شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ خرداد ۲۶, پنجشنبه

خودمانی انتخاباتی)

هزار و يک دليل مخالف هم بيارين٬ تصميممو گرفتم! به دکتر معين رای می‌دم

نه... اینجوری نمی‌شه... خفه شدم... یه بیماری عجیبی در من هست به نام عاصیت مزمن... اصولا نمی‌تونم آروم بشینم...

حالا اینجا که تقریبا سر به زیرم... ولی تو یه هفته‌نامه درون گروهی که خودم و یکی از دوستان سردبیر و نویسنده و مدیر مسئول و بچاپ و پخش کنش بودیم یادمه که یه‌بار نوشتم:

قلم در دست من چون جا‌به‌جا شد

گنه‌کاری ز خوفش پابه‌پا شد

حالا شما زیاد به کسی نگیرین این حرف رو... منظورم اینه که قدیم ندیما بلد بودم خیلی تند بنویسم. به هر حال این وبلاگ نوشتن اول یه نمه از تیزی رو گرفت، بعد هم که این چند ماه اخیر اون‌قد اتفاقای عجیب غریب(که ربطی هم به نوشتن نداشت، اما به روان نویسنده ارتباط مستقیم پیدا می‌کرد) واسم افتاد که کلا همه یال و کوپال نداشتم ریخت و همین‌جور پیش بره چن‌وقت دیگه باید اسممو عوض کنم. به هر حال... (خواستم یه چیزی بگم، دیدم خراب شد، ماستمالی کردم.)

کلا داشت دلم می‌سوخت از اینکه این همه سوژه رو مفت مفت از دست دادم. مخصوصا این یه هفته اخیر که اصلا نه وقت کردم درست و حسابی روزنامه بخونم و نه وقت کردم به درفشانی‌های کاندیداها گوش بدم.

اون یه ذره وقت باقیمونده رو هم به دکتر معین و همراهانش اختصاص دادم، که خب فعلا باهاش شوخی ندارم و کلا هم حرفاشون سوژه و تابلو نبود.

به هر حال، جمعه بالاخره همه این ماجراها تموم می‌شه و ما هم از دیدن عکسای قشنگ قشنگ کاندیداها به سلامتی محروم می‌شیم. تو این زمان باقیمونده هم من یکی که می‌خوام تا می‌تونم با تلفن و حرف و میتینگ و هرچی که بشه چار تا رای بیشتر جمع کنم. قبلا حرفامو زدم و چون موافق پیروزی دکتر معین‌ام هر کاری از دستم بر بیاد می‌کنم که پس فردا حسرتشو نخورم. شماها هم اگه موافقین بی‌کار نشینین. تبلیغات رسمی مهلتش تموم شده، ولی هیچ اشکالی نداره تبلیغات خودمونی رو تو فک و فامیل و دوستا ادامه بدیم.

بله دیگه... بساط تبلیغات تموم شد... و کلی سوژه‌های خوب رو هم با خودش برد. مثلا این موطلایی شهر ما... نه نه نه! اشتباه نکنین. دکتر خلبان سردار تیمسار دریادار جراح رو نمی‌گم... ملکه زیبایی شهردارهای جهان رو عرض می‌کنم.

این حضرت اگه همین جوری ساکت هم می‌نشست، می‌شد ساعتها درباره‌اش حرف زد، چه برسه به اینکه گفته می‌خواد حکومت جهانی تشکیل بده و دست قطع کنه و مدرنیته بیرون بندازه و کل تهران رو زباله‌دونی کنه و نمایشگاه بین‌المللی رو ببره وسط کویر لوت و متروی تهران رو بیاره روی زمین و از این حرفا...

یا همون سردار دکتر خلبان تیمسار ناخدا...

من یه پسرخاله‌ای دارم که دوران بچگیش خالق و مخلوق و جاندار و بی‌جان از دستش عاصی بودن... من عاصی‌ که بماند!

این دکتر تیمسار خلبان دریادار مهندس، منو یاد پسرخالم می‌ندازه... پسرخاله گرام رو وقتی هفت سالش بود یه ریسکی کردن راش دادن مدرسه بچه‌های طبیعی که تا همین امروز هم خود معلما پشیمونن.

(دکتر خوش‌تیپ هم وقتی هنوز به سن قانونی نرسیده بود وارد یه سری کارا شد که بعدا صداش در می‌آد خیلیا از اینکه راش دادن پشیمونن. البته همون بهتر که اونجاها راش دادن که یه وقت نره جاهای دیگه.)

معلم سال اول پسرخاله از دوستای خانوادگی ما بود و یه‌بار تعریف می‌کرد وقتی سر کلاس روش به تخته بوده می‌شنیده که یه دفعه یکی از بچه ها جیغ می‌زنه. خانوم معلم بر میگشته ببینه چه خبره، می‌دیده هیچی!‍

دوباره تا پشتش رو می‌کرده صدای جیغ یه نفر می‌رفته رو هوا... چند بار این تعقیب و گریز ادامه پیدا می‌کنه و بالاخره یه بار خانوم معلم به سرعت بر می‌گرده و ... دِبیا! می‌بینیه پسرخاله کله بغل دستیش رو گرفته زیر بغلشو داره رو سرش تمپو می‌زنه... اون بیچاره هم جیغ می‌زنه ولی از ترس اینکه بعدا پسرخاله یه وقت کله‌پاش نکنه تو آبخوری هیچی به خانوم معلم نمی‌گه.

این چن وقته هم مدام بعضی ها کتک می‌خورن. ملت تا برمی‌گردن ببینین چه خبر شده می‌بینن که بابا یارو لباس شخصی تنش کرده و بعد ترجیح می‌دن هیچی نبینن...

سوال: دکترجون خلبانم اینا! اگه رئیس جمهور بشی ما رو با چی می‌زنی؟

از اونطرف شیخ اصلاح شده هم که کلید کرده به این دو قرون پول نفت... یکی نیست بگه بابا! حاجی ما همین جور قبولت داریم... شما بی‌خیال شو خودشو ناراحت نکن... گوش ما پره از این حرفا، بذار همون پولا رو که واسمون گذاشتن کنار بگیریم ، بعد شما بیا باقیش رو بده...

سلطان دریاها رو هم که دیگه نگو...

ازمزایای اصلاح صورت یکیش اینه که موهای سفید زیاد تابلو نمی‌شه و کسی نمی‌فهمه شما سِنِت از سن قانونی گذشته یانه... این حضرت هم که تیغ ژیلت تو خونشه... به هر حال... ظاهرا حساب بانکای سوئیس داره تخلیه می‌شه و نیاز به حداقل چهار سال تجدید قوا داره... سلطان هم می‌خواد برگرده و هم دوباره خدمت مردم و مسئولین برسه و هم یه دستی به نفت برسونه...

اما جون تو اگه بذاریم سلطان... اصلا راه نداره... می‌دونی؟ من هنوز از دوران نوجوونی بحرانهای شدیدی رو با خودم حمل می‌کنم به خاطر شنیدن صدات و هنوز هم نفهمیدم چرا کتاب سیصد صفحه‌ای رو تو صد صفحه تموم می‌کردم... یه بحرانهای عجیبی رو هم بابام تحمل می‌کنه به خاطر اون رفیق شهردارت... یه سری بحرانهای پیچیده‌ای رو هم کل مردم تحمل می‌کنن به خاطر کل خدمات سازندت... این تن بمیره این دفعه رو بی‌خیال شو... ما قول می‌دیم از شیخ اصلاح شده بخوایم سهم پول نفت هممون رو بده به تو... قبوله؟ دیگه چی می‌خوای؟ می‌خوای هفته‌ای ده تامون بیایم دم خونت خودزنی کنیم دلت هم خنک بشه؟ اصلا من خودم هر هفته میام یه کاشه داروی نظیف‌شدگی جلوی روت سر می‌کشم. پایه‌ای؟

بابا رسم ایرونی‌ها اینه که پیر می‌شن زاهد و تارک دنیا می‌شن... می‌دونم جنابعالی هنوز دلت جوونه... ولی برای حفظ ظاهر هم که شده بیا و برو سوئیس پولا رو خرج کن دست از سر کچل این بابای ما بردار.

حالا اگه گوش کرد...

تازه هنوز همه راه رو نرفتم که... شهنشاه! صوت و تصویر هنوز مونده... البته نمی‌دونم چی بگم درباره این حضرت... من خودم یه بار چار خط فلسفه خوندم کلی آدم شدم (ایناهاش)... این آقا کجا فلسفه خونده که هنوز بلانسبت باقی مونده، جای سوال داره... من نمی‌دونم مگه جام جم چش بود که این‌ آقا بند کرده به سعد آباد؟

بذارین وقت خودم و شما رو تلف نکنم...این بابا رای که نمی‌آره... قبلا هم چراغ انداخته رو هویت ما و با بانوی دیگراش همچین اون ذات شایقی خودشو نشون داده... می‌گن آدم ضایع را نباید لگد زد، تو شیلنگ هم نباید پشتک زد!

شما از پای تلویزوین تکون نخورید، نمی‌خواد کسی چیزی درباره شاهکارهای این حضرت بگه... تی وی که نکوست از چراغش پیداست.

دیگه کی مونده؟

نه!... مهر علیزاده گناه داره. به جدم قسم ( نه سید بود و نه چیز دیگه... حالا که همه دکتر و خلبان و از این حرفا می‌شن و قسم می‌خورن که جد و آبادشون در خدمت مردم بوده، من چرا به جدم قسم نخورم؟) تا به حال هیچی در موردش نشنیدم. فقط اگه پاشو این وسط نمی‌ذاشت خیلی سنگینتر بود. خوبه خودش هم می‌دونه و خیلی تبلیغات نمی‌کنه... انصافا ایران در حال حاضر به تنها رئیس جمهوری که نیاز نداره، یه رئیس جمهور عاشقه... نه اینکه عشق و عاشقی بد باشه‌ها... ولی می‌ترسم پس فردا هوس فیری‌لاو با بر و بچ نگهبانا به سرش بزنه، کار بیخ پیدا کنه...

به هر حال، بذارین من هم بهش کاری نداشته باشم. امیدوارم خودش هم راضی بشه کنار بکشه و بعد هم بیاد به دکتر معین رای بده که یه کار مفیدی تو این مدت کرده باشه...

یکی دیگه هم باقی مونده... اگه گفتین کیه؟ همون آقاهه که جوگیر شده و می‌خواد دست قطع کنه و حکومت زیر و رو کنه... به نظر شما این آقاهه همون هخا نیستش؟

همه مشکوکن که هخا همون دکتر خلبان باشه... اما من می‌گم جنس حرفا بیشتر به این سردار مربوط می‌شه... مخصوصا این که گفته بیست و پنج ساله که مملکت داره راه خطا می‌ره و می‌خواد بیاد آرایش قدرت رو تغییر بده... به جان خودم پنج‌شنبه صبح رو می‌شه که هخا همین حضرته...

اون وقت خر بیار و باقالی بار کن...

چیه؟ چرا اینجوری نگاه می‌کنین؟ نکنه منتظرین سراغ دکتر معین هم برم؟

عمرا... ولم کنین... در ضمن انصافا سوتی نداده... خب! دکتر که واقعا هست... خودم هم کلی با حقوق بشری شدنش حال کردم و بعید می‌دونم بعدا زیرش بزنه... اگر هم بزنه همه وای میسیم که بگیریمش.

ضمنا، قبلا هم که نامه نوشتم. هر چی حرف داشتم گفتم.

نه اینکه نخوام شوخی کنم‌ها... ولی می‌ترسم بعضی‌ها بی‌جنبه از آب در بیان بل بگیرن. شوخی رو می‌ذاریم برای بعد...

جان خودم،‌ به قول سلطان، خودیه.

حالا اینکه به جای آزادی بی‌قید و شرط گفته عفو عمومی رو هم می‌شه ندید گرفت... مهم اینه که

آزاد بشن، حالا هر چی می‌خواد باشه... من یکی از اوناش نیستم که بشینم یه گوشه و مانیفست بدم که، نه! ما پله دوم رو نمی‌خوایم و پله صدم رو می‌خوایم... ملا لغتی بازی رو هم می‌ذارم برای بعد... اگه اومد و نتونست آزادی عمومی بگیره، اون‌وقت حسابش با همه ماهاست. غیر از اینه؟

پس فعلا با دکتر خودمون شوخی نمی‌کنم،‌تا بعد ببینیم چی‌ می‌شه...

ولی یه کم فکرکنین...رفقایی که نمی‌‌خواین رای بدین، هنوز تا جمعه وقت هست.

خز و خیط بازی در نیارین جمعه پاشین بیاین به دکتر معین رای بدین.

ببینین! من یکی دیگه به ایثار افتادم و حرف زدن معمولیمو گذوشتم کنار که شاید یه کاری پیش ببرم. انتظار ندارین که یه بارکیش کنم اَ اون ور بوم بیوفتم اینجوریا صوبت کنم که؟...

دلیل؟

دلیل می‌خواین؟ باز هم؟

اینهمه تو اینترنت و روزنامه و این ور و اون ور شنیدین بس نبود؟

خب! من هم چند تا دلیل دیگه می‌آرم:

دلایل شخصی و غیر شخصی:

هر کی دیگه غیر دکتر معین، من رو بابت اون نامه سرگشاده‌ام یک کم سرگشاده‌تر می‌کرد. ( برای ضرایب هوشی فوق تصور که این حرفا واسشون ساده‌تر از اونکه بخوان بفهمن: یعنی اینکه علی‌الحساب هم نقدپذیره و هم به آزادی بیان اعتقاد داره... بعد از این هم هیچ‌کی نمی‌دونه رفقا... اینقد کیلید نکنین الآن اینجوریه... بقیه همین حالاشم اینجوری نیستن.)

هرکی دیگه غیر از دکتر معین بود، من یکی که بهش رای نمی‌دادم... چون در حال حاضر نه خانم عبادی کاندیدای ریاست جمهوری شدن و نه خانوم کولایی( که البته ایشون همراه دکتر معین هستن) که ما یه گزینه دیگه هم داشته باشیم. جناب مهاتما گاندی هم تشریف نداشتن که بیان رئیس جمهور ایران بشن.

هر کی دیگه غیر دکتر معین بود احتمالا بعد از اسم بردن از حقوق بشر، سعی می‌کرد خودی‌ها و غیر خودی‌ها رو از هم جدا کنه و بشر خودی و غیر خودی رو معرفی کنه.

دکتر معین اگه چند بار سوار کشتی بشه، پس فردا شاخ نمی‌شه که من ناخدا هستم.

دکتر معین اگه یه روزی هم زده باشه تو گوش کسی، وا نمی‌سه بگه خوب کردم.

دکتر معین کارهایی رو که قبلا کرده، همه رو به عنوان مدال افتخار نمی‌چسبونه به سینه‌اش چون می‌دونه ممکنه بعضیهاشون خوب نباشن... احتمالا امروز هم دیگه اون کارا رو نمی‌کنه.

دکتر معین اشک تمساح نمی‌ریزه که مردمو بلانسبت کنه.

یک دلیل مهم: دکتر معین بازیگر نقش اول فیلم مارمولک 2 نبود.

یک دلیل خیلی مهم‌تر: دکتر معین بلده تیمی بازی کنه و نمی خواد بیاد سلطان بشه. تیم خوبی هم انتخاب کرده و معیارش خوب بازی کردن بوده، نه مارمولک‌تر بودن.

دکتر معین می‌تونه از مملکت خارج بشه، چون با پلیس بین‌الملل مشکلی نداره.

دکتر معین بین شخصیتهای تاریخی دکتر مصدق رو انتخاب می‌کنه.

اون قد ضایع نیست که بگه من هم نادرشاهم...

انصافا بعضی‌ بر و بچ کاندیداهای دیگه، حسابی کم آوردن. کم مونده بود برن سراغ تیمور لنگ و هیتلر...

شانس آوردیم کار داره تموم می‌شه... دیدین شهنشاه صوت و تصویر رفته بالا درختا؟ اگه یه کم دیگه وقت داشت، لابد اون هم می‌گفت منم گیلاسم.

خوب دیگه... جون من ضایع نکنین و جمعه بیاین به دکتر معین رای بدین.

دیگه وقت زیادی نمونده... گوش به حرف اینایی هم که می‌گن رای ندین بحران درست شه ندین... من یکی از هر کدوم پرسیدم کو مدیریت بحران، پیچونده شدم! اونقد که احتمالا تا دو هفته بعد از انتخابات فر می‌خورم تا باز شم.

من حرفی رو قبول می‌کنم که پشتش منطق باشه، نه هیجان و لجبازی... بحران رو یه بار با رای ندادنمون دیدیم... زیر هرم سبز یه بحران بزرگ جا خوش کرده که هیچ مشکلی هم با خودش نداره و تا چند وقت دیگه هم به زندگی خودش ادامه می‌ده... از نتایج دیگه بحران سازیمون هم همین ملکه زیباییه که همون اولا گفت این ملت که نمیان رای بدن لیاقتشونه که یه همچین شهرداری داشته باشن( جدی می‌گم... تو همشهری نوشته بود.) زندگی که کتاب نیست. در ضمن تئوری باید امکان عمل تو خودش داشته باشه.

این بحرانها که ساختیم واسه خودمون بود نه کس دیگه...

سلب مشروعیت هم یه چیزی تو همین مایه‌هاست. بعضیا خیال می‌کنن سلب مشروعیت هم وبلاگه که می‌خوان آپدیتش کنن. آخه رفقا! شما که یه بار سلب مشروعیت کردین. حالا بیاین دنبال راه حل باشین برای تغییر وضعیت... دکتر معین هم که یه سری راه حل ارائه داد. بیاین عین بچه‌های خوب راه حلهاشو امتحان کنیم. انصافا از راه‌حلهای هخایی خیلی عاقلانه‌تر و عملی‌تره. شماها چرا می‌خواین همه‌چی رو با داد و هوار بگیرین... نمی‌شه هوار نکشید و خواست؟

یه سری هم که می‌گن این انتخابات، انتصاباته و نتیجه‌اش از پیش مشخص شده... می‌گیم دلیل بیارین. لبخند ملیح می‌زنن و سکوت می‌کنن، انگار که می‌خوان بگن خودت نفهمیدی هنوز؟

نه! معلومه که نفهمیدم هنوز... اگه می‌دونستم انتخابات ساختگیه و الکیه، عمرا می‌شستم این چیزا رو می‌نوشتم. خلاصه... چون این رفقا منطقشون خیلی قویه، من هم یه روش قوی‌تر برای برخورد پیدا کردم که اندازه دلایل خودشون منطقیه... پیشنهاد می‌کنم شما هم همین جوابو بهشون بدین...

اگه فکر می‌کنین این انتخابات الکیه، پاشین بیاین به دکتر معین رای بدین. اونوقت وقتی که این همه آدم به دکتر معین رای دادن و دست آخر دکتر معین رای نیاورد، هم حال ماهایی که گفتیم این انتخابات انتصابات نیست گرفته می‌شه و هم نظریه شما ثابت می‌شه.

چی؟ باز هم می‌گین سلب مشروعیت؟

خب، اگه بخوان تقلب کنن، کاری نداره براشون که صد تا رای رو هزار تا بخونن... می‌شه موضع خودتون رو مشخص کنین؟

دیگه همین... سعی می‌کنم تا امشب یه سری چیز دیگه هم بنویسم.

امروز و فردا می‌شه کلی رای جمع کرد.

در آخر از تمام دوستانی هم که به خاطر این نوشته دچار شوک شدید شدند عذر می‌خوام... خواستم یه نمه خودمونی رو دیگه از اون ورش بیفتم...

نگران نباشین... این هفته که تموم شه یحتمل یه استراحتی به خودم می‌دم حالم سر جاش می‌آد دوباره مثل قبل بود شد گشت گردید خواهدشدهام بر می‌گرده...

درباره رای دادن به دکتر مصطفی معين:

امشاسپندان:

خسته، مردد و بی میل...

یادداشتهای علی قدیمی:

من به معين راي مي‌دهم، اما چرا؟

تفتستان (باز هم غافلگیر کننده مثل همیشه) :

گیرم که به رای ندادن من و تو نظام از مشروعیت افتاد. بعد چه؟



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter