بعد از مدتها یاد گرفتم در وبلاگم از این لینکهای تصویری( باور کنید اسمش را نمیدانم!)(اسمش را ياد گرفتم: لوگو ) قرار بدهم. چند بار تلاش کرده بودم و تنها نتیجهاش ویرانی قالب وبلاگم بود. اما اینبار موفق شدم.
میدانم برای خیلی از دوستانم که خواننده وبلاگم نیز هستند مایه تعجب خواهد بود که چطور از تحریم انتخابات رسیدم به حمایت از دکتر مصطفی معین...
ماجرایش طولانی است و به طور قطع در این زمان باقیمانده تا انتخابات سعی میکنم در وبلاگم آن را شرح بدهم تا مگر دلایلی شوند برای اینکه چند نفر دیگر از دوستانم نیز به دکتر معین رای بدهند.
مهمترین این دلایل برای خودم، غیر از رفتار سیاسی دکتر معین و همراهان ایشان، مقالهای بود که نوشته بودم برای تحریم انتخابات...
بعد از آنکه بیش از پنج بار مقاله را خواندم و زیر و رو کردم، این احساس به من دست داد که دلایلم برای تحریم حتی خودم را راضی نمیکند.
البته فکر نکنید در این مورد با کسی بحث و مشورت نکردم و دلایل مذکور تنها نتیجه تکگوییهای خودم با خودم بوده...
با تعداد زیادی از دوستانم که طرفدار تحریم بودند در اینباره گفتگو داشتم و نوشتهها و نظرات دیگران را هم له یا علیه این حرکت خوانده بودم.
اما یک مشکل بزرگ برایم وجود داشت...
چشم انداز تحریم انتخابات برایم کاملا مهآلود بود. میتوانستم نتایج تحریم انتخابات را حدس بزنم، اما مطمئن نبودم که با آن پیآمدهای احتمالی من و خیلی از همراهان و دوستانم به خواستهایمان نزدیکتر میشویم و یا از آنها دور میافتیم...
پس تصمیم گرفتم بنشینم و آن متن را با یک زاویه دید نوتر بازنویسی کنم... تصمیم گرفتم بیطرف باشم و به نقد شرایط و مواضع کاندیداها و نیز این هشت سال گذشته بپردازم.
توضیح بیشتری درباره آن نوشته نمیدهم و اگر شد خودش را در وبلاگم میگذارم تا شما هم بخوانید... اما آن نوشته اولین تاثیرش را روی خودم گذاشت و قدم اول شد برای تغییر تصمیم من...
نتیجه برای من یک چنین چیزی بود:
اگر میدان را به نفع اقتدارگراها و محافظهکاران و نیروهای بنیادگرا خالی کنیم، نتیجهاش میشود یک دولت شبیه مجلس هفتم... و نه تنها مواضعی که تاکنون به دست آوردهایم را از دست خواهیم داد بلکه برای ادامه مسیر نیز دچار مشکل خواهیم شد.
در انتخابات مجلس هفتم، ماجرای ردصلاحیت گسترده، می توانست دلیلی باشد برای تحریم انتخابات، اما این بار ما گزینه مناسبی داریم.
البته این گزینه مناسب، یعنی دکتر مصطفی معین در شرایطی میتواند برای ما مقبول باشد که اصلاحطلبان را نیز قبول داشته باشیم.
خیلی از ما، از جمله خودم، اصلاحات را تمام و کمال برابر با خواستههای خودمان نمیدانیم.
و همین را دلیل قرار میدهیم برای رد کارآیی اصلاحات...
اما به نظر من، این یکی از نقاط ضعف نگرش سیاسی ما، یا حداقل من است.
قبول دارم که اصلاحات پاسخگوی تمام خواستهای ما نیست، اما میتواند گام اول ما در رسیدن به خواستهایمان باشد.
دموکراسی یک روزه به دست نمیآید و آزادی چیزی نیست که با خشونت و فریاد کسب شود.
ساده بگویم، آنچه ما میخواهیم، طبقه دوم است و اصلاحات میتواند طبقه اول این ساختمان باشد.
من هم از حرکت لاکپشتی خوشم نمیآید و شاید دلم بخواهد همه چیز را یکباره به دست بیاورم...
اما این یکباره به دست آوردنها مثل بادآوردهها میشوند...
آنچه برای من مسلم است، این است که هر حرکت قهری و خشونت آمیز، بیشترین ضررش را متوجه مردم خواهد کرد...
یک حرکت قهری،نیاز به مدیریت قدرتمند دارد، و همیشه این خطر هست که این مدیر قدرتمند پس از پیروزی خود تبدیل به یک قدرت غیرقابل کنترل شود و نتیجه نه تنها حذف قدرت مستبد و کسب آزادی نباشد، بلکه این حرکت تنها به یک جابجایی در قدرت بیانجامد.
