قصد بیادبی ندارم. اما اگر اسمش را این طور نمیگذاشتم... بگذارید از اول بگویم:
در فهرست نشانی سایتهای ذخیره شده در فیوروت کامپیوترم, دور از جان شما مجبورم نشانی بعضی سایتها را هم نگهداری کنم.
نقلش برایم نقل خواندن روزنامه عصر دیروز و صبح این روزهاست:
همان روز اولی که جماعت بچاپ این روزنامه از شوق حضور نامزدهای خوشگلشان, شب و روز را جابهجا کردند و به عنوان حرکتی همراه با مردم و همگام با مسئولین به این (بلانسبت) فکرافتادند که لابد صبحها مردم احوالشان فرق میکند که فلان روزنامه بیشتر فروش میرود و همه چیز فروش فلان روزنامه ربط دارد به خوردن کره اطلس طلایی و پنیر تبریزی و نان بربری داغ, و به این نتیجه رسیدند که بهتر است صبحها زودتر از خواب بیدار شوند؛ دوست عزیزی به من پیشنهاد کرد که آن روزنامه را هم گاهی اوقات بخوانم، چون عقیده داشت برای پیدا کردن سوژه، روزنامه بهتری است. برای اثبات این نظرش هم چند خطی از روزنامه نامنبرده را برایم خواند.
من چندین سال است ناراحتی مختصر قلبی دارم و این ناراحتی دماسنج اعصاب من است. از طریق این امتیاز طبیعی بدنم, میتوانم درباره بسیاری از مسائل داوری کنم!
آن روز هم گرچه مخالف بودم با خواندن آن روزنامه, ولی پیچشهای شدید در قلب و معده و روده به من اثبات کرد که این روزنامه خواندن دارد، حتی اگر خواندنش به قیمت جانم تمام شود.
البته من از تمام دوستانم به خاطر این خبط و خیانت بزرگ عذر میخواهم. اما برای یافتن سوژههای ناب سرزمینمان بهترین راه بود.
به هر حال... چون اغلب خبرهایم را از اینترنت می گیرم, به طبع همین روش را در اینترنت هم پی گرفتم. یعنی سایتهای مشابهی را برای شکنجه کردن خودم انتخاب کردم.
منتها برای اینکه دلم کمی خنک شود, به جای نام سایت, قطعه شعری یا لقبی در ستون نامش می نویسم.
مثلا سایتی در فهرست من هست با نام
" هر دم از این باغ بری میرسد/ کرهخر بیپدری می رسد."
سایت مذکور که توسط یکی از نیروهای مشهور که بارها خدمات جانانهای به دانشجویان و مردم کردهاند( خدماتی از قبیل آموزش پرواز از طبقه پنجم و نهم بدون استفاده از بال و چتر, آموزش سوراخ کردن دیوار بتونی با پس سر, آموزش چرخاندن کتف وآرنج در محور سیصد و شصت درجه و آویزان ماندن از سقف با دست و پای غیر باز و...) هدایت میشود تصمیم گرفته از نامزد زیبا و دلبر و گلستان پروری که قصد دارد نامزد بشود, حمایت جانانه به عمل آورد.
امروز صبح من احساس کردم کمی غیر طبیعی حالم خوب است و رفتم با خواندن مطالب این سایت کمی احوالم را متعادل کنم و بختم سپید بود که یکی از سخنرانی های نامزد نام نبرده نصیبم شد.
این نامزد به شدت من را یاد حسنی خودمان میاندازد...
بله... در روزگار الوات و پهلوانان رسمی بوده برای اثبات قدرت, که منجر به صرفهجویی در وقت و انرژی می شده...
رسم چنین بوده که وقتی یک جوجه لات می خواسته خودش را بزرگ کند, میرفته سراغ پهلوان محل... سنجه ای می زده بخت خودش را و کشتیای میگرفته... اگر کتک میخورده که افت نداشته , چون آن قدر جگرش را داشته که با پهلوان دست به یقه شود, و اگر هم پیروز میشده, گردنی دراز می کرده که من گنده را زدم و کوچولوها جلو نیایند؛ و یک شبه گنده لات میشده...
آقای مورد بحث هم نه که مشهور به صرفه جویی هستند و سر قضیهای وام دویست میلیون دلاری را رد میکنند و با سه میلیون تومان سرو ته همان قضیه را هم میآورند, برای صرفهجویی در بزرگ شدن, عمل مشابه همان جوجهلاتها را انجام داد.
البته در متن سخنرانیاش نوشته بود, چنین کاری بد است. این حضرت در تعریف مشی خودش هم گفته بود حزب ما یعنی اینکه کار بد نکنیم!
از دیگر فرازهای سخنان " وی" اشارهاش به نفرت ما( یعنی مردم) از مدرنیته بود.
توضیح دیگری نیاز هست؟
فرق حسن خان و ایشان در این است که اوشان بی ربط فکرمیکند و ایشان کلا فکر نمی کند, بی ربط حرف میزند... واِلا باقی همه شباهت است.
این مدرنیته هم همان غرب بیناموس است که خودش را به ما داخل کرده و میخواهد فرهنگ بیناموس خودش را جایگزین کشاورزی کند!
از اهداف این حضرت هم برایتان بگویم:
ایشان قصد دارند ریشه صهیونیزم و کمونیسم و سرمایهداری را در جهان بخشکانند.
اول اینکه ژان عزیز هم میخواست تقریبا همین کارها را بکند که ریغ رحمت را سر کشید (و مفسران وعتقدند این دو قضیه لابد به هم مربوط بوده)... گرچه ایشان احتمالا به منبع رحمت وصلند.
و دوم اینکه: پیدا کنید پرتقال را...
البته شاید خواسته اند قافیه ببندند با ایسمها و کاپیتالیسم در آن دشت وسیع و برهوت جمجمه گم شده... مثل آن یکی که میگفت من شاید انگیزاسیون بکنم، اما تفتیش عقاید نمیکنم.
یکی دیگر از مشکلات ایشان با سازمانهای غیردولتی است که یک سری آدم بیدین و ایمان این طرحها را از غرب کپی گرفتهاند و می خواهند در سرزمین ما پیاده کنند.
یاد غرب زدگی میگویم مانند سن زدگی، افتادم...
البته کلا حق هم دارد، تا وقتی ایشان سایهاش بالای سر ماست، انصافا مدرنیته زیادمان است. ایشان خودش خوب تفاوت قرون وسطی را با دوران مدرن و پستمدرن فهمیده... خواسته ما را راهنمایی کند!
به هر حال...
تا همین جا به خودم هم خیلی خوش نگذشته, ولی دلم نمیآید شما را ازجمله طلایی دیگری محروم کنم.
این را داشته باشید:
((مدیریت همراه، همگام، غمخوار و منتکش مردم))
دوزاری ام درباره همراه و همگام و غمخوار افتاد...
ولی منتکش را نفهمیدم. دوباره از اول که فکر کردم٬ دوزاریام به این صورت(کاملا) افتاد که:
همراه مردم، همه جا حتی آنجا هستیم تا دست از پا خطا نکنند.
به موقع اش همگام با "اونا" میزنیم چک و چانه ملت را خرد و خاکشیر میکنیم.
بعد بویش که بلند شد و کار که از خرک در رفت و شی سخت که لو رفت, مینشینیم غصه میخوریم که چه کاری بود...
بعد هر وقت کارمان گیر افتاد و نیاز به مشارکت داشتیم, میآییم منتکشی هم میکنیم.
بله دیگر... البته دست آخر نفهمیدم مشکل ایشان با مدرنیته و جامعه مدرن و این جور حرفها چیست. هم پالکیهایشان که روی ادبیات مدرن و پستمدرن قفل کرده اند و به جرم عادی سازی روابط محرم و نامحرم در و پنجره تخته میکنند.
خودشان هم که کلا به تفکر مدرن به قول معروف گیر سه پیچه دادهاند.
باید منتظر بنشینیم این آقای دکتر یک نقد عقل مدرن دیگر بنویسد. البته اگر سر درک واژگان باز به مشکل برنخورد.
انصافا هر جور که فکر میکنم میبینم همین یک قلم جنس را کم داشتیم که بالاخره جور سد و به قول آقا مهدی اخوان ثالث" دیگر نماند وامی از هیچ باب ما را"...
گرچه این کارخانه اعجوبه سازی از عمر من بیشتر است که دارد کار میکند و انواع اقسام محصولات را بیرون داده...