همين امروز صبح با وبلاگ (( گلناز )) آشنا شدم .
خواندم ... و تنها دلم می خواهد من هم (که خير سرم جزو جماعت ذکور محسوب می شوم) هم صدا و همراه شوم با نفرت از مردانگی ...
دوستانه بگويم و نيز غير علمی ... حالم از فرهنگ مرد سالار و مرد محور که به هم می خورد هيچ! ... حالم از اغلب آقايان هم به هم می خورد ... از گوريلهای نر تحريک شده !
قبلا هم موضع خودم را مشخص کرده ام ... جماعت سبيلدارن - که من هم جزوشان هستم - در همين دو سال اخير موفق شده اند کت هر چه حيوان است را از پشت ببندند ...( از آقايان نيک سيرت عذر می خواهم ... در جنسيت من هم شک نکنيد ... اما از هر چه محور قدرت است بيزارم ... مخصوصا محورهای مردانه که ديگر گندش را بالا آورده اند ... چون خيلی بيشتر از ديگر محورهای قدرت طبيعی و ملموس عمل می کنند ... )
البته شايد سبيلدارن حق دارند ... به هر حال هيچ زنی نمی تواند به بچه دو ساله و پنج ساله تجاوز کند . و اصلا تقصير زنان است ...
به هر حال گوريلهای نر گوريلهای نرند ...
من شرمنده شدم ... و من هم و حشت کردم ... وقت نکردم ناراحت بشوم ... ناراحتی برای اين گونه مسائل ( به نظر من ) خيلی رمانتيک است ... حداقل خشم آبرو مندانه تر است .
فاصله تهران تا بم تنها دو قدم است .
شما هم بخوانيد (( بم ۳ )) را از وبلاگ گلناز گرامی ...
در ضمن ... نگوييد برخوردم با مردسالاری علمی نبود ... با اجازه ٬من هم سعی کردم مردانه عمل کنم ...
اينطور حرف هم را بهتر می فهميم ... برخورد علمی به جای خود ... هر وقت که کمتر خشمگين بودم ...
در همين لحظه جاری احساس می کنم شايد يک گوريل نر خشمگين هم بتواند به اندازه يک گوريل نر تحريک شده نفرت انگيز باشد ...
و هوار راه نياندازيد که همه مردها يک جور نيستند ...
هر کس يک جوری نيست٬جور ديگری باشد تا از ناجورها جدا شود ... و فقط ناجور نبودن هم کافی نيست ... کسی که چشمش را روی ناجوری می بندد هم چندان احوال جوری ندارد !