافق نیستم... مسیحبازی هم در نمیآورم که بگویم چک خوردی دومی را هم بخور... چک خوردی، جاخالی بده دومی رد شود. خواست سومی را بزند دست طرف را بگیر و بگو چرا میزنی... چهارمی هم اگر بلند شد، هوار بزن اُ واس چی میزنی... بعد همین طور جاخالی بده و از اینور و آن ورش در بیا که طرف از نفس بیفتد. وظیفه ماست که نفس قوی باشیم که زودتر از نفس نیفتیم... مسیرش عین کتک کاری است، فقط فرقش این است که تو نمیزنی و سعی میکنی ارامش خودت را حفظ کنی تا به طرف بُل ندهی... کتک کاری هم که بکنی، باید کلی جاخالی بدهی و از این ور و آنور طرف در بیایی... هوار هم باید بزنی... با این فرق که آخر سر خودت هم دستت به خشونت آلوده شده...خب! پس چرا کار بیهوده...چک خوردی، نذار دومی را بخوری و آنقدر از زیر دست طرف جاخالی بده که از نفس بیفتد، آن وقت شروع کن حرفت را زدن و کارت را پیش بردن... یکدفعه هم دیدی طرف در همین گیر و دار چک زدن افتاد سکته کرد. به هر حال... مهم آن است که نگذاری خودت هم مثل او به خشونت متوسل شوی... یکی باید یادش بیاید که مشکل اصلی زور و خشونت است... ما هم به خشونت متوسل شویم، هیچ فرقی با آنها نداریم.... عجب پرانتز طولانیای شد! لابد از فردا یک برچسب دیگر هم به من میچسبانند... رفقای برچسبی... جا ندارم دیگر... بالا برین پایین بیاین من با خشونت مخالفم! راه حلم اگه بده، راه حل عاری از خشونت دیگهای ارائه کنین.)
چه میگفتم؟
بله... هراسم از پیروز نشدن است. تلویزیون را نگاه میکردم، دیدم باز دارند از حماسه آفرینی و شور ملی و غرور جهانی و توی دهن زدن و این حرفها میگویند...
حضرت... حماسه کجا بود؟ اومده بودم آب بخورم... کی تو دهن کی زد؟ من انگشتم آبی شده نه قرمز... کدام غرور؟ کدام شور؟ کالسکه بچه کجا رفت تو این سر پایینی... حضرت پیاده شو با هم بریم...
راستش را بخواهید، من رفراندوم نرفته بودم که به این شرایط رای بدهم. رفته بودیم به یک شرایط دیگر رای بدهیم، حضرات باز جو مسابقه گرفتشان... رفراندوم بگذارید، یک شور ملی نشان بدهیم به خودتان و جهانیان که انگشت به دهان بمانید و بمانند...
خلاصه... هراسم این بود که مشارکت کردیم اگر پیروز هم نشویم، عینا چوب دو سر در آتش شدهایم.... رفقای تحریمی هم که این چند وقته حسابی خدمتمان رسیده بودند... در آن صورت یک نانی هم به آن رفقا بدهکار میشویم که دیدی خائن، دید محافظه کار ، دیدی فلان، دیدی بهمان...
این بود بخشی از هراسهای من...
کم آرامش داشتم، حالا تا جواب این انتخابات بیاید، همچین یک دو سه روزی به آرامش ابدی نزدیکتر خواهم شد.
به هر حال... کار اگر به دور دوم بکشد و دکتر معین هم به دور دوم برود... با اجازه رفقا من نه تنها از رایم برنمیگردم، بلکه تلاش جدیتری را دنبال خواهم کرد برای جذب آرای بیشتر... با خودم که شوخی ندارم تصمیم بگیرم و تصمیمم را شل بگیرم. حداقل برای خودم چندین و چند دلیل قانع کننده دارم که باید به دکتر معین رای بدهم و تلاش کنم برای پیروزی او و گروه همراهش...
