دوستی به من یک ایراد وارد دانست ( انگار نمی دانست که من دروازه ایرادهایم و کلی ایراد به من وارد است!) ...
ایرادش از اینجا آغاز می شد (( تو چرا یهو تو وبلاگت می ری قاطی باقالی ها ؟))
و منظورش این بود که چرا لحن نوشتارم اشک و آهی می شود کمی ... و به طور کل (( چرا دیگه خنده دار نمی نویسی؟ ))
حالا یک سوال ... خنده دار یعنی چه ؟ ... منظور طنز است ؟ یعنی من تا اینجا طنز نوشته ام ؟ خودم را به ندانستن و نفهمیدن نمی زنم ... جدی می گویم ... ننوشتم که فقط بخندانم ... وقتی
می نوشتم همین هایی که دوستم را خندانده ، خودم داشتم آتش می گرفتم از حرص و خشم...
این عادت من است ... دوستان نزدیکتر می دانند... بدترین طغیانهای عصبی من وقتی شروع
می شوند که قبلش مدتی طولانی خندیده ام... نه اینکه بی دلیل ... کلا وقتی عصبانی می شوم
ــ بعضی اوقا ت که قضیه خیلی جدی است ــ مدتی طولانی خنده از روی صورتم محو نمی شود ... طرف خیال می کند کلی هم دارد به من خوش می گذرد ... چون همه چیز مثل همیشه است ... بعد یکدفعه کار بیخ پیدا می کند... جدی و شوخی ام اغلب معلوم نیست!
بله دیگر ... این دوست عزیز مطلبی که همین پایین آمده و مطلب قبلی باشد ، پیش از آمدن در وبلاگ خواند و این گفت و گو پیش آمد...
و بعد گفت (( حالا شُهرته که تو هی می نویسی چی خوندی و چه کار کردی؟ اسم نویسنده و موسیقیدانای گردن کلفت را می نویسی که بگی خیلی کارت درسته و همه چیز دونی؟))
حالا شما بگویید... واقعا اینها که من نوشته ام مایه افتخارند ؟
فخر فروشی است که آدم بگوید باخ گوش می کند ؟ خب حبیب و شهرام شب پره هم گوش می کنم ... الویس و دین مارتین هم می گذارم و وسط اتاق تنهایی تویست می رقصم ! بی آنکه بدانم با راک ان رول و جاز هم می شود تویست رقصید یا نه ... و اصلا چه کسی این وسط ارزشها را مشخص می کند؟
چند نفر در همین مملکت همین جوری زندگی می کنند؟ من یک نفر که نیستم... نه علامه دهرم و نه هیچ کس دیگر غیر از ساسان . م . ک . عاصی ... و همین ساسان . م . ک . عاصی بودنم را می نویسم ...
دوست عزیز من ... فخر فروشی نیست اینها ... حداقل من به این قصد چنین نمی کنم ... تو چطور به چشمت فخر فروشی آمده من نمی دانم ...
اما می دانی من چه فکر می کنم ؟ من اصلا هیچ فکری نمی کنم ... من دارم کار خودم را می کنم ... و فکر نمی کنم خانم یا آقای فلان اگر موسیقی گوش می کند برای این گوش می کند که به من بگوید من خود حضرت حق هستم ...
باور کن آدمها ننشسته اند فکر کنند تو از رفتارشان چه برداشتی می کنی و چه رفتاری آنها را در نظر تو بالا یا پایین می برد ... حداقل خیلی ها که همین طورند ... ( یا شاید بعضی ها ... خواستم خوش بین باشم...)
آدمها دارند مثل آدم زندگیشان را می کنند ... من هم سعی دارم همین کار را بکنم ... حالا اگر تو دوست داری طور دیگر فکر کنی ... خب! من نه موسیقی گوش می کنم ، نه کتاب می خوانم و نه حتی حمام می روم...! اصلا من خر ... من خاک بر سر ... خوب شد؟