شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ خرداد ۲۵, چهارشنبه

در حاشيه...

(چون تيتر در محل مخصوص جا نمی‌شد٬ مجبور شدم اون رو در متن قرار بدم. پرشين‌بلاگ جان٬ می‌شه جای تيتر رو بيشتر کني؟)

در حاشيه تجمع فعالان و حاميان جنبش زنان

در اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی

بالاخره با چند روز تاخیر موفق به نوشتن گزارشی از اتفاقات یکشنبه اخیر شدم. البته خوشبختانه این‌بار توانستم کمی سریع‌تر عمل کنم و تاخیرم را از یک هفته و یک ماه! به یکی دو روز کاش بدهم. به هر حال،‌ احساس می‌کنم چون در آنجا حضور داشته‌ام موظفم در کنار دیگر دوستانی که ماجراها را بازگو کردند، من نیز برخی مسائل را بازگو کنم، تا هم روایتی باشد از ماجرا از نگاه خودم و هم تاکیدی باشد بر جدایی تجمع اعتراضی روز یکشنبه جنبش زنان، از باقی حوادثی که در حاشیه رخ داد.

تا آنجا که من از طریق دوستان حاضر در تجمع اعتراضی ( به نقض حقوق زنان در قانون اساسی) روز یکشنبه که توانسته بودند داخل حلقه محاصره مامورین بشوند و در مرکز تجمع حضور داشته باشند شنیده‌ام، تجمع تقریبا به خوبی برگزار شد و فعالان حاضر جنبش زنان توانستند مطالبات خود را بیان کنند و خوشبختانه خبرگزاری‌ها هم پوشش نسبتا خوبی به ماجرا داده‌اند. البته وقتی می‌گویم نسبتا خوب، شما بی‌تردید پوششی ضعیف را در نظر بگیرید. به لطف حضور چند تن از خبرنگاران که از فعالین جنبش زنان نیز هستند، در تجمع، اخباری به خبرگزاریها رسید، اما تقریبا تردید ندارم که خبرها آن جور که باب میل خبرنگاران هم باشد کار نشده و یک چیزهایی هم حذف شده است( البته اگر اشتباهی در قضاوت من هست، حتما تذکر بدهید تا تصحیح کنم.) به هر حال، خوشبختانه خبرهای داخل تجمع توسط دوستان عزیز دنیای اینترنت به خوبی کار شده و نشانی‌ها هم موجود است تا بخوانید و اگر حضور نداشتید از ماجرا با خبر شوید.

اما بیرون از حلقه تجمع حوادث دیگری در جریان بود. تجمعی دیگر در آن بیرون شکل گرفت، که از اصل تجمع که اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی بود کاملا جدا شده بود و متاسفانه موجبات به خشونت کشیده شدن مراسم را پدید آورد. مایه تاسف است که هنوز مردم ما یاد نگرفته‌اند برای رسیدن به دموکراسی باید اول بتوانند مطالبات خود را منظم بیان کرده و از تسلیم هیجانات شدن بپرهیزند. بی‌تردید همه ما باید فهمیده باشیم با "مرگ بر و درود بر" نه تنها مشکلی حل نمی‌شود بلکه به این کلاف سردر گم گره کور دیگری هم اضافه خواهد شد.

در این وضع، هر چه تلاش ‌شود برای خشونت‌زدایی و رفتن به سوی رفتارهای اعتراضی جدی (در راستای بیان خواسته‌ها و کسب آنها) ولی آرام مدنی، تا هم خواسته‌ها برآورده شوند و هزینه‌ها سبک‌تر شوند و هم بهانه‌ای به دست خشک‌مغزانی که به هیچ وجه حاضر نیستند آزادی مردم را بپذیرند (و در این راه از هیچ برخوردی فروگذار نمی‌کنند) داده نشود، اگر مردم یاد نگیرند برخورد منطقی را، این تلاشها هیچ فایده‌ای نخواهند داشت.

پیش از رفتن به سراغ اصل موضوع باید به نکته‌ای اشاره کنم که می‌دانم فریاد اعتراض بسیاری از دوستان و همراهان را بلند خواهد کرد، اما حاضرم این را به جان بخرم.

روز یکشنبه خیلی از ما توسط مامورین مورد ضرب و شتم قرار گرفتیم و من هم مستثنی نبودم و هنوز در اثر ضرباتی که خوردم هر دو پایم درد می‌کنند و کمی در راه رفتن مشکل دارم. اما حتی اگر خودم هم کتک نخورده بودم، باز هم از نظر من این رفتار غیر انسانی مذموم و محکوم بود. با این حال یک نکته را در این میان نباید فراموش کرد...

مامورینی که در اینجور مواقع حضور پیدا می کنند، به قصد برخورد خشن می‌آیند. اما یکشنبه ( به هر دلیلی که بود) دستوراتی هم در باب کنترل خودشان دریافت می‌کردند. آن‌روز وقتی یکی از مامورین از کنارم عبور کرد، شنیدم که مافوقش در بی‌سیم به او دستور می‌داد(( با زبان نرم مردم را متفرق کنید.))

اینجور مواقع رعایت یک مسئله از سوی ما مهم است. ما نباید با عصبانی کردن بی‌مورد مامورین آنها را به سوی خشونت سوق بدهیم(منظورم دست زدن به رفتارهایی است که از قبل جزو برنامه‌مان نبوده و در لحظه تحت تاثیر هیجانات به سویشان کشیده می‌شویم). وقتی فریاد می‌زنیم "آزادی جامعه آزادی زنان است" امکان اینکه ماموری به ما حمله کند بسیار کمتر از زمانی است که بر علیه یکی از حکام شعار می‌دهیم.

شعار بر علیه حکام دردی را درمان نمی‌کند، اما بیان مطالباتمان در راستای ایجاد عدالت حقوقی برای زنان، می‌تواند به ما در پیشبرد اهدافمان کمک کند.

راه غلبه بر استبداد، فحش دادن به آن نیست.

از نظر من حاکم با حاکم فرق ندارد. هر نوع حکومتی برای بشر مضر است. حالا می‌خواهد این حکومت، حکومت کشور ما باشد و یا حکومت کشور فرانسه و آلمان و یا آمریکا... ما اگر به دنبال آزادی هستیم باید آن را خودمان خلق کنیم... بسازیم. تغییر حکومت، در شرایطی که مردم هنوز رفتار دموکراتیک را یاد نگرفته و یا در خود نهادینه نکرده‌اند، برای ما نتیجه‌ای جز همین که هست در بر نخواهد داشت: یعنی حضور قدرتی دیگر...یعنی تنها جابجایی در ارکان قدرت، نه حذف قدرت...

تحریک حکام و مدافعان این وضعیت ‌چه فایده ای برای ما دارد جز سرکوب خودمان؟

نمی‌گویم که خطر نکنیم و از زیر هزینه‌ها شانه خالی کنیم. حرف من این است که هزینه بیهوده نپردازیم. گره‌ای را که با دست باز می‌شود، با دندان باز نکنیم.

وقتی می‌شود با رفتار انسانی و مدنی مسیری را رفت، هر چقدر هم طولانی، چرا باید به رفتاری مشابه رفتار حامیان وضع موجود دست زد و خشونت را با خشونت و بی‌احترامی را با بی‌احترامی پاسخ داد؟ هیچ فرقی بین ما و آنها نیست؟

زمانی ما به پیروزی نزدیک خواهیم شد که خشونت و رفتار غیر مدنی را از تمام عرصه‌های زندگی خود حذف کنیم... اگر مثلا من، تا پایان عمرم به دنبال آن باشم که روزی انتقام تمام کتکهایی را که در این چند سال اخیر خورده‌ام از این حکومت بگیرم هیچ پیشرفتی برایم حاصل نخواهد شد. چرا که درگیر احساسات مشابه آنها (اقتدارگرایان) شده‌ و انتقامجویی و لجبازی ذهنم را کور کرده و از اندیشیدن به روشهای موثر دور خواهد کرد.