نکته قابل توجه دوستان درباره اینکه اگر انتخابات به دور دوم بکشد، با حضور دکتر معین و هر کاندیدای دیگری:
در آن شرایط، راستها بالاجبار سر یک کاندیدا به اجماع خواهند رسید و کار چند برابر سختتر خواهد شد.
اگر این اتفاق بیفتد ما هم باید رایهای بیشتری جمع کنیم. چون کسانی که برای ما باقی میمانند همه دوستان تحریمی عزیزمان هستند.
دوستان عزیزم... خیلی دوستتان دارم. ولی خب! باید عرض کنم، اگر این اتفاق بیفتد شما باید لطف کنید و قید گوشهایتان را بزنید... چون آن قدر حرف خواهم زد برایتان که یا فکم از کار بیفتد و یا شما بلانسبت به خشونت متوسل شوید و از کارش بیاندازید و یا جلوی دلایلتان کم بیاورم و یا... خلاصه اینکه، هر کاری میکنید قضیه را با رفاقتمان قاطی نکنید.
این همه درباره ادبیات و سینما و تئاتر با هم بحث کردیم و مخ همدیگر را کار گرفتیم و غیره ذلک... حالا هم بحث دیگریست که البته بیتاثیر نیست بر ادبیات و سینما و این تئاتر نیمبندمان...
همین...
یک سری خبر و نوشته هم بخوانید(که البته بعضی مربوط به ديروز هستند٬ ولی باز هم خواندنشان را پيشنهاد میکنم):
نوشی و جوجههایش:
چون بید خم شدن و چون بلوط ایستادگی کردن
یادداشتهای علی قدیمی:
خبر بعد از نوشتن همین متن( همان پ.ن خودمان!):
شیخ اصلاحات؟
نه!!! شوخی نکن... کی پول خواست؟ من اگه آدم پولکی بودم که وضعم این نبود که آخه برادر...
در ضمن... یکی اون قدیم ندیما هم از این حرفازده بود... هنوز تو راهه پولا...
به هیچ وجه نمیتوانم به این خبر اعتماد کنم. شاید هم حاضر نیستم اعتماد کنم. به آبروی بینالمللی فکر میکنم... به اصلاحات فکر میکنم که با این آقا اگر تکانی هم بخورد، بیتردید به سوی همان معنای به شدت محافظه کارانه اصلاحات خواهد رفت... یعنی اگر اصلاحاتی هم در کار باشد، همان تغییرات رو ساختی حکومت برای ایجاد ماندگاری است... این از آن یکی بدتر!
به حرکتهای جدیتر فکر میکنم که باید قیدشان را زد.
دوست صادقی تعریف میکرد در خیابان راه میرفته، دیده روی دیوار نوشتهاند:
((به کروبی رای میدهیم. کروبی... کروبی... کروبی!!!؟ آخه چرا؟))
واقعا آخه چرا؟ فقط به خاطر یک مشت دلار؟ یا اینکه چیز دیگری هم درکار بوده؟
به هر حال... نوشته در روستاها... حق ندارم ایرادی بگیرم به روستائیان عزیرمان... وقتی نشستهام پشت کامپیوتر و سیگاردود میکنم و میدانم یک ساعت بیل زدن چه بلایی سر دست آدم میآورد... قبول دارم که آن عزیزان عمریست دستشان آشنای کار سخت بوده... ولی هر کار سختی یک روز اول دارد.
امیدوارم این خبر تغییر کند... چون میدانم این سفره برای آن عزیزان هم نانی در خود ندارد.
راستی! یک خبر جدا از تمام این قضایا ، که مدتها منتظر رسیدنش بودم... خوب شد وقت انتخابات گذشت،وگرنه یک وقت میدیدید من هم وسوسه میشدم برای تهیه پول بلیت بروم و رای بدهم به...
آواي اركستر موسيقي ملل، در 12بنای تاریخی طنين انداز ميشود
و مطلب دیگری درباره تجمع برای اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی:
تریبون فمینیستی ایران:
نگاهی آماری به تجمع اعتراضی زنان به نقض حقوق زنان در قانون اساسی
پروین اردلان