ــ مودب باش پسرم ... این حرفا چیه می زنی؟ حیا هم خوب چیزیه ... حق با توئه ! ولی آدم باید مودب باشه ... هر حرفی رو که نباید زد.
اینها جملاتی هستند که سالها در شکلهای مختلف برای ما خفقان فرهنگی را به ارمغان آورده اند ...
ادب ... رعایت آداب اجتماعی ... تابوها ... نگفتن و اشاره نکردن به مسائلی که در فرهنگ ما خلاف ادب محسوب می شوند.
و به همین خاطر است که مجبوریم روی خیلی مسائل که به هستی مان و زندگیمان مربوط می شوند سرپوش بگذاریم.
این مقوله نیاز به یک بحث مفصل دارد که حتما در آینده به آن خواهم پرداخت.
اما الآن می خواهم به مسئله مهمتری اشاره کنم.
می خواهم بی ادب باشم و ماجرایی را بگویم که شاید خیلی ها را ناراحت کند.
شاید خیلی ها بگویند می شد این قدر بی ادبانه هم نگفت .
اما نه! ماجرا همین قدر کثیف و همین قدر بی ادبانه هست . حقیقت را باید آن طور که هست گفت .
به قول آلبر کامو (( هر چیز را به نام خودش بنامیم .))
بله ... ماجرا از این قرار است ...
در خانه بزرگ ما یک چاه بزرگ است . چاهی که در سرش یک کاسه توالت قرار دارد . سالها کثافاتمان در آن چاه جمع شده ... روزی روزگاری ... نه بیست ــ سی سال پیش ... صدها سال پیش ... جایی از این چاه آشغالی گیر کرد ... اول کسی نفهمید ... بعد آرام آرام چاه بالا زد و کثافتها بیرون آمدند .
روزها و شبها گذشت و کثافت کل دستشویی را گرفت و از در دستشویی بیرون آمد . روی فرشها گه و کثافت راه گرفت و آمد تا توی اتاق خواب و آشپزخانه ...
بعد کثافت تا مچ پاهایمان بالا آمد .
یکی گفت بروید این چاه را باز کنید .
دیگران گفتند (( اَ ه اَه ... یعنی دستمونو بکنیم وسط گه ؟ ))
او ساکت شد .
گه و کثافت تا زانوهایمان بالا آمد . دیگر نمی شد روی زمین غذا خورد . رفتیم نشستیم پشت میز و با چاقوو چنگال غذا خوردیم .
گه و کثافت بالاتر آمد و کسی حاضر نشد چاه را باز کند.
یکی گفت بلند شویم و برویم و چاه را باز کنیم ... گه توی غذایمان آمده ...
گفتند : (( ایش ... مچمان را بکنیم توی گه ؟ نه خیر .. غذامون گهی شد که شد ... همون غذایی که دیشب خوردیم مگه نیست ؟))
شروع کردیم همراه غذا گه و کثافت خوردن ...
باز هم گه و کثافت بالا آمد . آمد تا زیر دماغمان ... آمد تا بالای پیشانیمان ...
همین دیگر ... و این داستان ادامه دارد .
کسی حرفی ندارد؟
داریم توی گه و کثافت خفه می شویم .
هنوز هم نباید مچمان را بکنیم توی گه؟
یا بهتر است بگیریم راحت بخوابیم و گه و کثافت را تنفس کنیم ؟
به هر حال ...
قصه ما داره به سر می رسه .
خیلی ها از دست من دلخور شدن .
اما کلاغه به خونه ش نرسیده هنوز ، چون بالهاش کثیف شده ن و روش نمی شه بگه چی مالیده به بالهاش ...