مشغول خواندن یکی از نوشتههایم که چند روز آینده در وبلاگ قرار خواهم داد برای یکی از دوستانم بودم. وسط خواندن من بحثی پیش آمد و حرف کشید به قضیه نظافت اخلاقی جوانان...
دوست عزیز من گفتند که این طرح اصلا قرار نیست در آینده دوراجرا شود و درهمین آینده نزدیک چند هفته پیش آغاز شده و نمونه اش را هم، ایشان و همسرشان دوشنبه بعدازظهر(12 اردیبهشت) با چشمان خودشان در میدان هفت حوض دیده بودند...
خبر را خودتان بخوانید:
(( دو آقا پسر جوان که تحت تاثیر جوسازیهای بیگانگان و دشمنان گیسوانشان را بلند کرده بودند تا با بههمریختگی موهایشان اوضاع جامعه را بههمریخته نشان دهند، توسط دو تن از افراد غیور و غیرتمند و متغیر نیروهای [...] اجتماعی و یا همان [..] محله، پاکسازی اخلاقی شدند.
این دو جوان که چپ چپ در حوالی میدان هفت حوض راه میرفتند و موهایشان افشان بود و دلها از دیدن موشان پریشان، در خیالات باطل خود غرق بودند و احتمالا در حال زمزمه اشعار غیراخلاقی خوانندگان غیر متعهد، که توسط دوتن از نیروهای شریف[...] اجتماعی مورد مشاهده قرار گرفتند. نیروهای محترم چون از قبل می دانستند که حرف زدن با چنین جوانانی فایده ندارد و حرفشان به گوش آنها فرو نمیرود( بنابر گزارش خبرگزاریها زمان مشخصی برای این "از قبل" شناخته نشده است) روش کُفتمانی پیش گرفتند و ابتدا با لوله های بلند پلاستیکی سیاه رنگ جوانان مورد بحث را متوجه حضور خود کردند... جوانان که از دیدن نیروهای متعهد بسیار شاد شده بودند بلافاصله چند فریاد از سر ِ خوشی سردادند.
نیروها که نگران بودند مبادا مردم هم متوجه حضورشان بشوند و برای روبوسی و گرفتن امضا و تقدیر و تشکر به سویشان هجوم بیاورند، دو عدد دستگاه کوچک که سرشان جرقههای پاکساز داشت به بدن جوانان نزدیک کردند.
این دستگاهها که حاوی داروهای نظافت مغزی نیز بودند، به جوانان فهماندند که تشکر از نیروها لازم نیست واصولا نباید از دیدنشان آن قدر خوشحال شد که فریاد زد.
پس از این اتفاق جوانها که دچار پاکسازی شده بودند از فرط هیجان نفس در سینه هاشان حبس شد و بر زمین افتادند و خاک را بوسه دادند و الی آخر...
خبرنگار ما که شاهد این شور ملی بود با حیرت به نیروهای متغیر متعهد خیره ماند و نتوانست با ایشان گفتگویی صورت دهد... اما نیروها با اینکه تازه از یک کفتوکو فارغ شده بودند، متوجه هیجان خبرنگار ما نیز شدند و برای اینکه به خاطر سکوت ناشی از هیجان از نان خوردن نیفتد به او گفتند: جوونن دیگه... باید یکی ادبشون کنه. ))
بله... وقتی دوست عزیزم این خبر را در اختیار من گذاشت من احساس کردم... راستش را بخواهید بیشتر که فکر میکنم میبینم هیچ احساس خاصی نکردم.