چند سال پيش از چهار راه وليعصر به طرف ميدان وليعصر ميرفتم. بالاتر از چهار راه طالقاني افسر پليسي را ديدم که جلوي دوربين صدا و سيما ايستاده و گزارشي را از روي برگه بزرگي که کنار دوربين گرفته بودند ميخواند.
البته به احتمال زياد خيلي از دوستان چنين ماجراهايي را خودشان ديدهاند ولي براي راحتتر شدن خيال خودم بيشتر توضيح ميدهم:
افسر پليس ايستاده بود رو به دوربين/ فيلمبردار پشت دوربين/ صدابردار آن بغل/ پلاکارد نگهدار هم همانجا/ روي پلاکارد گزارش/ افسر، نگاه به متن درشتنويس شده/ تلاش براي خواندن ... بيله ديگ/ باز هم بيله ديگ/ چغندر هم که فصلش گذشته.
بله...
ديروز هم بلانسبت داشتم به دنبال سوژه، کانالهاي تلويزوين را اينور و آنور ميکردم. در شبکه سوم، يا همان شبکه جوان ( ميبخشيد! کجا ميشه از جواني استعفا داد؟) صدايي ته حلقي شنيدم که داشت از مزاياي انرژي اتمي ميگفت... تلويزيون ما نيمه خراب شده و تا تصويرش بالا بيايد جان من هم بالا ميآيد. صدا به طور جدي از موقعيت ژئوپلتيک ايران ياد ميکرد و اهميت انرژي اتمي و ...
کاملا منتظر بودم يکي از حضرات متخصص را ببينم...
تصوير که بالا آمد, در کمال حيرت شاهد حضور يکي از مردم هميشه در صحنه جلوي دوربين تلويزيون شدم...
آقا کارش تمام شد و دوربين رفت سراغ نفر بعدي...
ايشان هم با صدايي ته حلقي شروع کردند به گفتن از مزاياي انرژي هستهاي و هراس اروپا و آمريکا از اينکه ايران غنيسازي را از سربگيرد و نفت ايران هدر نرود و قدرت اقتصادي ايران زياد شود و غيره...
نفر بعدي که باز هم از مردم هميشه در صحنه بود با همان صوت آشنا درباره چهار راه اقتصادي بودن ايران صحبت کرد.
پنج شش نفري از کردم در حال عبور از کوچه و خيابان، مورد مصاحبه قرار گرفتند و هر کدام يک مقاله نيم صفحه اي درباره مزاياي انرژي اتمي را از حفظ سرودند.
البته بنده اصلا به ياد آن افسر پليس نيفتادم... مخصوصا چشم يکي از سخنرانان که مدام جايي حول و حوش دوربين دودو ميزد...
اما به اين فکر افتادم که يکي از دوستان عزيز من با مدرک فوق ليسانس فيزيکش و اطلاعات جامعش درباره انرژي اتمي و خود من با اطلاعات مختصري که درباره چيزهاي ديگري دارم, جفتي روي هم ممکن است دويست کيلو وزن داشته باشيم, اما غير ممکن است که بتوانيم آن همه مقالات عالي درباره مزاياي انرژي اتمي از حفظ بسراييم.
دست آخر هم فهميدم که برخلاف اعتقاد اصحاب دوربين که ميگويند کسي که براي بار اول مقابل دوربين قرار ميگيرد کمي دست و پايش را گم ميکند و بر خلاف تجربه خودم که بار اول جلوي دوربين راه رفتن داشت يادم ميرفت, دوربينهاي صدا و سيماي ايران يک خواصي دارند که اگر رو به کسي قرار گيرند, اعتماد به نفسي به طرف ميدهند که انگار ده بار گفتگو را تمرين کرده است.
يک دست آخر ديگر هم اينکه: حضرات... چرا خجالت ميکشيد؟ ما از اينها بدتر هم ديدهايم...( به جاي ايني که ما هزاران بار بدترش را هم ديدهايم،هر کلمهاي ميتوانيد بگذاريد به غير از وقاحت و بلاهت... اصلا چه اصراري داريد به مخدوش کردن تصوير من؟ من کي گفتم وقاحت؟)
خب! دعوا ميخواهيد بکنيد؟ اين همه ناز و عشوه ندارد که... يک فحش ناجور بدهيد و بعد سرکوچه قرار دعوا بگذاريد. نميخواهد ما را متقاعد کنيد که انرژي اتمي چيز خوبي است. از کي اين قدر مبادي آداب شديد که قبل از ورود در ميزنيد؟
يک خبر در گوشي هم بگويم:
اين هموطنان تنومندمان را ديدهايد که کنار خيابان ميايستند و اعانه جمع ميکنند؟
مثلا حوالي ميدان تجريش و ميدان وليعصر...
معمولا دو نفر هستند که تيغ اصلاحات به صورتشان نخورده و هنوز گيسوان صورتشان بعد چند ده سال عطر نوجواني را از دست نداده...
جلوي آدم را ميگيرند و ميگويند به فلان سازمان حمايت از رفع فلان معضل کمک کنيد.
اين دوستان آن قدر معصومانه اين کار را انجام ميدهند که آدم هوس ميکند پيراهنش را هم در آورد و به عنوان کمک هديه کند.
بله... در ميدان تجريش, يک بار دو تن از اين حضرات تقريبا جلوي پيرمردي را گرفتند و از او دعوت به عمل آوردند براي کمک...
پيرمرد هم که ناگهان ياد قولهاي ساليان جواني که به او داده بودند افتاده بود, با خونسردي گفت: از اون پول نفتي که ميخواستين بهمون بدين براي کمک بردارين.
آقايان هم از بس خوشحال شدند به خاطر دريافت اين پيشنهاد، دستهاي پيرمرد را گرفتند و هدايتش کردند به طرف مينيبوسي که آن طرف ميدان بود.
ظاهرا آن مينيبوس نخبگان را به اتاق فکري حوالي نمايشگاه کتاب و شهربازي ميبرد تا پيشنهاداتشان در آنجا وارسي شود و در صورت نياز، گاه به صورت مادامالعمر و گاه در دورههاي زماني مختلف استخدام و در هتلي در همان حوالي ساکن شوند.
بله... همين!
و البته واضح و مبرهن است که اخبار در گوشي اينجانب ترجيحا کذب محض است!
به قول « ميرزاده عشقي» :
مملکت ما شده امن و امان
از همدان و طبس و سيستان
مشهد و تبريز و ري و اصفهان
ششتر و کرمانشه و مازندران
امن بود شکوه دگر سر مکن
بشنو و باور مکن!
يافته اجحاف و ستم خاتمه
نيست کسي را ز کسي واهمه
هست مجازات براي همه
حاکم مطلق چو بود محکمه
محکمه را مسخره ديگر مکن
بشنو و باور مکن!