نمی دانم چه مرضی گرفته ام ...
می خواهم تکذیب کنم . و تایید کنم.
دقیقا چه چیز را ، خودم نمی دانم . شاید خودم را ... من وجود ندارم ، پس هستم .
نوشته زیر را می خواستم به عنوان مطلب جدید بگذارم ... اما پشیمان شدم ، چون به نظرم به شدت مزخرف آمد .
اما شاید هم نه!
به هر حال ... خواستم ، مطلب جدیدی بنویسم به جای آن ... اما تصمیم دیگری گرفتم .
در وبلاگ (( گلناز )) جمله ای به طور مداوم به چشمم می آمد که خيلی برايم جالب شد.
((هدف من از نوشتن، تنها ثبت سير صعودي يا نزولي دگرديسي ذهني ام است . ))
بی اجازه ایشان ، از جمله شان سود می برم.
من هم آن نوشته چند دقیقه پیشم را در اینجا می آورم ... من هر روز و به طور مداوم دارم خودم را در نوشته هایم ثبت می کنم ، اما طبعا ، هر چه می نویسم را در اینجا چاپ نمی کنم.
اما این مطلب را اینجا هم می گذارم ، تا شما هم بدانید وقتی حالم خوش نیست ، چه طور است...
(( یکی از دوستانم وقتی اعصابش خرد است و کسی سر به سرش می گذارد می گوید :
"ما اسهال داریم ، حالا تو هم هی قلقلک بده !"
بله ...
البته این ربطی به اوضاع و احوال این چند وقت من ندارد .
فقط حال من هم مثل این مثال آشفته است .
اما بسیار قشنگتر و پیچیده تر و تلختر و گیج کننده تر ...
اول اینکه ، بد جور دست به گریبان شده ام با ادب فارسی ...
دو ، سه روز است که افتاده ام به جان دستور زبان پنج استاد که می گویند معتبرترین دستور زبان فارسی است ؛ تا سر از کار این زبان عجیب و غریب در بیاورم.
از آن طرف هم چشم هایم را لوچ کرده ام و دارم دوباره و دوباره نگاه می کنم به ادب کهن فارسی ... می خواهم ببینم اگر نوع نگاهم را عوض کنم و حافظ و مولانا و سعدی و عطار و خیام بخوانم ، می توانم سر در بیاورم از این زبان دو دوزه باز یا نه !
باور بفرمایید پیرم دارد در می آید از دست این واژه های خائن ...
نکته : بدترین بلایی که می تواند سر یک نویسنده بیاید این است که یکی از خواننده هایش خیلی برایش مهم بشود .
بنده همین مشکل را پیدا کردم .
مثلا همین واژه مشکل ... از اشکال و نقص ریشه می گیرد ... می توانم همه چیز را بیاندازم گردن زبان عربی ... اما کار ابلهاانه ای به نظرم می آید ...
اینکه خواننده عزیزی دارم که برایم بسیار مهم است که از نوشته هایم چه برداشت می کند ، یک مشکل نیست . اتفاقا خیلی هم خوب است . من هیچ اشکالی در این نمی بینم .
قطعا دردسر هم نیست .
در همین چند وقت اخیر مطلبی ننوشته ام که توسط خواننده عزیزم تایید نشده باشد .
اما دچار یک هراس شده ام :
از کدام واژه استفاده کنم که راست ترین معنا را برساند ... یعنی دقیقا به امری اشاره کند که در ذهنم می گذرد.
می خواهم بگویم گرفتار شده ام . دچار شده ام . اما همه اینها معانی زیادی دارند که هیچ کدامشان منظور من نیستند.
چه کنم؟
به هر حال ... من الآن دارم دوران گذار را طی می کنم!
اصلا سوال دارم :
من کجا هستم؟
اینجا کجاست؟
اگر دچار شده ام ، پس چرا چون مجنون تنهایم؟
کمــــــــــــــــــــــــک !
به هر حال ... این همه گفتم ، که این را بگویم . ( طوری بخوانید ، انگار جوش آورده اید و قاطی کرده اید ...)