به همین خاطر برای رسیدن به آزادی و تضعیف و حذف قدرت مستبد، راهی هرچند طولانیتر، اما عملیتر و با تضمین بالاتر میتواند بسیار ثمربخش باشد.
ما در دولتی اصلاحطلب این بخت را خواهیم داشت که مواضع رادیکال خود را دنبال کنیم، اما یک دولت اقتدارگرا و محافظه کار به ما اجازه راحت نفس کشیدن را هم نمیدهد.
و نکته دیگر اینکه، مواضع اصلاحطلبان پیشرو، رادیکالتر از مواضع اصلاحطلبان سنتی است.
به عنوان مثال: مواردی مثل معرفی ناقضان حقوق بشر دور از خواستههای ما نیست. تنها میماند مجازات آنها، که این موضع را نیز میتوان در ادامه همين مسير به دست آورد.
در هر حال٬ نکته مهم در این میان، باقی ماندن به عنوان منتقدان جدی،کوتاه نیامدن و پیگیری مطالباتمان یعنی آزادی و دموکراسی است. آنچه در این چند سال ما به دست آوردیم، مسئولیتپذیری و حساسیت عمومی نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی و آگاهی و فرصت برای کسب آگاهی بود.
پس با این چشم انداز مهآلود تحریم، منطقی نیست که این مواضع به دست آمده را به راحتی از دست بدهیم و بازگردیم به سالهای قبل و به یک بحران دامن بزنیم و تازه آن وقت در پی امتیازگیری از بحران و مدیریت آن به نفع خودمان باشیم.
به هر حال... قصدم این نبود که این نوشته را خیلی طولانی کنم، و میخواستم حالت خودمانیاش را حفظ کند و فقط توضیحی باشد برای دوستانی که میدانم به زودی من را به خاطر این کار، حسابی مورد سوال قرار میدهند.
در حال حاضر برایم پیروزی دکتر معین در انتخابات خیلی مهم شده...
و به هیچ وجه حاضر نیستم میدان را به سود اقتدارگرایان و بنیادگرایان خالی کنم.
یک نکته که فکر کنم بد نیست به آن اشاره کنم، تغییر نشانی این لینک است.
کسانی که این لینک را در وبلاگهای دیگر دنبال کردهاند حتما میدانند که به وبلاگ شخصی دکتر معین ختم میشود... اما من مقصد آن را پایگاه اطلاع رسانی ستاد انتخاباتی دکتر معین قرار دادهام...
منظورم هم این بود:
من نه فقط به دکتر معین، که به دولت او و به راهکارهایی که برای نزدیکتر شدن به آزادی و دموکراسی ارائه داده رای میدهم...
پس هر کدام از این تعهدات هم که زیر پا گذاشته شود، من در حد یک رای خودم و توان خودم، اعتراض خود را اعلام و به طور جدی آن را دنبال خواهم کرد.
و نکته ضروری دیگر در این مورد:
رای دادن من به دکتر معین دلیل آن نیست که از مواضعم خواهم گذشت. هنوز هم خواهان برگزاری رفراندوم برای قانون اساسی و تغییر آن هستم و قبلا هم در اینباره نوشتهام... هنوز هم خواهان حذف نگاه ضد زن چه در قانون اساسی و چه در جامعه هستم.
و باقی خواستههایم را نیز در نامه سرگشادهای که به دکتر معین نوشتم، آوردهام.
به هرحال...
چون این مطلب جزو مطالب خودمانی قرار گرفته برای من، بد نیست به چند موضوع دیگر هم اشاره کنم.
یکی اینکه:
دوستان عزیزی که وبلاگ من را میخوانید و روی خودم کامنت میگذارید.
چون من نمیتوانم و دلم هم نمی خواهد نظرات حاوی فحش و توهین را که میشنوم پاک کنم و چون کامنتدونی گوش من همیشه باز است، لطف کنید و برای حرفهایتان دلیل بیاورید.
دوست و استاد بسیار گرامی و محترمی، امروز من را مورد لطف قرار دادند و نصیحت کردند که دست از این رفتار نمایشی بردارم و به زندگی سالمی بازگردم که دیگران هم دارند.
(توضیح مهم اینکه منظورم از فحش دادن، نظرات این دوست و استاد گرامی نبود... قضیه فحش دادنها مربوط به دوستان دیگری میشود که از طریق تلفن و یا هر وسیله دیگری از من میخواهند دست از [...] نوشتن بردارم. و البته گاهی هم مجازا(در این سه ماه اخیر بیش از شش بار) بنده را از طرق مختلف ویروسمند میکنند و مورد نوازشهای هکرانه! قرار میدهند. نکنید این کارها را لطفا... )
دوست گرامی که به حرفهایشان اشاره کردم، بسیار بزرگوارتر و مودبتر از آن هستند که فحاشی کنند، و به همین خاطر هم در وبلاگم از ایشان یاد میکنم و نظری راجع به حرفهای ایشان میدهم.