حداقل، اصل مهم برای من یکی این است: حکومت حکومت است،‌ و حکومت برای بشر مضر است. تغییر حکومت فایده‌ای ندارد و آنچه مهم است تادیب حکومت است. چندین بار در نوشته‌های مختلف نظر خود را گفته‌ام: باید حاکم را تبدیل به ناظم و ناظم را تبدیل به نماینده و مسئول کرد.( مطلوب من از ناظم کسی است که حافظ حقوق و امنیت مردم باشد،‌نه حافظ منافع حکومت.)

به نظر من نباید راه انتقامجویی پیش گرفت و از سر لجبازی هزینه‌های بیهوده تحمل کرد. ما این حکومت را شناخته‌ایم و می‌توانیم با رفتار دموکراتیک و با بالا بردن سطح آگاهی خودمان، روز به روز امتیازات بیشتری از این حکومت بگیریم. می‌توانیم به جای تغییر حکومت، راه تادیب حکومت را پیش بگیریم.

دو سال پیش هزینه چنین تجمعی می‌توانست حداقل یک کشته باشد، اما پافشاری آزادی‌خواهان ما، باعث شد که حامیان وضع موجود ‌اندکی عقب نشینی کنند. باور کنید اگر رفتار منطقی و انسانی و دموکراتیک سرلوحه آزادی خواهان ما باشد، چند سال دیگر همین خشونتها نیز حذف خواهد شد. آزادی گوهری نیست که یک شبه به دست بیاید و ما نمی‌توانیم با فحش و حمله، این رفتارهارا از بین ببریم. خون را که نمی‌شود با خون پاک کرد. باید آب بود...

حرفم طولانی شد. بروم سراغ بازگویی حوادثی که در حاشیه تجمع دیروز و صد البته به نظر من، بی‌ربط به تجمع حامیان و فعالان جنبش زنان در اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی پدید آمد.

برای ساده شدن اشاره‌ها، گروه معترض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی را، حلقه معترض جنبش زنان می‌خوانم تا هم از جمعیت معترضی که در حاشیه این حرکت شکل گرفتند جدا شده باشند و هم از تکرار مشخصات کامل تجمع و طولانی شدن متن، جلوگیری شود.

روز یکشنبه بیست و دوم خرداد ماه، نزدیک به ساعت پنج بعد از ظهر، بلافاصله بعد از تجمع حلقه معترض جنبش زنان روبروی در اصلی دانشگاه تهران، مامورین حلقه محاصره‌ای در اطراف آن تشکیل دادند و کسانی را هم که می‌خواستند به حلقه معترض جنبش زنان بپیوندند، با توسل به خشونت و گاهی تنها با تذکر و در بعضی موارد با دستگیری افراد متفرق کردند.

روبروی دانشگاه تهران در عرض چند دقیقه لبریز از جمعیت کنجکاوی شد که بی‌خبر از اصل ماجرا آنجا جمع شده بودند تا از علت شلوغی خیابان با خبر شوند. ماموران، آن‌سوی خیابان انقلاب را هم به تصرف خود در آورده بودند تا مردم را از آنجا دور کنند و به مغازه‌داران نیز دستور دادند تا مغازه‌هایشان را هرچه سریع‌تر تعطیل کنند.( که از این طریق ‌توانستند کسانی را که عابر نبودند و به قصد تجمع حضور پیدا کرده بودند شناسایی کنند.)

حامیان و فعالان جنبش زنان که نتوانسته بودند وارد حلقه محاصره شوند آن‌سو ی خیابان در تلاش یک سازماندهی دوباره بودند برای حمایت از حلقه معترض جنبش زنان روبروی دانشگاه...

ــ قصد بر این بود که آن سوی خیابان حضور داشته باشیم تا اگر برخوردی صورت گرفت بتوانیم به کمک حلقه معترض جنبش زنان برویم و نیز به محض پایان تجمع بتوانیم با تشکیل دیوار دفاعی, کسانی را که داخل حلقه حضور داشتند از محل دور کنیم؛ ‌چون احتمال آن می‌رفت که همراهان‌مان که داخل حلقه بودند, در خیابانهای اطراف مورد حمله مامورین قرار گرفته و یا بازداشت شوند. چندتن از فعالین دانشجویی نیز همراه ما در آن سوی خیابان به طور مداوم در حرکت بودند تا هم توسط مامورین شناسایی نشوند و هم اینکه بتوانند بقیه همراهان را پیدا کنند و از حلقه معترض جنبش زنان حمایت کنند. البته حرف آن هم بود که وارد دانشگاه شویم و پشت در اصلی دانشگاه تجمع کنیم و به حمایت از حلقه معترض جنبش زنان بپردازیم، که به خاطر آشفته بودن فضا امکان عملی کردن این تصمیم پدید نیامد.

تقریبا تا ساعت پنج و ربع هنوز هیچ اتفاق خاص دیگری نیفتاده بود. حلقه معترض جنبش زنان روبروی در دانشگاه شعارهای خود را که همه مربوط به جنبش زنان بود را سر داده بودند( شعارهایی مثل حق زن ایرانی احیا باید گردد, قوانین ضد زن منشا استبداد است/عدالت حقوقی کف مطالبات است, قوانین ضد زن مانع پیشرفت ماست/عدالت حقوقی خواسته جنبش ماست و ...) و صدایشان تقریبا تا آنسوی خیابان می‌آمد. نیروهای حفاظتی با قرار دادن یک اتوبوس شرکت واحد و چند خودروی دیگر روبروی در اصلی دانشگاه کاملا جلوی حلقه معترض جنبش زنان را سد کرده بودند و با تشکیل یک حلقه محاصره هیچ راهی برای رسیدن به آنها باقی نگذاشته بودند.

ضلع جنوبی خیابان انقلاب لحظه به لحظه شلوغ‌تر می‌شد و خبرنگاران و عکاسان نیز رسیده بودند و با مردمی که جدا از جریان اصلی جنبش زنان در خیابان تجمع کرده بودند مصاحبه می‌کردند.

ــ نزدیک ساعت پنج و نیم بعد از ظهر بود که یکی از دوستان خبر داد نرسیده به خیابان دانشگاه عده‌ای تجمع کرده و شعار سر داده‌اند. به تصور آنکه این گروه نیز از حامیان جنبش زنان هستند خودمان را به آنها رساندیم تا همراهشان شویم. اما بر خلاف تصور ما حرکت پدید آمده کاملا نامربوط به مطالبات جنبش زنان بود. مردم در آنجا جمع شده و در حرکتی کاملا جدا از حرکت جنبش زنان شعارهایی در خواست آزادی زندانیان سیاسی و برگزاری رفراندوم می‌‌دادند.

علیرغم مخالفت بیشتر دوستان، چند نفر از فعالان دانشجویی حامی جنبش زنان نیز به این گروه پیوستند و همراهشان شدند و هر چه اصرار کردیم از اصل تجمع دور نشوند و مطالبات را قاطی نکنند، این دوستان از آن گروه جدا نشدند.

البته هیچ‌کدام از ما مخالف آزادی زندانیان سیاسی نبودیم، اما رفتار مدنی حکم می‌کرد که خواسته‌هایمان را قاطی نکنیم و چند صدا نشویم تا بهتر بتوانیم صدایمان را به گوش دیگران برسانیم.

وقتی دیدم خودم کاری پیش نمی‌برم تصمیم گرفتم دنبال آقا جواد بروم و از ایشان کمک بگیرم برای آرام کردن دوستانی که هیجان‌زده شده بودند...

بهترین اتفاقی که روز یکشنبه برای من افتاد دیدن آقا جواد بود. ایشان آن‌قدر آرام و منطقی برخورد می‌کردند که تمام هیجان و خشمم فروکش کرد و دوباره توانستم آرام‌تر به بررسی موقعیت بپردازم. اعتماد به نفسی که آقا جواد به ما داد واقعا بی‌نظیر بود. و تجربیات ایشان در همان زمان کوتاه حسابی به ما کمک کرد. به پیشنهاد ایشان هم بود که قرار شد آماده باشیم تا در زمان پراکنده شدن حلقه مترض به آنها بپیوندیم و به سرعت از محل دورشان کنیم.

