باور کنيد اصلا مسئله تنبلی نيست ... حوصله ام نيز سر نرفته ... نا اميد هم نشده ام ... خوشبختانه چند خواننده گرامی دارم که نظراتشان حقيقتا برايم مفيد و لذت بخش است ...
اين که به روز نيستم را می گويم ...
باور بفرماييد مطلب آماده دارم ... اما چند مشکل کوچک گريبان گيرم شده ...
يکی اينکه نمی دانم چرا اين چند روز ٬ وقتی برای مطلب گذاشتن پيدا نکرده ام ... انگار من هم مثل شهر مان دچار يک گره و بی نظمی شده ام ... انگار حوادث معمول اين چند روز خيلی حواسم را پرت کرده ...
و البته کمی خسته ام ... چون دارم از نوستالژی خفه می شوم ... و اين يکی ٬ نمی دانم چرا دقيقا در اين چند وقت اخير به جانم افتاده ...
و خسته ام ٬ چون خسته ام ... نه چون کار خاصی انجام داده ام ... اتفاقا بی کار ترين روزهای زندگيم را می گذرانم ... خسته ام ٬ تنها به اين دليل که دليلی پيدا نمی کنم تا خسته نباشم ... اين چند وقت به شدت بی دليل بوده ام .. بی خود و بی جهت بوده ام ...
و به روز نمی شوم ... چون دارم خفه می شوم از اين لا پوشانی اجباری وبلاگی و غير وبلاگی ... چون هر روز اگر بخت يارم باشد ٬ بايد نفس راحتی بکشم بعد از گفتن هر کلامی و بعد بگويم
(( ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول ... ))
چون در جايی گير افتاده ام که (( اين ور قر بدم بار گله داره ... اون ور قر بدم شاباش نداره ))
چون رمز ماندگاری لا پوشانی است ... کمی حقير به نظر می آيد ؟
کمی دليل دارم ... دنبال آن جور ماندگاری نيستم ( وقت رفتن بايد آن قدر بود که بتوان رفت ... وقتی يک حرفهايی را می زنم خودم هم می دانم که آن جور رفتن خوش است ... شتر در خانه است... ماندن آن جور که بايد ماند را می گويم.) می خواهم بمانم و بدانم و به پشتوانه اش انجام دهم ... اگر شد بسازم...... و برای انجام دادن اول بايد بود ... اول بايد دستی داشته باشم تا در آن بيلی بگيرم ... و اول بايد باغچه ای داشته باشم تا بيلم در آن به کار بيايد ... دريغ که ديگر وقتی نمی ماند و حالی که فکر کنم به کاشتن ... اما همان گاو شخم زن بودن برايم بهتر است از شتر پير پنبه دانه خور بودن ... اگر بتوانم گاو خوبی باقی بمانم هم مايه افتخار است ... شخم زدن هم خوب و بد دارد ... کاش بتوانم اصلا شخم بزنم و شخم زن خوبی هم باشم ... تا مگر به درد انسانی بخورم که بذری داشته باشد ... گاو شخم زن بودن هم خودش ادعای بزرگی است ... خب! اين باشد يک دسته گل که برای خودم فرستادم!
به هر حال ... با هر جان کندنی شده مطالبی در مورد حوادث معمول اين چند روز اخير نوشته ام و مطلبی درباره آن کشور بی نام قاره آمريکای شمالی ( حالا آنها هر چه می خواهند در جيمی نوترون اسم سگشان را بگذارند گدار! ... من که همين ديدن يک صحنه برايم دنيايی بود از لذت سر کلاس نقد نشستن ... )
و به روز نمی شوم ... چون چشمم ترسيده از بد نوشتن ...
جوابهای خوبی بر همين مطلب قبل نوشته شد ... به شدت از من انتقاد شد ... هم حضوری و هم مجازی ... و گر چه اين واژه گوريلهای نر را من گفتم و سر حرفم هستم ... ولی باز به من ياد آوری شد وقتی عصبانی هستم درست نيست نظراتم را دچار اعلام عمومی کنم ! ... اين سومين باری بود که بابت اين خبط مورد سوال قرار گرفتم ... و دوبار قبل که عصبانيتم را اين جور بروز داده بودم مجازات بدی شدم ... حد اقل يک بارش مجازات دردناکی بود که دو سال است به خاطر آن دارم زخم تنهايی را ناخن می کشم ...(آن هم به خاطر خشمی که بيشتر بر خودم گرفتم ٬اما معلوم بود که خشمگينم ... نبايد آن جور بروز می دادم. )
به هر حال ... سر حرفم و عقيده ام هستم ... ولی به خاطر زبان توهين آميزم موظفم عذر خواهی کنم ... نه از کسانی که جزو همان دسته اند ... بلکه از دوستانی که چنين نيستند و مجبور شدند آن برخورد را شاهد باشند و تحمل کنند ...
دوست گرامی ام که از کوچه ای بی انتها آمد حق دارند. و ديگر دوستان نيز ... نظراتشان ... فقط می توانم سپاس گزار اين همه خرد باشم که نورشان را به من هديه کرده اند ...
و ديگر اينکه ... سری به وبلاگهای قديمی تر بزنيد ... آنها مسئول نوشته هاشان بوده اند ... وهمين است که باعث می شود بعد از چند سال نوشته هايشان را بخوانم و لذت ببرم از آنها و درس بگيرم از آنها...
فکری شدم ... نکند حواسم پرت به روز شدن شود و هر مطلبی را همين طور کتره ای بياورم در وبلاگم ... نه اينکه حالا هر مطلبی بگذارم حقيقت محض است ... نه ! ... اما بايد مطالبی را بگذارم که به آنها معتقد باشم ... مطالبی که به قول خودم ! حداقل بتوانم ۵ خط در دفاعشان بگويم ...
و ديگر اينکه ... وديگر اينکه ... وديگر اينکه های ديگر ... می شوند دليل اين تاخيرم ... اما مطلب آماده است ... دارم بهشان فکر می کنم ... اميدوارم نقد و نظر شما هميشه ياورم باشد.
پيروز باشيد و سر بلند.