یکی از دوستانم که خواننده وبلاگم هم هست اعتراض می کرد به مطالب اخیر وبلاگم و می گفت چرا مایه های طنز در آنها کم شده ...
جواب دوست گرامی ام را دادم ، اما احساس کردم بد نیست اگر در این مورد توضیحی هم برای باقی دوستان بدهم .
توضیح هم این که :
کجا مایه های طنز کم شده در وبلاگم ... تا آنجا که من می دانم عبید هم لنگ انداخته جلوی این اخبار طنزی که من می نویسم ... آمار فروش لباس نوی ضد آب به خاطر وبلاگ من و البته چند وبلاگ دیگر در همین یک ماهه اخیر به دو برابر رسیده ... این همه مطالب طنز و اخبار طنز ... یکی همین مطلب پیشین نه قبلی اش ...
اصلا زندگی خود من طنز شده به جان حضرت حق!
من می نشینم بیست و شش صفحه نقد و تحلیل و توضیح می نویسم ، طرف مقابل صفای دلش می گوید که گور پدر نویسنده معلوم الحال و بگذار عشق نرم افزار جدید را برسیم و دهن آن نویسنده را که از این به بعد جرات نکند روی حرف ما نه بیاورد ...
و من هم که هنوزکله خر و نه گو!
از آن طرف باقی نوشته ها و خبرها ... مثلا همین اخبار مربوط به اخراج خبرنگار پارلمانی ، مسیح علی نژاد ...
انصافا این خبر طنز نیست ؟
همین چند ماه پیش در یک روزنامه خواندم که دو محقق وطن فروش انگلیسی ( چرا وطن فروش؟ برای اینکه هر کسی ایرانی نباشد لابد وطن فروش است دیگر ... مخصوصا انگلیس ها و روسها ... هر اتفاقی در ایران بیفتد تقصیر روسها و انگلیسهاست ... حتی شب ادراری برادرزاده من ... )
باز کار از خرک در رفت ...
وطن فروشهای محقق را عرض می کردم ... اینها نشستند و فرمول جوک را کشف کردند به شرح زیر :
( C = (M+ NO) / P)
خنده دار بودن جوک = C
زمان و مدت و موقعیت جوک = M
تعداد دفعاتی که جوک تعریف شده و چیزهایی که توسط گوینده اضافه شده ( حرکات بدن و تغییر صدا و... ) = NO
جناس ( سواستفاده از تشابهات صوری و کلامی ) = مخرج کسر = P
حالا بیایید همین خبر اخراج خبرنگار پارلمانی را فرموله کنیم ... البته محاسبات آخرش با خودتان چون من اصلا از این فرمو ل سر در نیاوردم .
M زمان و مدت جوک : خبر که کوتاه بود ...
((خبرنگار پارلمانی اخراج شد . ))
درست مثل سوزن کوچولویی بود که ... همچین یک آخ کوچولو گفتیم و تا فلان جاها بود که سوخت ...
البته ما نباید تاثیرات و تبعات خبر را با زمانش قاطی کنیم ... بعد از شنیدن یک جوک ممکن است تا مدتها بخندید و آن جزو C جوک محسوب می شود.
درباره موقعیت جوک هم که ... خب ! مثلا خود بنده که پشت میز کامپیوتر نشسته بودم ... این از موقعیت من ... بقیه هم می دانم همه جاهای بدی ننشسته بودید حتما ...
اما موقعیتی که جوک در آن پدید آمده ... لطفا خودتان را کنترل کنید تا بگویم ...
مجلس ...
نمی شود دقیقا گفت اسم این مجلس چیست .
آن اولها می گفتندش (( مجلس شورای ملی )) ...
اما بعدا بر خلاف آن چه عمو لاریج خودمان گفته که بیش از نود و پنج درصد از جوانان ایرانی گرایش به مسائل دینی دارند و بلا سوخته ها رو نمی کنند ... قانون گذاران به این نتیجه رسیدند که ملی نمی تواند اسلامی باشد ... و انصافا یک بار در کل عمرشان آن هزار توی پیچ در پیچ را درست به کار انداختند ...
ــ کی گفته یه بار ... آقا چرا بهتون می زنی ؟ این همه ایده های قشنگ قشنگ دادن ... مثلا این ایده لباس ملی ... حتی به فکر فرانسوی ها هم که این همه ادعاشون می شه نرسیده بود ... استالین با اون همه اهن و تولوپش به فکرش نرسیده بود که بگه همه کمونیستها یه لباس خلقی تنشون کنن ... آقا کم لطفی می کنین ...
این پا منبری ما هم رسید ... به هر حال ... به این نتیجه رسیدند که ملی همان اسلامی نیست و کار خوبی هم کردند ... پس اسم مجلس را گذاشتند مجلس شورای اسلامی ...
این اتفاق در مجلس شورای اسلامی افتاده است ... البته باز هم نمی توان به طور قطع گفت که اسم آنجا مجلس شورای اسلامی بوده و هست .
چون بعضی هم آنجا را خانه ملت می گویند ... البته خود من چند بار رفتم آنجا و گفتم می خواهم بروم دست به آب گفتند نمی شود ... ما توی خانه خودمان هر بار می خواهیم برویم دست به آب کسی مانع مان نمی شود ...
از آن طرف یک نفر هم پیدا شده که دم در آنجا ایستاده و می گوید من کسی را راه نمی دهم ... اتفاقا چون اسم این نفر مثل اینکه آقا فرهاد بوده ( دقیقا یادم نیست ... یک چیزهایی در مایه های کوه و این حرفها داشت اسمش که من را یاد آن فرهاد خان بیستونی خودمان انداخت ! حالا شما هم زرنگی کنید و برای آن که من هم نروم لای دست شی سخت ، خودتان هر جا گفتم آقا فرهاد ، دوزاری را بقلید پایین ، تا من هم خیر سرم محافظه کاری کرده باشم !!! می گویند خیلی تند رو شده ام ... این هم ترمز به این لطافت !) جدیدا به مجلس شورای اسلامی خانه آقا فرهاد هم می گویند ...
در همین مجلس طرح خانه عفاف هم شکل گرفت ... پس می توانیم بگوییم خانه آقا فرهاد عفیف ...
به هر حال موقعیتی که این جوک در آن مطرح شده یک جایی بوده حوالی هرم خفرن که نه ، هرم بیستون ...
حالا بیاییم سراغ NO یا تعداد دفعاتی که جوک تعریف شده و اضافات و اطواراتش ...
دفعات که خیلی کم بوده ... اگر اینترنت را حساب نکنیم غیر از چند روزنامه ، تا آنجا که من دنبال کردم جای دیگری به این مسئله نپرداخته اند ...
البته من کم تلویزیون نگاه می کنم ، اما باور بفرمایید هر بار آن موکتهای قشنگ سبز خانه مشترکمان با عفت و آقا فرهاد را دیدم ، دویدم پای تلویزیون تا ببنیم خبری هم از اخراج خبرنگار پارلمانی می دهند یا نه ...
دروغ چرا ؟
یک بار هم خبری نشنیدم ... حالا اگر شما شنیدید به ما هم بگویید تا خانواده ای را از نگرانی برهانید .
در مورد اطوارات هم ... من یک نمونه را که خودم باشم در نظر می گیرم ... زمانی که داشتم اخبار مربوط به این اتفاق را در وبلاگ می نوشتم نشیمن نمانده بود برایم آن قدر بالا و پایین پریدم ... ابروهایم بالا جسته بودند و چشمانم گشاد کرده بودند ... مقداری گوشه لبم به پایین متمایل شده و مشی چپم به چپ تر گراییده ... سیگار لای انگشتانم بود و با یک انگشت و چهار تا دیگر تایپ می کردم و تکانه های مختصری هم در پای چپم پدید آمده بودند ...
چیز خاصی هم از سوی من به خبر اضافه نشد ...
اما یک چیزی از سوی رفقای خبرگزار اضافه شد ....
دوشنبه صبح با آشنایی گرامی تماس گرفتم وپرسیدم چه جوری است برنامه تجمع امروز در اعتراض به این اخراج ...
گفتند صدایی در نیامده هنوز و زنگ بزن خبری بگیر ما هم بدانیم ...
بنده زنگ زدم و پرسیدم چه خبر ؟
گفتند ما چه می دانیم ...
دوباره تماس گرفتم با آشنای گرامی و خبر را گفتم... گفتند عجبا !
و چند دقیقه بعد خودشان تماس گرفتند و گفتند اشتباه لپی صورت گرفته در خبر گزاری ها و اصلا دوشنبه بیست و هفتم نداریم امسال و شاید سال دیگر داشته باشیم و اصولا یک عدد شنبه بیست و هفتم داریم که مال هفته آینده است .
می رسیم به مسئله جناس ... در این خبر، جناس وجود نداشته و اما پدید آمده تا در مباحث بعدی مورد استفاده قرار بگیرد...
همان طور که گفتم از این به بعد به جای مجلس شورای اسلامی می توانیم بگوییم خانه فرهاد کوهکن ... که هم یادی از ادب کهن ایران کرده باشیم و گفته باشیم فرهنگ نوین ما هنوز وامدار گذشته هاست و نظامی شاعر خوب ما و هم همین دیگر !
البته این که شاعر خوب ما هم نظامی است ربطی به هیچ قضیه خاصی ندارد ... تنها یک شباهت اسمی است بین نظامی و گنجه ای ...
پس اصلا P نداشته ایم ... حالا خودتان بنشینید و میزان خنده داری این خبر را محاسبه کنید ...
در یک کشور دموکرات ...
ــ ای وای ! چه حرفا ... بردی دل من ...
پارلمانی وجود دارد که نماد حاکمیت مردم و یا دموکراسی است ...
ــ به به ! پارلمانتو ...
و در این پارلمان خبرنگارانی وجود دارند که همانند چشم و گوش و زبان مردم هستند.
ــ خیر ببینن ... فقط شایق اش رو بیشتر کنن...
یکی از همین خبرنگارن را به خاطر پخش یک خبر از همین پارلمان اخراج می کنند .
ــ وااا ! خبر چی بوده ؟
پاداش و عیدی یک و اندی میلیونی نمایندگان ...
البته کسی اعتراضی ندارد به این ... با آن همه زحمتی که می کشند نمایندگان هفتمی حقشان هم هست .
هیچ فکر کرده اید چرا اغلب صندلی های مجلس معمولا خالی است ؟
لابد فکر می کنید نمایندگان در خانه خوابند ؟
نه عزیزان ... آن بندگان خوب خلق رفته اند میان مردم و دارند به حرفهایشان گوش می کنند و کمکشان می کنند ... خود من روزی هفت هشت نماینده را از در خانه جواب می کنم ... هی می آیند می گویند کاری باری چیزی؟
چند وقت پیش یکی آمده بود گیر داده بود ببیند سفره بابای من پر نعمت است یا نه ...
گفتم : ای همچین بگی نگی ...
گفت : پس بگو مادر چهارمت بیاد دم در ..
پرسیدم : مادر چهارم چه صیغه ایه؟
گفت : مادر چهارم صیغه ای نیست و عقدیه ...
گفتم : من یه مادر بیشتر ندارم ...
شاکی شد که : پس چرا می گی سفره بابات پر نعمته ؟
می خواست برود یقه بابا را بگیرد که : نا مسلمون ... تو که سفره پر نعمت داری پس چرا نمی گذاری بقیه فیض ببرن ...
بساطی بود دیگر ...
این نمایندگان عزیز همین حقوقی هم که می گیرند کمشان است ... این همه زحمت می کشند برای چه کسانی؟
اینها نمایندگان ما هستند ...
ــ آقای م . ک ... یه سوال دارم ...
بفرما ...
ــ این عکسو نگاه کنین لطفا ...
خب؟
ــ اینها نمایندگان ملتند ؟
بله ...؟
خب... (چی بگم؟ ) راستش را بخواهی مثل اينکه اینها نمایندگان زنان ایرانی هستند ...
ــ ای آقا .. پس زنان ایرانی کجا رفتن ؟ ما که هی گشتیم دنبال زنان ایرانی ، هر چی گشتیم این جوری دو سه تا بیشتر ندیدیم ها ...
بچه جان خلط مبحث نکن ... می خواهی من را هم بفرستی لا دست شی سختی ها ؟
به هر حال ...
این همه گفتم که بدانید من هنوز هم گهگاه مطالب طنز می نویسم ...
این همه خبر مرگ و دستگیری و توقیف و نابودی ...
خب! همه اش را بگذارید کنار واژه مملکت دموکرات ...
بعد فکر کنید به کسانی که می روند دم در زندان و می گویند : (( آقاهه ... جون مادرت بیا منو بگیر ببر زندان و اون شی سخت رو هم بیار پیشم تنها نباشم ...))
اگر نیامد ... خنده را می گویم ... دیگر مشکل از فرستنده است و دموکراسی ... به گیرنده هایتان دست نزنید .
( عکس را از سايت روزنامه شرق مدتها يش گرفته بودم ٬ نشانی اش را دوباره پيدا نکردم ٬ اينجا اعلام می کنم پس فردا حرف در نيايد که حقوق نَشَر را زير پا گذاشته ام . )