بخش اول
اشاره کوتاه و جالب یکی از دوستان خواننده وبلاگ به قضیه فرار کردن من از بحث ، برایم خیلی جالب تمام شد ...
ايشان در یک یادداشتشان گفته بودند که در تمام متنم اشتیاق به بحث نمايان است ...
گفتم ... اشاره کوتاهی بود ، اما باعث شد که به فکر فرو بروم ( معذرت می خواهم ... قصد بدی نداشتم ) ...
بله! من واقعا مشتاقم که درباره برخی مسائل بحث و گفتگو داشته باشم ...اما ... در همين حال٬من واقعا تلاش می کنم از بحث فرار کنم .
باری ... شايد قضيه اصلا فرار نيست... شايد هست و لی (اين گريز) نافی اشتياق من به بحث نيست...
و شايد کاری که من به آن مشتاقم بحث نام نمی گيرد...
از اول نگاه کنم ...از همان گريزم از بحث...
چگونه از بحث کردن می گريزم؟
اغلب اوقات هنگام مباحثه با دوستان ، سر و ته ماجرا را با یک " بگذریم " هم می آورم یا گاهی اوقات با خباثت تمام موضوعات را آنچنان با هم گره می زنم که مادرشان هم دیگر نشناسدشان ...
به جرات می گویم قدرت عجیبی در بیان اندیشه ها و پاسخهای متناقض دارم ...
يکی از دوستان قديمی ام در مورد روش گفتگوی من یک اشاره جالبی داشت...می گفت ، ساسان وقتی حرف می زنه ، جمله دومش جمله اولش را نقض می کنه و جمله سوم جمله دوم را نقض می کنه و جمله اول را تایید می کنه ... و همین جور می رود تا آخر...
خودم متوجه اش نشده بودم ! اما چند دوست دیگر نیز این قضیه را تایید کرده اند ...
به هر حال ... اعتراف می کنم ، در مواقع زیادی اگر طرف بحث قدرتمند نباشد ، به شدت بحث را گره می زنم ... کور می کنم ... نابود می کنم .. یا آنقدر طولانی اش می کنم که کسی یادش نیاید آغاز بحث چه بوده ...
از چه می گريزم؟
قبلا گفته ام ... یکی از هراسهایم این است که دانش اندکم پاسخ گوی بحث نباشد ...
البته رک بگویم...این موضوع ربطی به دانش طرف بحث ندارد... شخصا شرمی احساس نمی کنم از اعتراف به کم سوادی و نادانی ام ... همیشه هم گفته ام که شاگردم و شاگرد باقی خواهم ماند ... ( لطفا کمی از فرهنگ شکسته نفسی برای خود بزرگ سازی دور شوید ... صادقانه و جدی گفتم )
به هر حال نه دوست دارم اطلاعات غلط بدهم،و نه دوست دارم با اطلاعات ناقص مباحثه کنم ...مگر از نوع افلاطونیش ( هنوز کسی به من نگفته افلاتون صحیح است یا افلاطون) ... که البته قدرت آن جور هدایت بحث را ندارم ... اما از شرکت در چنین بحثهایی واقعا خرسند می شوم و درس می گیرم ...
به طور کل بحثهایی را که بر دانش تجربی استوارند ترجیح می دهم ... آنجا دیگر مسئله حیطه دانش شخصی است ... آن قدر که داری می دهی و آن قدر که طرف بحث دارد می گیری ...
اما گریز دیگرم ... از آدمهایی است که مشخصا دانشی در مورد موضوع بحث ندارند ، اما با قدرت تمام از چیز غریبی به نام (( من کم نمی آورم )) دفاع می کنند (همان فرهنگ ملی !)...
آقا و یا خانمی که در عمرش نه داستانی و نه نقدی نوشته و نه کتابی در مورد نقد ادبی و روش شناسی ادبی خوانده و نه حتی مطالعه درستی در زمینه ادبیات داشته و نه نقدی خوانده ، می نشیند و با حرارت تمام در مورد ادبیات بحث می کند... اندیشه ها را زیر سوال می برد و می کوبد و ...
در مورد تئاتر بحث می کند و لغلغه دهانش آرتو و گروتوفسکی اشت ، بی آنکه حتی یک جمله درباره شان ( یا از آنها ) خوانده باشد و یا اندیشیده باشد به آن ... و هنوز فکر می کند تئاتر بی رحم یعنی چشم تماشاگر را در آوردن ... و می نشیند با جدیت تمام تئاتر نه تنها مملکتمان ، که تمام دنیا را به نقد می کشد ...
بر یک نکته تاکید کنم ... مهم آنچه خوانده نیست ... به هیچ وجه ... گفتم ... به دانش تجربی بیشتر اعتقاد دارم ... استاد گرامی تئاترم ( که به جرات می گویم یکی از بهترین مدرسان بازیگری در ایران هستند ) بارها گفته اند که حجم عظیمی از دانش خود را از طریق تجربه به دست آورده اند نه صرفا مطالعه ...
این منطقی تر به نظر می آید ... واقعا احساس می کنم دانش منحصر به مطالعه نمی تواند مورد اطمینان قرار بگیرد .
شاید اعتقاد داشته باشید به اینکه بسیاری از علوم قابلیت مورد تجربه قرار گرفتن را ندارند ...
اما مخالفم ...
یک نفر می تواند کتب زیادی در زمینه زبان شناسی (مثلا ) مطالعه کرده باشد ... اما از نظر من تا عملا با مقوله زبان درگیر نشده باشد ( نخوانده باشد ، ننوشته باشد ... نه به صورت یک عمل روزانه ، بلکه به صورت یک عمل حرفه ای ، یعنی عمل برای آفرینش ، یادگیری با برنامه و هدف تقریبا مشخص ) تا اصول و قواعد را در عمل و اندیشه به چالش نکشیده باشد ، و تا یک بار حداقل با همان مثال ساده درخت ( صوت آن ، نوشتارش و تصویرش ) درگیر نشده باشد نمی تواند خود را زبان شناس بداند ... در علوم نظری دیگر هم چنین است ...
کسی مثل بارت ، تنها یک محقق و اندیشمند نبود ، او مقوله اندیشه را تجربه کرد ...
تجربه می تواند یک تحلیل باشد ، یک ادراک ، چند ساعت فکر کردن ، مشاهده کردن ... یک مقوله نظری را در اندیشه و در ذهن می تواند تجربه کرد ... و حتی معتقدم می توان در دنیای مادی نیز آن را به تجربه گذاشت ...
شاخصه دانش میزان مطالعه فرد نیست ... حداقل می توانیم بگوییم صرفا نیست.
دانش یک امر اشرافی ، روشنفکرانه ، دانشگاهی یا کافه ای نیست ... دانش شناخت هستی است و عملکرد آن و شناخت موقعیت خویش در هستی ... ( اگر هستی را، هم امر مادی بدانیم هم امر ذهنی )
سه نفر از دوستان گرامی و صاحب احترامم(آقای مهرداد عمرانی،آقای سیامک کریمخان زند و خانم اران ابراهیمی ) در نظر من منتقدان کم نظیری هستند ... شخصا حاضرم هر کاری بکنم تا نظراتشان را در مورد کارهای خودم و دیگران بدانم... و در مدتی که افتخار دوستی با ایشان نصیبم شده ، همیشه جزو اولین نفراتی بوده اند که کارهای من را خوانده اند و راهنمایی ام کرده اند ... خودشان می گویند که تا به حال به طور جدی مطالعه ای در زمینه نقد ( چه ادبی و چه بی ادبی!) نداشته اند ... پس چه چیز چنین گستره دید وسیعی در اختیارشان گذاشته و چگونه می توانند با چنان هوشمندی به نکات ظریف یک اثر دست پیدا کنند ...
جواب من این است :
زندگی ! آنها درست زندگی کرده اند ... یعنی خوب دیده اند ، خوب شنیده اند ، به تمام این دریافتها اندیشیده اند ... و صاحب چیزی شده اند به نام خرد .
یعنی قدرت درک و تحلیل قضایا ... دانشی نسبت به هستی کسب کرده اند.
خب!
از دو نقطه اساسی گریزم گفتم ... بی دانشی خودم و دیگران من را از بحث گریزان می کند... جایی هم که با یک اهل دانش طرف باشم ، دیگر نیازی به بحث نمی بینم ... باید نشست و شنید و آموخت.
اما این همه مطلب نیست ... تمام اينها به من کمک کرد ٬ تا بتوانم یک دلیل دیگر نيز برای میل به گریز از بحث پیدا کنم ... دلیلی که من را توجیه می کند تا هم گفتگويی شبيه به بحث داشته باشم و هم دست به تخریب بحث بزنم... و هم به موقع بتوانم از آن بگريزم.
اسم این دلیل را می گذارم (( متکلم وحده و راوی اول شخص ))
و به شرح آن می پردازم.