هنگامی هم که دیدم حرکت دارد آشفته می‌شود و بعضی هیجان‌زده شده‌اند به ذهنم رسید تنها کسی که می‌تواند کمکی در آرام کردن دوستان بکند آقا جواد است، پس رفتم تا ایشان را پیدا کنم. ولی هنوز چند قدم دور نشده بودم که ماموران به سوی گروهی که آن سوی خیابان و جدا از حلقه معترض جنبش زنان تجمع کرده بودند حمله بردند.

ضلع جنوبی خیابان انقلاب تا ساعت شش لبریز از جمعیت شده و خیابان انقلاب در حوالی دانشگاه کاملا مسدود شده بود. نزدیک ساعت شش ماموران برای متفرق کردن کسانی که آن سوی خیابان جمع شده بودند، اقدام به پرتاب گاز اشک آور کردند که با اعتراض شدید مردم و هو کشیدن دانشجویان مواجه شدند و خوشبختانه همین اعتراض کافی بود برای آنکه چنان حرکتی متوقف شود.

دقیقا راس ساعت شش حلقه حامیان و فعالان جنبش زنان که روبروی دانشگاه تجمع کرده بودند، از جا برخاستند و پایان تجمع را اعلام کردند.

ــ ما هم برای پیوستن به آنها و کمک به ایشان برای دور شدن هر چه سریعتر از محل، به سویشان حرکت کردیم.

آقا جواد همراه چند نفر دیگر از دوستان مستقیم به سوی دانشگاه رفتند و من هم برای اینکه قبلا چند بار توسط ماموران شناسایی شده و یک بار هم بازداشت شده و بعد آزاد شده بودم، به پیشنهاد آقا جواد به طرف سینما بهمن رفتم تا در آنجا منتظر دیگر همراهان بمانم.

عده‌ای از معترضان به نقض حقوق زنان تا میدان انقلاب حرکت کردند و در این مسیر عده‌ای از مردم نیز به آنها پیوستند. نزدیکهای میدان انقلاب شعارها تغییر کرده بود و باز هم شعارهایی علیه حکام سر داده می شد. چند تن از همراهان جنبش زنان که در آنجا حضور داشتند از مردم خواستند فقط شعارهای جنبش زنان را سر بدهند و از سیاسی کردن حرکت خودداری کنند، که تا حدودی هم موفق شدند.

ــ به ضلع شمالی خیابان انقلاب رفتم و همان‌جا منتظر ماندم تا بقیه برسند. بالاخره یکی از بچه را دیدم که به آن طرف می‌آمد. مهرنوش بود... از او حال بقیه را پرسیدم و گفت که همه خوبند و رفته‌اند و کسی از حلقه معترض هنوز دستگیر نشده... چون هیچ کدام داخل حلقه معترض جنبش زنان نبودیم، هنوز خبر نداشتیم که برنامه جنبش کاملا پایان یافته و ما هم باید محل را ترک کنیم. بنابراین تا میدان انقلاب رفتیم که اگر کسی از دوستان هنوز باقی مانده بود پیدایش کنیم. نزدیک میدان، شنیدیم که مردم یار دبستانی را می‌خوانند( یار دبستانی را خیلی دوست دارم... اما دلم برای سرود خودمان سوخت... سرود جنبش زنان را می‌گویم. آن همه زحمت کشیده شد و خانم‌ها از کار و زندگیشان زدند و آمدند تا آن سرود زیبا آماده شود. خانم سردبیر می‌گفت تا ساعت یازده شب و بعد از رفتن بقیه دوستان داشتند روی تنظیم سرود کار می‌کردند. حیف شد... خیلی دلم می‌خواست آن سرود را با مردم بخوانم.) در طول مسیر با مردم صحبت می‌کردیم که فقط شعارهای جنبش را بگویند و فضا را سیاسی نکنند و از حرکت اصلی جنبش زنان که فقط اعتراض به نقض حقوق زنان بود،‌جدا نشوند. خانم‌ها همه قبول می‌کردند، اما آقایان باز هم کار خودشان را ادامه می‌دادند. نمی‌دانم این آقایان چرا همیشه می‌خواهند خرابکاری کنند!

به هر حال... مهرنوش یک پلاکارد دستش گرفته بود و من هم از روی پلاکارد بلند می‌خواندم و مردم همراهی می‌کردند. اما صدایمان زیر صدای گروه دیگری که جدا از جنبش زنان جمع شده بودند به جایی نمی‌رسید. نمی‌دانم چرا مردم ما تا می‌بینند یکی داد می‌زند، هوار می‌کشند... هر کس برای خودش یک شعاری می‌داد و به چند نفر هم که گفتم فقط شعارهای جنبش زنان را بدهید، چیزی جز پوزخند و ادامه کار خودشان تحویل نگرفتم. کاش یاد می‌گرفتیم... کاش یاد می‌گرفتیم با خشونت کاری پیش نمی‌رود و برای رسیدن به آزادی باید قدم به قدم پیش رفت... احساس می‌کنم خیلی از آنها خیال می‌کردند هر چه بیشتر و تندتر شعار بدهند برنده شده‌اند و برایشان مهم نبود که چه می‌گویند و چه می‌خواهند. انگار خیلی فقط به فکر شلوغ‌بازی بودند!

در ابتدای خیابان کارگر شمالی مردم به دعوت کسی که فریاد زد "به طرف کوی دانشگاه" به سوی بلوار کشاورز و کوی دانشگاه حرکت کردند.

ــ متاسفانه همه چیز به هم ریخت. باز هم هیجانات به عقل غلبه کرد و نتیجه‌اش می‌توانست به ضرر جنبش زنان تمام شود. زمان تجمع جنبش زنان تمام شده بود و دیگر رسما هیچ کدام از فعالان و همراهان جنبش در آن جمع حضور نداشتند, اما این خطر بود که اعتراض بی‌برنامه جدیدی که راه افتاده طوری به نظر بیاید که در ادامه اعتراض جنبش زنان بوده... نباید چنین تصویر غلطی پدید می‌آمد... البته زیاد هم وقت نداشتم به این موضوع فکر کنم. یکی از خانم‌ها به من گفت که چند نفر روی من حساس شده‌اند و بهتر است محل را ترک کنم. نگاهی به اطراف انداختم و متوجه منظورش شدم. یکی از مامورها با لبخند غریبی به من نگاه می‌کرد. مجبور شدم چند دقیقه‌ای از این جمع جدا شوم و در جایی دیگر به دوستان باقیمانده بپیوندم. به هر حال می‌خواستم تا زمانی که مطمئن نشده‌ام همه دوستان محل را ترک کرده‌اند آن اطراف باشم. هنوز خبری از هومن هم پیدا نکرده بودم و دقیقا نمی‌دانستم دیگر دوستان کجا هستند.

به هر حال... طبق فراخوان زمان تجمع از ساعت پنج تا شش بود و قرار هم نبود حامیان و همراهان جنبش بیش از آن در آنجا بمانند. بعد از ده دقیقه که توانستم خودم را به جمعیت در حرکت به سوی بلوار کشاورز برسانم چند تن دیگر از دوستان را نیز دیدم و همان‌جا با یکی از فعالان جنبش تماس گرفتیم تا هم از حال دیگر دوستان با خبر شویم و هم بدانیم که چه باید بکنیم.

با هماهنگی که پیش آمد قرار شد کسانی که برای حمایت از جنبش زنان آمده‌اند، بیش از آن در منطقه باقی نمانند و در اعتراضی که به دنبال آمده بود شرکت نکنند. تا رفتار منطقی و آرام جنبش زنان تخریب نشود. در عرض چند دقیقه افراد باقیمانده جنبش نیز از معترضین جدید جدا شدند. اصرار بر رفتار مدنی بود و قرار نبود تن به آشوب بدهیم.

بعد از آن، من برای آنکه خبری از احوال چند تن دیگر از دوستان بگیرم به طرف بلوار کشاورز راه افتادم. ماموران در برخورد با مردم خشونت بیشتری به خرج می‌دادند و به کسی اجازه حرکت به سوی بلوار را نمی‌دادند. من برای عبور از صف آنها مجبور شدم به دروغ بگویم دارم به خانه‌ام در بلوار می‌روم... قبول کردند عبور کنم، اما بااین حال باز هم یک مامور با نوازش مختصری من را به آن طرف خط محاصره‌شان پرت کرد! ( خوب شد گفتم دارم به خانه‌ام می‌روم اگر چیز دیگری گفته بودم که کار بیخ پیدا می‌کرد.)

به هر حال، موفق شدم به سوی بلوار کشاورز بروم. هنوز به آنجا نرسیده بودم که صدای فریاد پر درد جوانی به گوشم رسید. تعدادی از لباس شخصی‌ها جوانی را دستگیر کرده و او را به باد کتک گرفته بودند، ‌به گونه‌ای که حتی مامورین نیروی انتظامی هم نسبت به رفتار آنها معترض شدند و تذکر دادند که فقط به او دست‌بند بزنند.

در ابتدای خیابان شانزده آذر هم خودرویی ایستاده بود و در بلندگو می‌گفت اگر مردم متفرق نشوند، شهر را تا شب تخلیه می‌کنند.

در همان حوالی بود که یکی از دانشجویان را دیدم که او هم به دنبال چند تن از دوستانمان می‌گشت. به او هم گفتم که نباید با حرکت جدید همراه شویم. تصمیم گرفتیم به خیابان انقلاب برگردیم تا مگرآنجا خبری از دوستانمان بیابیم. در همین مسیر چند نفر دیگر از دانشجویان حامی جنبش را دیدیم که اغلب آنها نیز با ما همراه شدند. تنها یک نفر علیرغم اصرار ما بر جدا ماندن حرکت جنبش زنان از اعتراض جدید، با پاسخ(( چه بهتر که سیاسی شد!)) جمع ما را ترک کرد.

هنگامی که به خیابان انقلاب رسیدم هنوز نیروهای لباس شخصی و مامورین نیروی انتظامی در خیابان حضور داشتند. اما فضا آرامتر شده بود و تعدادی از مغازه‌ها نیز دوباره کرکره‌ها را بالا کشیده بودند...

کمی بعد از ساعت هفت بعد از ظهر نیروهای حفاظتی آرام آرام مناطق انقلاب و بلوار کشاورز را ترک کردند. الیته هنوز لباس شخصی‌ها و نیروهای حفاظتی دیده می‌شدند، اما از حجم حضورشان کاسته شده بود.

ــ بعد از رسیدن به خیابان انقلاب به طرف خانه حرکت کردم. به خانه که رسیدم از طریق دوستان با خبر شدم که تعدادی از همراهانمان بازداشت شده‌اند که خوشبختانه همان شب خبر آزادی اغلبشان نیز به ما رسید.

طی تماسی هم که با یکی از خانم‌ها داشتم از ایشان شنیدم که ماموران حوالی میدان انقلاب تعدادی از خانمها را به کوچه‌ای پس رانده و در آنجا ایشان را مورد ضرب و شتم قرار داده‌اند که منجر به مجروح شدن چند تن از آنها شده...

به هر حال... با تمام آشفتگی پیش آمده چه در بازگویی من و چه در حوادث روز یکشنبه، به خاطر ندارم که اتفاق مهم‌تری در حواشی تجمع رخ داده باشد. غیر از آنکه بر خلاف تصور ما کار به خشونت کشیده شد.

قرار بر یک تجمع آرام و بدون خشونت بود و تاکید جنبش زنان تنها بر اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی بود و از این برنامه نیز خارج نشد. اما شاید حساب آن را نکرده بودیم که مردم ما منتظر فرصتی هستند تا فریاد پر درد خود را سر دهند.

نمی‌دانم!‍ شاید ایرادی بر مردم وارد نباشد. اما تا وقتی که ما نتوانیم خواستهایمان را با آرامش و درست بیان کنیم، کاری از پیش نخواهیم برد.

با اینکه می‌دانم باز هم با اعتراض مواجه خواهم شد، اما باید بگویم، ماموران حاضر در آنجا اغلب مامور معذور بودند... عاقلانه این است که اینجور مواقع ماموران را بیهوده و تنها از سر هیجان و خشم تحریک نکنیم.

حرکت جنبش زنان مکان مشخص، برنامه مشخص و زمان مشخص داشت. با این حساب به هیچ وجه مسئول اتفاقات پیش آمده در حواشی خودش نیست و نخواهد بود. اما باید این اتفاق را به عنوان یک تجربه مهم در نظر داشته باشیم. چنین حرکتهایی نیاز به برنامه‌ریزی دقیقتری دارد. گاهی برای رسیدن به اهداف بزرگ می‌توان غرور را زیر پا گذاشت.

مردم مهمتر از غرور ما هستند. و نکته دیگر اینکه نباید اجازه داد حرکتهای فمینیستی تحت تاثیر سیاستها و رفتارهای مردسالارانه قرار بگیرد. همانند کاری که یکشنبه بعضی از دانشجویان کردندو به قولی جوگیر شدند و یادشان رفت برای چه آمده بودند و قرار نبود مردم را تحریک کنند و خواسته‌های جنبش زنان را با خواسته‌های سیاسی خود یکی کنند. خواسته‌های سیاسی آنها، خواسته‌های جنبش زنان نیز می‌تواند باشد. اما آنچه ما را روز یکشنبه روبروی در اصلی دانشگاه تهران جمع کرده بود، اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسی بود، نه درخواست رفراندوم و اعتراض به حکومت...

این حرف را در شرایطی می‌زنم که خودم یکی از حامیان رفراندوم هستم و نیز دل خوشی هم از رفتارهای حکام ندارم.

اما راست و صریح بگویم، از نظر من در همین فضا هم می‌توان مبارزه‌ای آرام و دموکراتیک پیش گرفت. خشونت و رفتار غیر مدنی هیچ دردی را درمان نمی‌کند و آشوب و بحران اولین ضررش برای خود ما خواهد بود. باید از آشوب دوری کرد. این سرزمین سرزمین ماست. ما باید منتقد حکومت باشیم و حکام را تادیب کنیم. تادیب با خشونت و آشوب ممکن نیست. هنگامی که ما آرام حرف بزنیم و جدی باشیم و مطالباتمان را به طور منطقی بیان کنیم، بخت بیشتری برای شنیده شدن و ایجاد تغییر خواهیم داشت، تا وقتی که بخواهیم همین خواسته‌ها را با صدایی خشن به گوش آنها برسانیم. وظیفه ماست که رفتار صحیح دموکراتیک را به تمام مردم و نیز حکام نشان بدهیم و نگذاریم از آزادی‌خواهان ایرانی تصویری خشن در تاریخ باقی بماند. باید گفتمان آرام پدید بیاوریم، نه کفتمان ( کفتمان واژه‌ای است که یکی از دوستان برای اشاره به کتک کاری ابداع کرد.)

همیشه باید این گفته برشت را به خاطر داشت:

نیک اگاهیم

که نفرت داشتن

از فرومایه‌گی حتا

رخساره‌ی ما را زشت می‌کند.

نیک آگاهیم

که خشم گرفتن

بر بیدادگری حتا

صدای ما را خشن می‌کند.

آنچه که مهم است، این است که ما چنین تجربه‌ای را فراموش نکنیم و از این به بعد به دنبال راهکارهای مناسبی باشیم برای پیگیری مطالباتمان با هزینه‌های قابل قبول و امکان برد بالا...

فمینیسم،‌ ندای آرامش است و عدالت و آزادی و ما نباید هیچ وقت این اصول را فراموش کنیم و درگیر فضای مردسالار حاکم بر جامعه بشویم.

به امید پیروزی جنبش زنان ایران.

به اميد آزادی انسان.



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter