شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۳ دی ۱۶, چهارشنبه


نشسته ای و مشغول فکرکردن هستی ... به سالهای نوجوانی و جوانی شاید... می توانستی تو هم مثل دیگر همکلاسی ها و همبازی ها صبح تا شب را در باشگاههای ورزشی و پارکها و مهمانی ها بگذرانی ... اما نشستی ... در خانه و یا کتابخانه ... سرت را از روی کتابها بلند نمی کردی... نه اینکه درس بخوانی ... نه! چوب دو سر سوخته شدی... نه درس می خواندی که همیشه شاگرد اول باشی و نه سرت به بازی و تفریح گرم بود...شاید "هسه" می خواندی یا "نوستلینگر"یا " سی.کلارک" یا تند و تند "تئوری ابَر ریسمانها " را ورق می زدی و هیچ چیز نمی فهمیدی و دوباره از اول می خواندی... دنبال یک چیزی می گشتی که نه در مدرسه پیدا می شد و نه در مهمانی ... حتی شاید کتابهای "کوئیلو " را هم زیر و رو کرده باشی... آن روزها که هنوز به صورت یک مد در نیامده بود و بعضی از دوستانت خواندن "کیمیاگر" ش را توصیه می کردند و یک عده می گفتند به جایش "مثنوی معنوی " را بخوانی...

یک روز مارکسیست می شدی و فردا صوفیگری پیشه می کردی... کافی بود که یک بچه فال فروش در خیابان ببینی تا بساط اشک و آه یک هفته ات در خانه جور شود...حتی دو سه بار به سرت زد که دنیا را نجات بدهی ...

بالاخره با سر رفتی داخل دانشگاه... گر چه ... روزهای پیش از کنکور هم باز سرت به کتابهای "نیچه " و " کافکا " و " سارتر" گرم بوده و تللاش می کردی تفاوت موسیقی خراسان و کردستان را پیدا کنی و بفهمی که چرا شوپن آهنگساز رومانتیک محسوب می شد و تمام لذت زندگیت این بود که یکی از آلبومهای قدیمی "شجریان " را پیدا کنی... دنبال یک چیزی بودی که نه در کلاس کنکور پیدا می شد و نه در دبیرستان و نه در مهمانی های خانوادگی که دیگر رسما از آنها حذف شده بودی...

وارد دانشگاه که شدی ناگهان احساس کردی آن چیز را پیدا کرده ای... دانشگاه نبود... دانش بود... توی سر خودت می زدی که یک مقاله از "دریدا" پیدا کنی... و یک اتفاق مهم دیگر هم افتاده بود...

احساس می کردی حالا یک فیلسوف شده ای ... کافی بود فرصت گیر بیاوری تا شروع کنی به سخنرانی کردن ... از فلسفه افلاتون تا اندیشه پست مدرن ... چیزی نبود که ندانی ... دروغ هم نمی گفتی ... بیشتر از هم کلاسی ها و دور و بری ها می دانستی ... بهترین سالهای زندگی ات را به مطالعه گذرانده بودی تا بتوانی در چنان روزی از آن استفاده کنی...

استفاده کنی؟... چه استفاده ای؟... و این سوال آرام آرام به ذهنت راه پیدا کرد... چه استفاده ای؟... و تازه فهمیدی که باید دنبال چیز دیگری بگردی... احتمالا پراگماتیست شدی ... اما زیاد طول نکشید که مطلب مهمتری را دریافتی ...

یک جای کار می لنگید ...

هرگز دل من زعلم محروم نشد

کم ماند ز اسرار که معلوم نشد

هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز

معلومم شد که هیچ معلوم نشد

و تو تازه به اینجا هم نرسیده بودی .

فقط ناگهان احساس کردی که نمی دانی ... هیچ چیز نمی دانی ... هر چه خوانده بودی بر باد رفت؟ ... نه ! ... اما از خودت می پرسیدی (( درست فهمیدم؟)) و اگر جرات می کردی به خودت پاسخ مثبت بدهی درد دیگری به جانت می افتاد... (( چقدر مانده تا همه را بفهمم...)) و این را روزی صد بار با حیرت به خودت می گفتی ... حساب می کردی که اگر موفق شوی ویتگنشتاین را تمام و کمال درک کنی ، تازه فهمیده ای که او چه دیده و چه فهمیده و چه گفته ... و خود این شاید به تمام عمرت نیاز داشته باشد ...

شاید گریه ات بگیرد... شاید هر وقت تنها شوی فریاد بکشی هنوز هیچ چیز نمی دانم ... بر صخره ای فراز هفتاد دریا ایستاده ای ... نمی دانی باید خودت را در کدام دریا غرق کنی ... ادبیات؟ فلسفه؟ موسیقی؟ سینما؟تئاتر؟...یا فیزیک؟ ریاضی؟ روانشناسی؟... نمی دانی ... به خودت می گویی شنا کنم؟... شاید نتوانی ... به غرق شدن هم راضی می شوی...

از آن به بعد ساکت می شوی... کم حرف تر ... هر جا که بحثی در می گیرد فقط نگاه می کنی و گوش می دهی ...تا شاید چیز جدیدی یاد بگیری... هر کس سوالی می پرسد نگاهش می کنی و می گویی نمی دانم... و می دانی که نمی دانی ... به خودت می گویی از کجا معلوم که پاسخ همین باشد که در ذهن من هست... و سکوت می کنی ... چون تازه فهمیده ای آن چیز که دنبالش بوده ای چیست... فهمیدن... یاد گرفتن ... ساختن ... و تا یاد نگیری و نفهمی و نسازی ، صدایت در نمی آید...

اما همین روزهاست که کار از کار می گذرد ... آنهایی که تا دیروز انگشت به دهان وراجی ها و اظهار فضلهایت مانده بودند ، از سکوتت خوششان نمی آید ... و احساس می کنند که تمام آن دانش پوشالی ات ! را باد برده است... حالا آنها حرف می زنند ... و طعنه می زنند به ندانستن تو ... نمی دانم هایت را توی سرت می کوبند و سعی می کنند همان چیزهایی که از خودت شنیده اند را دوباره تحویلت بدهند ... دستمالی شده و کج و معوج... و تو حتی همان ها را هم گوش می کنی .. تا شاید چیز جدیدی یاد بگیری...

حالا دیگر همه چیز تغییر کرده است ... تو شاگردی را فهمیده ای ... و آنها فکر می کنند استاد شده اند... استاد... دلت می خواهد به آنها بفهمانی که همه باید یاد بگیریم ... ولی آنها به فکر چیز دیگری هستند ... تو ادامه سالهای نوجوانی گذشته در کنج اتاق و لابلای کتابها را زندگی می کنی و آنها ادامه مهمانی ها را ...

امروز تو هم دلت می خواهد مهمانی بروی ... فهمیده ای که چیز های زیادی هست که باید در همان مهمانی ها یاد بگیری... فهمیده ای که یک لحظه رقصیدن در یک مهمانی شاید ارزشش بیشتر از درک یک جمله باشد ... فهمیده ای که در زندگی هر چیز باید سر جای خودش باشد ... فهمیده ای که ترانه های "حبیب" هم می تواند به اندازه " باخ" لذت بخش باشد ... فهمیده ای که دانش را فقط در کتابها نباید پیدا کرد...

اما آنها فکر می کنند دیوانه شده ای ... پیش خودشان می گویند حالا که باید کار کند فکر خل بازی به سرش زده ... دیگر سوادش نم کشیده ... نمی فهمد چه می گوید ... خیالات برش داشته ... اینها هم ژستهای جدید روشنفکری است ... و می گویند و می گویند...

اما تو باز سکوت می کنی ... چون فهمیده ای که نمی دانی ... نگاهت هنوز به دریاست و لیوان کوچک آبی که در دست داری...



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter