می گویند در زمان آغا محمد خان قاجار کسی نمی دانسته " قاف " را چه جوری می نویسند ، پس همه به همدیگر می گفتند آغا ... با حساب این گفته ، نتیجه می گیریم که هر چه در مورد آغا محمد خان گفته اند دروغ بوده است ... اساسا هر چه در مورد این قاجارها گفت اند دروغ بوده... مثلا حرفهایی که در مورد نوه همین آغا محمد خان ، یعنی ناصرالدین شاه زده اند و می گویند او نه نوه آغا محمد خان بوده و نه بچه اش و نه حتی دختر خاله اش...
آخر مگر می شود آدم بچه یک نفر نباشد و کاره ای بشود... تازه نه هر کاره ای... آدم بچه و نوه نتیجه یکی نباشد و شاه بشود؟
به طور قطع اشتباه و یا عمدی در کار بوده است... اساسا آدم تا بچه یک نفر نباشد هیچ کاری از پیش نخواهد برد...
به هر حال ... اینها را گفتم تا یک ماجرای جالب از عهد ناصری را روایت کنم ...
می گویند در زمان ناصرالدین شاه تلویزیون فقط یک شبکه داشته که در آن صبح تا شب و شب تا صبح فقط تصویر ناصرالدین شاه پخش می شده که یا مشغول پیانو نواختن بوده ، یا نقاشی کشیدن یا سخن گفتن و بعضی وقتها هم خر داغ کردن ...اینترنت هم فقط یک سایت داشته که مدام تبلیغ همان یک شبکه را می کرده ... مردم هم صبح تا شب و شب تا صبح باید می نشستند و همان شبکه را تماشا می کردند و یا اینکه می رفتند در اینترنت و برای ناصرالدین شاه کامنت می گذاشتند...
تا اینکه یک روز در سراسر کشور این خبر پیچید که قرار است شبکه دو هم افتتاح شود با برنامه های متفاوت ... تا یک هفته این خبر در صفحه اول تمام روزنامه ها چاپ می شد و در اینترنت پشت سر هم میل های تبلیغ این شبکه فرستاده می شد و حتی لای نان هم کاغذهای تبلیغ شبکه دو را
می گذاشتند ...
بالاخره یک روز شبکه دو افتتاح شد ... اما هیچ کس جرات نداشت شبکه یک را تماشا نکند و برود شبکه دو را تماشا کند...چون شبکه یک ، شبکه ناصرالدین شاه بود و مردم می ترسیدند اگر کانال را عوض کنند ناصرالدین شاه ناراحت بشود...
چند هفته ای بر همین منوال گذشت ... یک شب قهرمان داستان ما که کمی حوصله اش سر رفته بود ، هوس کرد که سری به شبکه دو بزند و ببیند آنجا چه خبر است ، شاید کمی حالش سر جا بیاید... پس بعد از این که سری به سایت ناصرالدین شاه زد و در غوغل اسامی شاهان قجر را جستجو کرد ؛ کامپیوتر را خاموش کرد ، رفت پرده ها را کشید ، در ها را چهار قفله کرد ، تلویزیون را برد در اندرونی ( چون هنوز تلفن به ایران نیامده بود ، نیازی نبود تلفن را قطع کند) ، شمعها را فوت کرد و نشست پای تلویزیون ...
شبکه اول که داشت برنامه" چگونه ناصرالدین شاه..." را پخش می کرد ... قهرمان ما نگاهی به دور و بر انداخت و با جسارت تمام کنترل را برداشت و زد شبکه دو ... اول چند لحظه ای فقط گل وبلبل و برفک پخش شد ... بعد ناگهان تصویر آغا محمد خان مرحوم بر صفحه ظاهر شد...
آغا محمد خان اخمهایش را کرد تو هم و به قهرمان ما گفت : (( خائن ... فورا برگرد شبکه اول !))
بله ... حالا حکایت ...