هر کس نداند ، شما نیک می دانید که من از آن آدمهای مظلوم و کم حرف و حتی کمی پخمه هستم ، که سرم همیشه به کار خودم بوده و هست ... و اگر حرفی هم می زنم از سر سادگیم است و بس!
مثل آینه همسر آغا محمد خان قاجار صافم و ساده ...
حالا چرا این حرفها را می زنم؟لابد می گویید چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است...
بله ...
اما فکر کردم بگویم ضرر ندارد ... آمدیم و کسی نمی دانست من چقدر بی غرض هستم ... آن وقت هر سلام و علیک من را یک جور پیش خودش معنی می کند و ... دیگر خر بیار و باقالی بار کن...
به هر حال ...
در این روزگا ر اخیر ، بنده طی یک سری اکتشافات فهمیدم که تنها آدم صاف و ساده این مرز و بوم نیستم و اساسا در سرزمین صافان و صادقان زندگی می کرده ام و خودم نمی دانستم ...
( حتی با مطالعه آخرین گزارشات "نشنال جئو غرافی " ــ که همین چند وقت پیش فهمیده بود " فارس" همان معنی " عربی " را می دهد و ما را از یک اشتباه بزرگ تاریخی بیرون آورده بود ــ فهمیدم که البرز هم صاف صاف است و کلا مملکت ما در صافترین بخش زمین قرار گرفته ، حتی از صورت من هم صافتر ... )
حالا چه شد که به این اکتشافات دست یافتم ...
بله ... ما که نبوده ایم آن وقتها و بعد هم که بود شدیم ، داخل آدم نبودیم و داخل آدم هم که شدیم دیگر کسی نبود ...
اما پدرم برایم می گفت که قدیمها یک آقایی می آمده دم در خانه مان و مبالغ هنگفتی پول می داده به خانواده ما و همسایه هایمان ... پدر من که همیشه کارگر شریفی بوده و از این پولها خوشش نمی آمده از آن آقا پرسیده این پول بابت چیست؟ و آن آقا گفته اند پول نفت است ...
پدر من هم که دلش سوخته گفته چرا می دهید به ما ؟ مگر از ما نیازمندتر نبوده؟ آن آقا گفته اند به آنها پول را دادیم ، این بقیه اش برای شما و دیگران است ... اما پدر من قبول نکرده و گفته نمی خواهم ...
بعد از آن آقا اصرار و از پدرم انکار ... داشته دعوا می شده که دیگر مردم آمده اند جدایشان کرده اند و به آن آقا گفته اند شما برو پول نفت این آقا را بگذار بانک تا بعدا هر وقت نیاز داشت برود بگیرد ...
تا اینکه همین چند سال پیش ، یک آقایی که شهر داشت ، آمد و به پدر من گفت خبر داری کارگاهی که در آن کار می کنی قرار است برود قاطی باقالی ها ؟( آن موقع پدرم التقاطی بود ... هم کارگر ، هم سرمایه دار ) پدرم گفتند نه!
آن آقا هم گفت ها بعله ! ... بعد زدند کارگاه پدر من را کردند یک چهارم و به کارگرها هم گفتند بروید خانه هایتان استراحت کنید ، که کلی خسته شده اید ... به پدر من هم گفتند حالا شما برای اینکه همین ده پانزده متر باقیمانده حلالتان باشد فلان مبلغ پول بدهید تا خیرش را ببینید ... آن موقع که من بچه بودم ، پدرم هنوز خیلی پیر نبود ... اما تا آن پول را بدهد خیلی پیر شد ... آن قدر که باید و شاید ... و الان که من بزرگ شده ام کمی ، هنوز پدرم دارد چاله پر می کند و نمی داند که خیاط است یا چاله پر کن ... چون آن آقا که شهر داشت ، متخصص چاله ساختن بود ... و چاله ای که در زندگی می کَند از آن نوع خوبش بود ...
بله ... همان روزها پدرم رفت همان بانکی که پول نفتش را در آن پس انداز کرده بودند ... اما آقا بانکیه گفتند که ببخشید پول نفتتان را لولو برد ... نفتتان را هم جوجو خورد ...
پدر بنده هم داشت ناراحت می شد که همان آقای نفتی قدیمیه آمد و گفت ای آقا ! چرا ناراحت می شوید؟ من قول می دهم یک روز جبران کنم ... و پدر من خوشحال شد ...
حالا برسیم به صافی و سادگی ... در همین ایام اخیر ما فهمیدیم که بعضی کشورها که فقیرند و بیچاره، گاز ندارند ... مثلا کشورهای همان کشور گندهه که صاحبانش اول با ادب بودند بعد یک دفعه خیال برشان داشت و بی ادب شدند و افتادند به جان ملتشان که شما کم سردتان است و باید بروید سیبری سرما بخورید تا قدر عافیت بدانید ...
بعد ما چون فهمیدیم آنها هم خیلی فقیرند و هم خیلی سردشان است ، دلمان سوخت و گفتیم برویم آنها ما را گاز بگیرند ... یا گاز ما را بگیرند ... یا ما گاز بدهیم به آنها ... خلاصه قرار شد همدیگر را گاز بگیریم یا به هم گاز بدهیم ...
بعد آن قدر گاز دادیم که خفه کرد ! یعنی چه ؟
یعنی ما هم سردمان شد ... آنها هم سردشان بود... ما گاز دادیم ... آنها گاز دادند ... ما گاز دادیم ... آنها گاز دادند ... یک دفعه گاز دانمان در آمد ... و چون ما خیلی صاف و ساده هستیم قرار شد زیر قولمان نزنیم و قرار گذاشتیم آنها همان طور گاز بگیرند ، ما هم صدایمان در نیاید .
انصافا هم صدایمان در نیامد!
اما یکدفعه یک نفر که خیلی سردش بود عطسه کرد و آن آقا نفتیه فهمید که ما سردمان است و جای سالم نمانده که گاز بگیریم.
پس آمد توی تلویزیون و گفت آهای ! مفتکی بگیرها ... بدوند و بیایند و بگیرند که نفت مفتکی در میادین از شیرهای آب سرازیر است ...
و به تمام شرافتم ( آن یک ذره که در گرو بانک نیست البته ... چقدر بگویم؟) سوگند که راست می گفت ... واقعا نفت مفتکی مفتکی می دادند.
به این اگر نگوییم صافی و سادگی و سر قول بودن ، چه بگوییم؟
این هم نفت مفتکی! ...
فقط می ماند یک چیز ... چون همه ما در این چند وقت اهل گاز گرفتن بودیم و بخاری نفتی هایمان را داده ایم به آنها که گاز نمی گرفتند و الان چیز نفت سوز نداریم ، نفتها روی دستمان باد می کند ... ( به قول یک استاد بسیار گرامی ، قورباغه مرده هامان ... )
من یک پیشنهاد دارم ... بیایید برویم نفتها را بگیریم و در انباری جمع کنیم ...
فقط قبلش برای فرار از سرما پیشنهاد می کنم فرشها را کنار بزنیم و وسط هال منزل یک بشکه بگذاریم و داخلش به کمک یک دو سه قطره نفت و چند تکه چوب آتش مبسوطی روشن کنیم و به یاد کوه رویش چای دم کنیم و نیمرو درست کنیم .. برای حمام هم می توانیم از برف استفاده کنیم که برای مزاجمان خوب است .
بله ... نفتها را هم جمع می کنیم و وقتی زیاد شد می فروشیم و برای آقا نفتیه هدیه والنتاین می خریم که بداند (( ما کشته آن مه ایم هر شب)) ...
تا همه دنیا بفهمند صافی و سادگی و خوش قولی کار خوبی است ...
یکی دیگر از مزایای خوش قولی ، تحریک بخش خلاقه ذهن است...
چطور؟
کمی پیچیده است ... دقت کنید ...
ما قول دادیم که گاز بدهیم و وقتی گاز دانمان در آمد ، زیر قولمان نزدیم و خودمان گاز نگرفتیم و گذاشتیم تا آنها که سردترشان بود گازشان را بگیرند ...
پس خوش قول شدیم ...
اما خودمان جایی نماند که گاز بگیریم و چون همه وسایل پخت و پز گاز گیرند ، ماندیم چه کنیم که گشنه و بی چای نمانیم ...
و اینجا ذهن خلاقمان شکوفه زد...
برای مثال چند نمونه از این خلاقیتها را می نویسم ... یعنی روشهایی که مادر گرامی ام برای پخت و پز و شست و شو به همراه پدر شریفم کشف کردند ...
روش دمیدن چای :
پلوپز برقی را روی میز قرار می دهید و داخل قابلمه اش را پر از آب می کنید و سپس آن را روشن می کنید ... بعد از چند دقیقه خواهید دید آب جوش می آید.
همان آب جوش را در قوری می ریزید و قوری را داخل ماکروفر قرار می دهید و می گذارید سه دقیقه توی سر خودش بزند....
و در آن وقت شما چای تازه دم خوش طعم وطنی خواهید داشت ...
( لابد فکر می کنید ما از آن سرمایه دارها هستیم ... نه عزیز من ! این روز ها ماکروفر و چای دم کن برقی و جارو برقی دستی و مخلوط کن همه کاره کتابخوان و آبمیوه گیری متخصص بیماریهای خارجی علی الخصوص آمریکایی ، شده شرف هر خانواده ... و خوشبختانه " قسط " به سادگی اسباب خرید شرف را فراهم می آورد ... در ضمن ... داشتن این وسائل را به تمام پسران مجرد ترشیده و در خانه مانده که پدر و مادر شریف و سن بالا دارند و چند خواهر و برادر نترشیده و در خانه نمانده و کلی جوجه که عمو و دایی صدایشان می کنند ، به شدت پیشنهاد می کنم .)
روش شستن موهای چرب :
ساده است ... دوباره دست به دامان پلو پز برقی و کتری می شوید .
روش سرخ کردن سیب زمینی :
یاد پدر مخترع پلو پر برقی گرامی باد ... روغن را کف پلو پز می ریزید و بعد از آنکه داغ شد سیب زمینی ها را داخل ظرف می ریزید...
خب! ... حالا که دقت می کنم می بینیم چندان خلاقیتی هم در کار نبوده ... همه را مدیون پلوپز برقی هستیم ...
جای شکرش باقیست که برق بهمان وصل است ... و گرنه کارمان زار می شد ...
به هر حال ... مولانا می فرماید
گفت پیغمبر به اصحاب کبار تن مپوشانید از باد بهار
که می گویند باد بهار بسیار برای مزاج خوب است و آدمی را جوان نگه می دارد ... پس این را هم به جوانهایی نیم ترشیده و تمام ترشیده به شدت پیشنهاد می کنم ...
فقط دعای خیر یادتان نرود به جان دوستان ... که اگر کسی نبود که این همه به فکر ما باشد ، چه کسی پیدا می شد که این همه به فکر ما باشد؟