در این چند روز اصلا حال خوبی نداشته ام .
از عزیزی جدایی پیشه کردندم . یعنی دچار جدایی شدم ، بی آنکه بخواهم .
پس احتمالا متوجه می شوید چه حالی باید داشته باشم.
مثال : آرشیو موسیقی ام نصف شد . ( بهتر است بگوییم نصفش نیست شد !)
تنها تابلوی نقاشی خود کشم ( واژه ساختم! یعنی خودم کشیده بودم ) نابود شد .
و دیروز من به لطف یکی از دوستانم با خاک انداز از روی زمین جمع شدم ...
البته بهتر بود که اینها را به شما نمی گفتم . اما ... خواستم بدانید الآن اصلا در شرایط خوبی نیستم . ( چون ظاهرا نوشتارم ، مثل قیافه ام غلط انداز است و به نظر می آید که خندان است ... )
حالا در این وضع و حال ...
این همه را نوشتم تا لعنت بفرستم به هستی دوستان " هکر " ...
و آن حضرت بی مروتی را که من را چند شب پیش هک کرد ، مورد الطاف نفرت انگیز قرار دهم.
(( پدر بیامرز ... نمی پرسم مگر آزار داری ... چون اگر نداشتی که آزار نمی دادی ... خوشبختانه مطمئنم آگاهانه من را هک کردی ... ای تف به گور ... چه بگویم؟
بیمار ... در این سیستم فکسنی من غیر از کلی مزخرفات نوشتاری و موسیقی چیزی گیرت نمی آید ... حالا گیرم به آنها هم دست پیدا کردی ... چه مرضی داشتی که سیستمم را داغان کردی؟ ... د ِ هر کوفتی می خواهی بگو خودم می دهمت ... ))
به هر حال ... الآن به لطف یکی از دوستان ، سیستم من شده زندان ... آنقدر محافظ و ویروس یاب و ویروس کش و ویروس خور و پدر هکر درآر ، روی سیستمم نصب کرده ام که به خودم هم روزی سه بار تذکر و اخطار می دهد ...
حالا ببینم چه کار می کنی هکر جان ...
اما ... این نابودی ، پیامدهای دیگری هم داشته ...
اول از همه این که " ورد آفیس " هزار تا اطوار پیدا کرده و برای تایپ کردن چهار خط ، باید چهل بار التماسش کنم.
از برق گرفتگی های دیگر این چند روز اخیر بنده ... خرابی خط تلفن بود که چندین ساعت آه از نهادم برآورد ...
دیگر اینکه ... برای پرداخت قبض تلفن نزدیک بود موهایم را بفروشم .
و بعد ... این جنگ داخلی چارشنبه سوری ...
خلاصه اینکه ، حالم خوش نیست ...
راستی ... دوستی مطلبی در مورد کسانی که زندگیشان از راه نوشتن می گذرد نوشته بودند .
و خواستم به این دوست عزیز بگویم اساسا کسی که زندگشیش از راه نوشتن بگذرد ، آن قدر ها هم زندگی نمی کند .
و آن قدر ها هم که شما می گویید ناز ندارد که قهر ور بچیند و ننویسد تا خودش و دیگران را تنبیه کند .
توضیح بیشتر نمی دهم و فقط عرض می کنم ، حضرت خودم ، یک سال و اندی می شود که به شدت با خودم قهرم ... و اتفاقا در همین دوران طلاق از خویشتن ، بیشتر از تمام دورانهای زندگی کوتاهم نوشته ام .
خوبیت ندارد در مورد نویسنده ها این طور بگویی ... این قدرها هم کار پیچیده ای نیست .
بله دیگر ... کاملا مشخص است که اعصاب ندارم ... و اینها را نوشتم که از وبلاگم استفاده شخصی بکنم ، و لذتش را ببرم .
شما هم این مطلب را نخوانده بگیرید.
حتی شما ، دوست عزیز . ))
عجیب دنیایی است! این منم؟ ... بله ! اين بخشی از من است.