گرچه میدانم به احتمال زیاد خودم زودتر از وبلاگ فرصت گفتگو با ایشان را پیدا خواهم کرد.
دوست عزیز من...
آنچه من در این وبلاگ مینویسم، هیچ تفاوتی با رفتار اجتماعی من ندارد.
این را میتوانید از تمام کسانی که من را دیدهاند و وبلاگ من را هم خواندهاند بپرسید... وقطعا خودتان هم میتوانید پاسخ سوال خودتان را بدهید.
من با اسم واقعی خودم و باتمام شخصیت واقعی خودم در این وبلاگ عقایدم را منتشر میکنم و سعی می کنم در حد توان خودم نسبت به مسائل اجتماعی واکنش نشان بدهم و مسئولیت اجتماعی خودم را عهدهدار شوم... و البته تنها وبلاگ نویسی را برای این امر کافی نمیدانم... وبلاگ یکی از وسایل ارتباط من با دیگر انسانها هست. حالا میخواهند همفکرم باشند یا نه...
وبلاگنویسی هم برای من مثل باقی رفتارهایم، اصل اولش تجربه است.
به هر حال...
اساسا به نظر من هیچ اندیشهای یک شبه پدید نمیآید و یک روزه هم هیچ حرکتی انجام نمیگیرد.
باز هم نگاهی به گذشته من بیاندازید و ببینید آیا زندگی من خلاف این گفتهام را نشان میدهد؟
البته یک نکته را میپذیرم: در ابراز عقایدم اغلب خیلی تند میروم...
که آن را هم بگذارید به حساب عاصی بودنم!
اما چیزی جز عقیدهام نمیگویم.
به هرحال...
میدانم که انتقاد شما تنها بر مطالب وبلاگ نبود و بر کل روش من برای زیستن انتقاد داشتید، که البته این موضع شما مربوط به یکی دو روز نیست و نزدیک به سه سال است که چنین عقیدهای دارید.
عقیده شما برای من کاملا محترم است و بارها از نصایح خوب شما سود بردهام...
اما این روش زندگی من است.
ممکن است شما معتقد باشید اخراج من از دانشگاه و بعد از به قول خودشان بخشیده شدنم، رفتار اعتراضی من به دانشگاه و ترک آن،نوعی حرکت نمایشی بوده است.
اما من که خودم تمام این ماجراها را زندگی کردهام تظر دیگری دارم.
اخراج من برای خودم کاملا غیرمنتظره بود. یعنی فکرش را هم نمیکردم تنها یک اجرا و اعتراض من به روش غلط تدریس دو استاد نتیجهاش چنان برخوردی باشد. و همانطور که خودتان هم میدانید کل ماجرای اخراج بیشتر تنبیهی بود برای آن اجرایی که اعتراض مسئولین دانشگاه را برانگیخت.
که البته من هم متنبه نشدم و نخواهم شد.
اجراهای تئاتر من در دوران دانشجوییام، نوشتههای من ( چه اشعارم و چه داستانها و فیلمنامهها و مقالاتم) طی شش سال اخیر( که تقریبا چهار سالش را شما نیز در جریانشان بودید) همه و همه مبین عقاید و مسیر منتخب من برای زندگیام هستند.
پس با نگاهی به آنها میبینید که من نه تنها هیچ تغییر مسیر ناگهانی ندادهام، بلکه هنوز همان مسیر منتخب خود را دنبال میکنم. آن چیزی که شما تغییر مسیر میخوانید،در نظر من تصحیح مسیر است.
آنچه در نظر من پنج سال پیش حقیقت محض بود، امروز میتواند یک اشتباه بزرگ باشد. هیچ کس دانای جهان نیست و همه می توانند اشتباه کنند، و من از اعتراف به اشتاباهاتم نمیهراسم.
اتفاقات فراوانی که در سال هشتاد و دو برای من افتاد و شما و خیلی از دوستانم تنها از بخشی از آنها مطلع هستید، تاثیر فراوانی بر مسیر زندگی من داشت.
به هر حال... من معتقدم نسبت به جامعهای که در آن زندگی میکنم مسئول هستم و حتما شنیدهاید که بارها گفتهام(تاکید میکنم):
تا وقتی همه انسانها خوشبخت نباشند، من هم خوشبخت نخواهم بود.
دقیقا به همین خاطر هست که حاضر نیستم گوشهای بنشینم و به تماشای آنچه میگذرد بسنده کنم... باید در حد توان خودم برای خوشبختی خودم و جامعهام تلاش کنم.
به هر حال... آنچه شما زندگی درست مینامید و برای من تعریف نشده و غیرقابل درک است.
حاضر نیستم بنشینم و کسی دم تنور کباب شود و من نانی را که او پخته دو لپی بخورم.
همانگونه که شما روزی دین خود را نسبت به جامعهتان ادا کردید و امروز هم با تجربیاتتان و دیگر حمایتهایتان از اطرافیان و دوستان این دین را ادا میکنید، من هم تلاش میکنم نسبت به جامعهام و زندگی خودم مسئول باشم و دین خود را ادا کنم.
به هر حال... خوشحال خواهم شد اگر دلایل دقیق شما را برای اشتباه بودن مسیر زندگیام بشنوم... متاسفانه هنوز عادت نکردهام به دلایل تک خطی" چون من میگم، همینجوره" بسنده کنم.
آنچه من را مجاب میکند،دلایل مستند و موثق است.
برای شما و نظرات شما و تجربیاتتان احترام فراوانی نیز قائل هستم و به همین خاطر از شما برای حرفهایتان دلیل میخواهم.
اینکه من از کار نوشتن که وقت زیادی را از من میگیرد، هیچ درآمدی ندارم برای من دلیل نمیشود.
از کار تئاتر و سینما نیز، سود مالی نصیب من نشده...
مشکل از من است که عاصی هستم و حاضر نیستم هرکاری را انجام بدهم و نیز کارهایی که عاشقانه دوست دارم چندان سود مالی ندارند.
ترجیح میدهم خیاطی کنم و به کار نوشتنم آسیبی نزنم و مثل خیلی از دوستان قلمم را به خاطر یک لقمه نان نفروشم و کند نکنم.
باز هم میگویم، خوشبختانه عاصی بودن من جدی است و همانطور که بارها شاهد بودهاید، حاضر نیستم به خاطر منافع شخصی و لحظهای، عقایدم را زیر پا بگذارم.
و میدانم شما و بسیاری از اساتید بزرگوار دیگر من،هیچ وقت عقیده و شرافتتان را فدای منفعت طلبی نکردهاید.
پس خواهش میکنم بیایید برای عقاید هم احترام قائل باشیم و اگر نقدی بر رفتار یکدیگر داریم، آنها را با دلایل کافی مطرح کنیم و به هم فرصت دفاع و توضیح هم بدهیم.
تا مگر دوستان دیگر هم درس ادب و پذیرش بگیرند.
میبخشید که طولانی شد... فقط باز هم اصرار دارم، اگر معتقدید رفتار من دچار تغییرات فاحش شده،نگاهی بیاندازید به گذشته من و به اکنون من...
من تماما خودم را زندگی میکنم... و این مایه افتخار من است که مجبور نیستم به خاطر تایید دیگران و به خاطر آسایشی بیارزش، زندگی دوگانهای پیش بگیرم و دروغ بگویم و فریب بدهم.
بگذارید دیگران هر چه میخواهند بگویند و بگذارید به قول یکی از دوستان زیر فشار تلف شوم...
نه دروغ خواهم گفت و نه عقایدم را انکار خواهم کرد.
من همانم که نمودم!
از دوستان دیگری که احتمالا از این گفتگوی خصوصی سر در نیاوردهاند هم عذز میخواهم... به خاطر احترام فراوانی که برای دوست و استاد گرامیام قائل هستم لازم دیدم پاسخ ایشان را به صورت مکتوب و در وبلاگ بدهم، چون انتقاد اصلی ایشان بر وبلاگ من بود...
به هر حال خودمانی نویسی بود...
چند روزی ننوشته بودم و دلم برای وبلاگ نویسی حسابی تنگ شده بود.
البته چند مطلب آماده هم دارم که در روزهای آینده حتما در وبلاگ خواهم گذاشت. متاسفانه بیحوصلگی شدید و یک بیماری بیموقع حسابی من را از کار و زندگی عقب انداخته...
درضمن... امیدوارم روز یکشنبه شاهد حضور شما در تجمعی که به منظور اعتراض به «نقض حقوق زنان در قانون اساسی» شکل میگیرد باشیم.
اگر هم نمیتوانید یا نمیخواهید در این تجمع شرکت کنید، امیدوارم با لینک دادن به فراخوان آن،از این حرکت حمایت کنید.
باز هم دم صبح شد و من علیرغم نیاز شدید به استراحت هنوز بیدارم و در پی یک تصمیم جنونآمیز! قصد دارم تا صبح بنشینم و یک فیلم فوقالعاده را تماشا کنم.
این هم از آن مطلبهای خودمانی عجیب و غریب شدها!!!
راستی! اگر این نوشته ایراد دستوری دارد و یا خیلی آشفته شده، این بار را بگذارید به حساب یک سری چیزهای دیگر غیر از دفعات قبل...