شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۳ بهمن ۱, پنجشنبه


نمی دانم خیلی کوچکتر از این که هستم بودم ، یا کمی ... عقل همین عقل بود و سن کمتر !

هر چه بود دوره ای بود که فکر می کردم "هرمان هسه" یک چیزی است در حدود خدایان المپ و کتاب "اخبار عجیب و حکایات غریبش..." را تقریبا حفظ کرده بودم ...

احتمالا همین جمله دایره معلومات آن زمانم را مشخص می کند ... نه ونه گات کبیر را می شناختم نه حضرت کالوینو را !

به هر حال ... همان روزگار بود که برای اولین بار نام جناب آقای " نجف دریابندری " گرامی به گوشم خورد ... نمی دانم برادرم بود یا کس دیگر ...( واقعا به خاطر حافظه ام من را بخشید ... آدم که نکشته ام ... از بعضی ها هم که بدتر نیستم ... تواریخ را فراموش می کنم ... قولم را که فراموش نکرده ام چپ چپ نگاهم می کنید... حالا یا قضیه مربوط به هفت هشت سال پیش است یا ده دوازده سال پیش ، یا برادرم راوی بوده و یا پدر جد مرحومم ... شما هم کوتاه بیایید لطفا ... چه فرقی می کند که باخ ، هم دوره شوئنبرگ بوده باشد یا شوبرت ، مهم این است که رکوییم موتسارت را او تصنیف کرده است .)

به هر حال ... انسان شریفی نزد من آمد با دو شاخ بر سر و انگشت حیرت به دهان و خطاب به من با صدایی که از عرش می آمد گفت : (( پسر ... خبر داری نجف دریا بندری ( جناب آقای ) یه کتاب آشپزی چاپ کرده ...؟ ))

من هم که تا آنروز اسم آقای" دریا بندری" به گوشم نخورده بود ژست نو روشنفکرانه ای گرفتم ( به این معنی که کتاب آشپزی هم شد فلسفه ؟ ... که باید اقرار کنم ژست احمقانه ای بود ... چون حالا بعد از سالها فهمیده ام آشپزی چه لذتی دارد ... و تازه فهمیدم چه کیفی دارد آدم عشوه قمبیلک بیاید برای دیگران که نه ! اصرار نکنید ، فرمول سُسم را به هیچ کدامتان نمی دهم ... امیدوارم یک بار بتوانید دست پخت من را تجربه کنید ... اگر زنده ماندید برای دیگران تعریف کنید .)

باز هم کار از خرک در رفت ... ژست را می گفتم ... ابروهایم را دادم بالا و گفتم(( به من چه...)) در لحظات آینده آن ماجرا من طی یک بساط ضرب و شتم ادبی و فرهنگی ، برای اولین بار با کرامات آقای دریابندری آشنا شدم ...

خلاصه ... این اولین آشنایی من با استاد بزرگوار بود ... آشنایی بعدی مربوط به دوران کنکور بود ... توی سر خودم می زدم و در به در دنبال ترجمه های آقای "دریابندری" از آثار بکت می دویدم ... همان روزها بود که فهمیدم آقای "دریا بندری" نه تنها مرد بزرگی است ، بلکه خیلی بیشتر از این حرفها ...

در همان دوره بود نمی دانم ، یا چند وقت بعدش ... چند وقت بعد بود فکر کنم ... من موفق شدم کتاب " بیلی باتنگیت " را به ترجمه استاد پیدا کنم ... بله ... کتاب را خریدم ... اما چیزی حدود دو سال از خواندن مقدمه اش فراتر نرفتم ...

شاید بد نباشد توضیحی بدهم ... این قضیه چله افتادن به کارهای من حکایتی بس قدیمی شده ... اساسا هر چیز که برایم مهم و جذاب و جالب بشود ، همین بلا سرش می آید ... مثلا فیلم "آینه " ... تا دو هفته من فقط بیست دقیقه اولش را میدیدم ... از آنجا به بعد چپه می شدم ... تا اینکه بالاخره در یک شب سرد پاییز موفق شدم آن را در عرض 5 ساعت ببینم! ... یا فیلم "امیلی " را از ساعت 1 نیمه شب تا 7 صبح دیدم... "پاسیون سن ماتئو " ی باخ را یک هفته طول دادم تا کامل شنیدم ... "زندگی شهری" بارتلمی را هر سه روز یک داستانش را می خواندم ... و "داستان بی پایان" میشائل انده را دو ماه طول دادم تا خواندم ...

بله...بیلی باتگیت هم دچار همین سرنوشت شد... دو سال...هم به خاطر مقدمه آقای" دریابندری" ... هم به خاطر مصاحبه دکتروف ... هنوز که هنوز است از سر خواندن آن می گویم دکتروف همزاد من است ! ... یکی از رویاهای من هم این است که بعد از تمام شدن هر داستانم آن را بدهم به همسر گرامی ام ( آخی! آرزو بر جوانان عیب نیست ... گر چه هنوز نه آنیمایم را دیده ام نه مشابهش را ... اما از الآن دلم برایش می سوزد!) بخواند ... بعد بروم کنار جوی آب قدم بزنم ( چون اینجا سواحل کالیفرنیا نداریم ) بعد برگردم ... ببینم کتاب را نسوزانده و تا ته خوانده و نشسته و برای شاقلب گریه می کند و فکر می کند عجب همسر بی شعور... ببخشید ... نابغه ای دارد که این جوری داستان می نویسد ... عین خود دکتروف ...

بله دیگر ... همین خیالات بود که باعث می شد هر بار مصاحبه دکتروف را می خواندم ، کتاب را ول بکنم و در اندوه بخت خراب خودم غوطه ور بشوم ...

بیلی باتگیت را همین جا داشته باشید تا ماجرای دیگری را نیز بگویم ...

چند وقت پیش بود که یکی از دوستان گرامی ام به نام " مهرداد عمرانی " که از آن مردان نیک روزگار است ، به من پیشنهاد کرد کتاب" چنین کنند بزرگان را" که جناب ویل کاپی نوشته و آقای "دریابندری" ترجمه که چه عرض کنم کرده اند بخوانم ( این چه عرض کنم از سر تحسین بود و خاکساری البته )... من هم که قبلا به تجربه فهمیده بودم کتابهایی که مهرداد پیشنهاد می کند واقعا خواندنی اند و چه بسا بیشتر ( داستان بی پایان را هم ایشان پیشنهاد کردند) سریعا کتاب را تهیه کردم ... والبته آن قدر از کتاب خوشم آمد که فقط یک ماه طول کشید تا بخوانمش ... همان جا بود که با معجزه آقای " دریابندری" آشنا شدم ...( گر چه قبلا هم معجزاتی دیده بودم اما از سر خامی ایمانم سست بود ... ) نتیجه این معجزه را هم می توانید در رد پای نثر آقای دریابندری در آن کتاب ، بر نوشتار من در این وبلاگ ببینید ... گر چه من مادر زاد کارم از خرک در رفته بوده ...

واقعا اعتراف می کنم خواندن آن کتاب نثر من را تصفیه کرد ... خودش یک کلاس درس بود ... قبلا اگر می خواستم یک مطلب را آن جور که واقعا هست بنویسم افتضاح بار می آوردم ... اما در آن کتاب و با آن ترجمه بی نظیر ذات حقیقت گویی نوین را دیدم ...

( یک مطلب را البته باید بگویم به آن دوستی که قضیه پانویس نوشتن من را در " ماجرا از این قرار بود که ..." تقلید از استاد دریابندری می داند ... برای من مایه افتخارهست که از آقای "دریابندری" تقلید کنم و چنان تمیز از آب در بیاید که خودم هم از خودم تعریف کنم... اما مسئله اینجاست که من "چنین کنند بزرگان را " را دو ماه پیش خواندم و داستان مزبور را دو سال پیش نوشتم.)

به هر حال ... خواندن آن ترجمه به من فهماند که کلی از زندگی عقب هستم ... چرا که در خواندن ترجمه های استاد تعلل کرده ام ... پس بی درنگ دویدم و شروع کردم به خواندن " بیلی باتگیت " ... و البته هنوز هم دارم می خوانم ... و لذت می برم از استادی آقای دکتروف و آقای "دریابندری" ...

حالا همه اینها را گفتم که بگویم ، تصمیم دارم چند قسمت از آن داستان فوق العاده را در وبلاگم بیاورم تا برای دوستانی که خوانده اند تجدید خاطره ای باشد و دوستانی که نخوانده اند را شاید تحریک کند به خواندن "بیلی باتگیت " با ترجمه آقای " نجف دریابندری" که زنده باد ...

همین .

راستی ... اگر نخوانده اید حتما بخوانیدش... بیلی باتگیت را می گویم ... مثل برق می گیرد!



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter