چند وقت یکبار هوس میکنم تغییراتی در نوشتنم بدهم.
در متن نوشتاری میشود بی نگرانی گاه تن به هوسها داد... هوسهای نوشتاری...
روزگاری فکر میکردم داستان بلند نوشتن بیهوده است، بعد از چند وقت تنها چیزی که راضیام میکرد نوشتن یک داستان بلند بود.
یک وقتهایی فکر میکردم نمایشنامه نوشتن بهترین کار است برای من، از وقتی بحث « تئاتر زنده» را باز کردم، نمایشنامه نوشتن کاری عبث شده برایم.
مدتها فکر میکردم فقط باید قصهگو باشم، بعد دیدم دست و دلم به مقالهنویسی هم میرود. و بعد به این نتیجه رسیدم که مقالهنویسی هم خودش یکجور قصهگویی است.
همیشه شعارم این بوده:
همه انسانها نویسندههای بالقوه هستند.
این شعارم توهمی برای بعضی دوستان پدید آورد که انگار تفاوتی بین مثلا خودم و کورت ونهگات قائل نمیشوم.
به همین خاطر یک جمله هم اضافه کردم به پایان این شعار:
همه انسانها نویسندههای بالقوه هستند، اما تمام نویسندهها قصهگو نیستند.
این را گذاشتم کنار این عقیدهام که حتی هگل هم قصهگو بود و فلسفه هم نوعی قصه است و روزنامهنگاری هم نوعی قصهنویسی است. حوزه قصهها با هم فرق میکند. شکلشان متفاوت است فقط...
حالا...
چند وقت یک بار هم هوس میکنم آنلاین بنویسم. مثل همین نوشته...
بدون آنکه از قبل درگیر موضوع مورد بحث شده باشم شروع به نوشتن کنم. این روش را فقط برای نوشتن قصههای خاصی استفاده میکردم. مثلا « شبکه تار عنکبوتی رنگین» را یک جورهایی آنلاین نوشتم. کل 320 صفحه کتاب را بی آنکه از قبل برنامه دقیقی برایش داشته باشم نوشتم. بعضی بخشها را یک سالی می شد که نوشته بودم و هر جا که میدیدم وقت ورود است، میآوردمشان داخل داستان...
نتیجه این آنلاین نوشتن همیشه برایم لذت بخش بوده و هست.
غافلگیری نویسنده توسط متن...
گاهی اوقات بعد از نوشتن یک داستان ساعتها گیج فهمیدن ماجرایی بودم که روایت کردهام.
همیشه با نوشتهها زندگی کردم. و نوشتن زندگی من بوده...
برای همین هم هست که مثل بچههایم از نوشتههایم مراقبت میکنم.
امشب هم اعصابم حسابی خرد شده... برای اینکه یک نویسنده بیمرامی اسم یکی از داستانهایم را که خیلی برایم عزیز بوده کش رفته...
امروز از دوستی شنیدم یک سریال تلویزیونی ساخته شده به نام «هتل پو پی له»...
ای به گور پدرش ... باران ببارد.
ای کاش حداقل این حضرت کِشرو یک احترامی به این نام منساخته میگذاشت. اما عقل که نیست جان در عذاب است.
اسم «هتل پو پی له» را روی هتلی گذاشته که زوجهای جوان در آنجا ماه عسل میگذرانند و در این سریال به مشکلات زوجهای جوان در ماه عسل میپردازد.
چه بگویم؟
فقط سوالی برای من و دوستانم پدید آمده... این حضرت به کدام مشکل زوجهای جوان ماه عسلی پرداخته است؟ دقیقا کدام مشکل؟
امیدوارم به مشکل خرید کاندوم در یکی از شهرهای دور دست نپرداخته باشد. چون به طور قطع سریالش روی دستش خواهد ماند و صدا و سیما اجازه پخش نمیدهد. شاید هم فرجی حاصل شد و حضرت فیلمساز مبارزهای را با تلویزیون آغاز کرد و در نتیجه موفق شد به این موضوع هم بپردازد.
به هر حال...
از اصل هوس جدیدم در نوشتن نگفتم... کمابیش هوس کردهام بعضی جاها لحن وبلاگم را تغییر بدهم.
یعنی اینجوری بنویسم. اسمشو نمیذارم راحت نوشتن... فقط هوس کردم یه کم محاورهای بنویسم. عین وقتایی که دارم دیالوگ مینویسم و یا یه مونولوگ ...
ببینم اینجوری نوشتن تو وبلاگ چه قد تغییر ایجاد میکنه.
شاید هم پا بذارم رو اصولم و از بعضی چیزای شخصی بنویسم. مثلا بنویسم ((امروز خیلی سرحال نیستم. کلا این چند وقت اخیر زیاد سرحال نبودم.))
البته امیدوارم به خاطر نوشتن واژههایی مثل اخیر و سخن و ممنان و این چیزا نگین محاورهای بلد نیستم بنویسم. اینا واژههای گفتاری خودم هستن... قرار به شخصیت پردازی هم که ندارم. همونجوری که مینویسم میگم یا برعکس. البت نه همیشه... گاهی وقتا... محض یه تجربه جدید.
اسمشو می ذارم لخت شدن نوشتاری!
امیدوارم هیچ وقت دوش یادداشتهای بیادبانه نگیرم.
درباره یادداشت احتمالی بعدیم باید بگم که بعضیا حسابی حوصلهمو سر بردن. نه درباره یه مسئله خاص... درباره همه چی...
حضرات فکر میکنن آزادی صاحاب داره...
اما نه... حضرات! آزادی صاحاب نداره.
راستی! يه چيزی بايد درباره يادداشت قبلی بگم.
از تمام دوستان بلاگری که همراه این یادداشت مزاحمشون شدم حسابی عذر میخوام. اونشب چنان شوکه شده بودم که احساس کردم باید از همه برای اون اعتراض کمک بخوام و اصلا یادم رفته بود که بعضی دوستان خودشون زودتر اعتراض کردن و بعضی دوستان درگیر این ماجرا نیستن و بعضی دوستان به کل ماجرای انتخابات اعتراض داشتن.
از همه این دوستان عزیز که با نامهای اون شب مزاحمشون شدم عذر میخوام. خوشبختانه فرصت عذرخواهی مستقيم از یکی از این دوستان پدید اومد. از باقی دوستانی هم که مزاحمشون شدم از اين طريق عذرخواهی میکنم.
ولی از دوستانی که صرفا به خاطر این نوشته و اعتراض از دست من ناراحت شدن، و من غیر از ابراز عقیده هیچ مزاحمتی براشون ایجاد نکردم، عذرخواهی نمیکنم. من برای مبارزه راه حلهای خودم رو دارم. قبلا هم گفته بودم، مدتهاست به هیچ گروهی وابسته نیستم.
در حال حاضر فقط با یه گروه اجتماعی همکاری میکنم.
گر چه در این مورد خاص انتخابات با هم، همعقیده نیستیم. ولی در مورد یه مسئله مهمتر با هم همعقیدهایم.
حقوق زنان.
از دوستان و اساتید گرامیم در « مرکز فرهنگی زنان» تشکر میکنم.
مرکز تنها گروهیه که باهاش همکاری دارم در حال حاضر و از این همکاری خوشحالم. امیدوارم دوستان هم از من راضی باشن... گرچه دو هفته است گزارش ننوشتم و میدونم سردبیر گرامی ازم دلخور هستن. قول میدم جبران کنم.
البته در یک گروه دیگه هم عضو هستم. گروه دوستانهای که سالهاست عضوش هستم و با هم کار تئاتر و نوشتن و بحث کردن و دوست بودن میکنیم.
رفقا! از شما هم متشکرم.
همهتون... مخصوصا آقای سیلان احساس و خانم فراست و لبخند!
و البته آقای سیبیلطلا و داداشش بدعنق...
همیشه شاد باشین و خوشبخت.
عجب یادداشتی شد! سابقه نداشت برای خودم.
به شرفم سوگند که بدون یه کلمه سانسور این نوشته رو میذارم تو وبلاگم.
پ.ن: سانسور نکردم... فقط يه جمله غلط رو تغيير دادم.
در ضمن يه نتيجهگيری: يه کم خيلی از اين يادداشت خوشم نيومد و اومد. خوشم اومد چون راحت نوشتمش... خوشم نيومد چون...