شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۳ دی ۲۲, سه‌شنبه


چند شب پیش با یکی از دوستان و اساتید بزرگوارم تماس گرفته بودم تا خبری از احوالشان گرفته باشم و عرض ارادتی کرده باشم ... ایشان استاد رقص یا به قول بعضی ها حرکات موزون هستند ... چندین و چند سال در آلمان تحصیل کرده اند و با عنوان استاد بین المللی رقص به ایران بازگشته اند تا مگر در اینجا بتوانند این هنر زیبا را به کسانی که ارزشش را می دانند انتقال بدهند...البته لازم به ذکر است که ایشان یک بالرین حرفه ای و یک طراح رقص و یک تئاتر دنسر خوب نیز هستند ...

اینها را گفتم تا ماجرای جالبی را که برای من تعریف کردند در اینجا بنویسم... دوست و استاد گرامی بنده در تابستانی که گذشت تصمیم گرفتند تا یک تئاتردنس(همان تئاتررقص است...) روی صحنه ببرند و در پی این تصمیم گروهی از شاگردانشان را گرد هم آوردند و بعد از کلی تلاش و زحمت بالاخره گروهشان شکل ثابت خودش را پیدا کرد و کار تمرین شد و به مرحله اجرا رسید... خوب! تئاتربرای اجرا سالن می خواهد دیگر ... ایشان هم بالطبع رفتند دنبال سالن ... قبل از هر چیز بگویم که کار ایشان مبتنی بر رقص ، نور و موسیقی بوده و هست ... خوب... حالا بروم سر اصل مطلب...

کوتاه است ... استاد گرامی بنده در روند پیدا کردن سالن مناسب برای اجرا ، به یکی از بزرگترین سالنهای شهر محترم ما رفته اند و پیشنهادشان را مطرح کرده اند... آقای محترمی که مسئول سالن بوده اند پیش از آنکه حتی در مورد داستان اجرا بپرسند ، سوال فرموده اند که :

(( نور اجراتون شهوت برانگیز که نیست؟))

بگذریم از اینکه استاد گرامی بنده وقتی با این سوال مواجه شده اند بلا فاصله سالن را ترک کرده اند ... به هر حال ... من می خواستم به این مناسبت یک تقاضا داشته باشم...

برای شما امکان دارد آن تماشاچی محترمی که در سالن اجرا با روشن شدن پروژکتورهای شهوت برانگیز! حالش خراب می شود ، به من معرفی کنید تا چند سوال از ایشان داشته باشم؟...

می خواهم قبل از اینکه استاد گرامیم از بازگشتشان به ایران پشیمان شوند و دوباره به آلمان بروند (چون احتمالا پروژکتورهای آنجا با ایجاد هرگونه حسی هم می توانند روشن شوند) حداقل در مورد این مساله توضیحی برایشان داشته باشم...

البته پیش از هرچیز ، این ماجرا را بگذارید کنار تمام قدردانیهایی که از این استاد گرامی در ایران شده ...شاید بد نباشد بدانید... ایشان وقتی به ایران برگشتند ، تصمیم گرفتند دردانشگاههای اینجا هم تحصیلاتی داشته باشند... چشمتان روز بد نبیند ، رفتند دانشگاه آزاد تئاتر بخوانند... و باز شاید بد نباشد بدانید... استاد بین المللی رقص ما،از نظر تعداد ی از اساتید ،بی سواد تشخیص داده شدند... باز هم جای شکرش باقی است که خود من بعد از سه سال تمرین زیر نظر ایشان ، به درجه استادی نرسیدم تا بتوانم ایرادهای کارشان را درک کنم...( بین خودمان بماند ... از این سه سال به طور نامنظم حدود یک سالش را مریض بودم و کلا به علت درست انجام ندادن تمرینها فرقی با یک نردبان ندارم... اما با تمام سواد لنگ و لوکم ، هنوز در مقوله رقص و بدن در تئاتر ، استادی این همه باسواد و این همه فروتن و مهربان ندیده ام ... امیدوارم صبر یاریشان کند.)



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter