شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ فروردین ۱۵, دوشنبه

تنها وقتی که همه خوشبخت باشند

امروز رفته بودم محله دوران کودکی و نوجوانیم . معمولا سالی یک بار به آنجا سر می زنم . تمام دوران تحصیلم را تا پیش از دانشگاه ، در آن محله گذراندم .

امروز آن حوالی کار داشتم . قرار نبود خاطره گردی کنم ... اما حالم آشفته تر از آن بود که نتوانم به گذشته های دور پناه ببرم.

محله نارمک ... خیابان مسعود سعد ... پلاک نه ...

یک حیاط کوچک ... با گل مروارید ، گل سرخ ، تاک پیر بزرگ ... گل لاله عباسی که خودم کاشته بودم ( فقط کافیست تخم گل لاله عباسی را در باغچه رها کنید ... سال بعد بهشت می شود باغچه ... اگر خواستید رنگی بشود ، تخم گل را در شیر بخوابانید ...)

آن محله برای من سمبل آرامش است ... هیچ چیز خاصی نداشت و ندارد ... فقیرانه به نظر می آید ... اما آن سالها می توانستی کیف پولت را بیاندازی وسط خیابان و چندین ساعت بعد ، دست نخورده از بقال محل پس بگیری و یا از همان جا برش داری ... آنجا هیچ وقت کتک کاری ندیدم د ر خیابان ... آنجا می توانستی سه نیمه شب و در کوچه پس کوچه ها قدم بزنی ، بی آنکه نگران مزاحمت باشی ... آنجا محله کودکی من بود .

امروز مغازه محسن بسته بود . رفتم افصحی ... نیشم تا بنا گوش باز بود .

پیرمرد نگاهم کرد و خندید ... پرسید : بابا خوبه ؟

گفتم : سلام ... شناختین منو ؟

گفت : ریش و پشمیو ... زدی تو خط شیخ بازی؟

گفتم : نه ... خودشون بلند می شن ...

خندید و پرسید : رفتین ؟ داداشا چطورن ؟

گفتم : هفت هشت سالی می شه... داداشا همه رفتن سر خونه زندگی خودشون ...

پرسید : بابا چی ؟

گفتم : هنوز همونجاست ... سر پل ...

نگفتم کارگاهش را گرفتند ازش ... نگفتم پیر شده ... نگفتم آن کارگاه که ده پانزده کارگر را نان می داد را آمدند و کردند فقط یک مغازه کوچک ...

گفت : خودت ...

گفتم : می نویسم ...

یاد باباجون افتادم ... بابای مامان ... او هم می نوشت ... باباجون در همان خانه نا را تنها گذاشت ... دوازده سالم بود ... بابا جون که رفت ، خیلی چیزها را با خودش برد ... باب جون که رفت ، ما هم تکه تکه شدیم ... باباجون که رفت ، من با عکسش تنها ماندم ...

امروز ... رفته بودم به همان محلی که تمام آرامش کودکی و جوانه زدنم در آن بود ...

تنها کسی که آنجا دیدم از قدیمی ها هم او بود .

راستی! من اگر فرزندی داشته باشم ... باید به کدام محله امن ببرمش؟

آن روزها خوشبخت بودم ... خوشبختی آن روزها این بود که وقتی دارم باغچه را آب می دهم و بچه همسایه می خواهد شیلنگ آب را بگیرد و من هم باید بروم دستشویی ودلم نمی خواهد شیلنگ را هم از دست بدهم ، شیلنگ را بگیرم روی شلوارم و توی شلوارم ادرار کنم ... و از آن همه زیرکی به خودم ببالم ...

خوشبختی آن روزها این بود که توی حمام آلوچه بخورم و تمرین بوکس کنم ...

برادرم توی حیاط کوچک بسکتبال یادم بدهد و آن یکی کیک بوکس ...

خوشبختی آن روزها ، خریدن یک کتاب بود موقع امتحانها و یواشکی خواندنش ... که بابا نفهمد درس نمی خوانم ...

خوشبختی آن روزها ...

امروز هم خوشبختم ... امروز خیلی خوشبختم ...

خوشبختی آن روزها مثل لیکور زرد آلو بود ... خوشبو و خوشمزه ... می خوری و می بینی کمی مست شده ای ... فریاد نمی توانی بزنی از مستی ...

خوشبختی امروز ، مثل عرق کشمش دو آتشه می ماند ... می خوری تا جگرت داغ می شود ... پیک هفتم هشتم دیگر کله ات گرم است ... از اولی تا آخری را می خوری به سلامتی عشقت ...

باورم نمی شود ... حتی خودم باورم نمی شود ... اما خوشحالم ... با تمام وجود خوشحالم که اینگونه هستم ... حتی اگر هیچ کس دیگر هم باورش نشود ...

من به خاطر عشق زنده ام .

عشق آخرین راه نجات است ... من نمی خواهم مثل برشت بگویم ما را ببخشید ...

خوشبختی آن روز ، خوشبختی کسی بود که هنوز خبر بد را نشنیده ...

خوشبختی امروز ، خوشبختی کسی است که یاد گرفته خبرهای بد را بخواند ...

عشقم می گفت : (( نگفتن هم می تونه خطرناک بشه ... فقط دروغ گفتن خطرناک نیست ... ممکنه یه چاهی باشه و تو به من نگی اون چاه هست ... ))

خوشبختی امروز خوشبختی قشنگ تری است ... حتی اگر مثل عرق کشمش تند باشد ... اما مستی اش ، مستی فریاد و راستی است .

خوشبختی امروز ، خوشبختی واقعی تریست ...

خوشبختی امروز یعنی :

(( تا وقتی همه خوشبخت نباشند ، من هم خوشبخت نیستم ))

و امروز ، پوستت برای لمس خوشبختی تمام دنیا را گرفته ... تمام خوشبختی های کوچک دنیا را حس می کنی ...

امروز خوشبختی یعنی٬ کوچولوی سیاه افغانی ، یک شب کتک نخورد ...

امروز خوشبختی یعنی ، یک نفر از زندان آزاد شد .

امروز خوشبختی یعنی ، یک بغض کوچک ، با فریاد ترکید و توی گلو نماند ...

امروز خوشبختی یعنی ، یک زن خودش را نسوزاند .

امروز خوشبختی یعنی ، یک نفر از گرسنگی نمرد ...

امروز خوشبختی یعنی ، اوین را هم یک روز خراب خواهیم کرد ...

امروز خوشبختی یعنی ، من عاشق تو می شوم ، درست وسط مبارزه ، چون مبارزه به همین عشق زنده است .

امروز خوشبختی یعنی ، چه گوارا مرد ؟ بيژن رفت؟ نه! ما همه " چه " هستیم ... ما همه بيژن هستيم ...

امروز خوشبختی یعنی ، آن قدر مبارزه می کنیم تا دیگر هیچ زنی خودش را نسوزاند .

امروز خوشبختی یعنی ، آن قدر تلاش می کنیم تا دیگر هیچ کودکی نگرید ... هيچ کس از گرسنگی نميرد...

امروز خوشبختی یعنی ، برق چشمهای تو وقتی که سرود بیژن را گوش می کنی ...

امروز خوشبختی یعنی ، نگذاری آن دختر کوچولو اشکهایش روی صورت سیاه شده اش جاری شود ... خوشبختی یعنی بچه های خیابان را بیشتر از خواهر زاده و برادر زاده ات دوست داشته باشی ...

امروز خوشبختی یعنی ، لبخند آرشام و سارینا و حدیث ، وقتی در لبخندشان می بینی که فردا خوشبختی شان خوشبختی همه بچه ها خواهد شد .

امروز خوشبختی یعنی اولین بوسه در نور آبی ، وسط مبارزه ...

امروز خوشبختی یعنی مبارزه برای عشقت و همراه عشقت ، برای اینکه خوشبختی هردویتان در خوشبختی دیگران است .

امروز خوشبختی يعنی ، حتی وقتی تو نيستی هم ، هستی ...هستی ... فقط دوری... و با تو ام ...

امروز خوشبختی یعنی ، تا آخرین نفسم برای آزادی ...

امروز خوشبختی یعنی ، همه مان با هم ...

امروز خوشبختی یعنی ، به امید همین خوشبختی های کوچولو ... بزرگشان می کنیم .

امروز خوشبختی یعنی ، می دانیم که مرگ نیرومند شده ... می دانیم که دارند کتک می خورند و می سوزند و می میرند و شکنجه می شوند ... می دانیم و رنج می کشم و برای همين است که نمی خواهیم از پا بنشينیم ... خوشبختیم که در ندانستنمان غرق نشده ایم ... خوشبختیم که هر چه کردند ،‌موفق نشدند اين همه رنج را پنهان کنند ... خوشبختیم که کور نيستیم و می بينیم و می فهمیم که مرگ نيرومند شده ... خوشبختیم که هنوز خونی و نفسی داریم که بتوانیم برای آزادی شان ... خوشبختيم که هنوز تنها نشده اند ...

امروز خوشبختی يعنی ، می دانم که ندانستن بدبختی است .

امروز خوشبختی یعنی ، تنهایتان نمی گذاریم ، رنجتان رنج ماست ... خوشبختی مان خوشبختی شما ...

دیروز خوشبختی ، آزادی کوچکی بود که مامان و بابا هدیه کرده بودند .

امروز خوشبختی یعنی ، می خواهم آزاد باشم ... می خواهم خانه امنی برای فرزندان همه مان بسازم ...

امروز خوشبختی یعنی ، وقتی همه خوشبخت شدند ، ما هم خوشبخت خواهیم بود .

خوشبختی دیروز لیکور خوش طعم زرد آلو بود ...

خوشبختی امروز عرق تند کشمش است ... با فریاد و راستی ...

می خورم به سلامتی تو !



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter